logo





در آستانه‌ى زمان

به ياد احمد شاملو

شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۶ ژوييه ۲۰۲۵

مجید نفیسی

nafisi.jpg
آيا مى‌توانم زمان را
در توده‌اى از يخ به بند كشم؟
پس بايد از نو آغاز كنم
هنگامى كه دفترِ مجله‌هاى كوچكت را
به روى من گشودى
با سرآستين‌هايى بالازده تا آرنج
لبخند و بوى حروف سربى
و من كه در آستانه‌ى در، زار مى‌زدم
زيرا به مرد حماسه‌هاى خود مى‌نگريستم
كه اكنون تمام‌قد در برابر من ايستاده بود
و مى‌گفت‌:‌«‌بچه جان!
چرا گريه مى‌كنى‌؟‌«

آيا مى‌توانم زمان را
در حجمى از الكل به بند كشم؟
پس بايد از نو آغاز كنم
هنگامى كه بانوى آب‌ها
در را به روى من گشود
با گيسويى بلند تا روى شانه
و چون سايه‌اى سبك گذشت
تا ما در كنار پنجره بنشينيم
با دو جام خالى
لبهايى خشك و خونين
و عطشِ ساليان بر زبانمان
و تو كه صدا مى‌زدى:
»آيدا! كجا هستى؟‌«

اما زمان، زمان است
يخ، آب مى‌شود
و تنها از گوشه‌هاى چشم من
فرو مى‌ريزد
و الكل، تنها روح مرا
شناور مى‌کند
و تو مى‌مانى
با نيم‌تنه‌ى پُرشكوه شعرت
و پاى بريده‌ات
كه هنوز از درزِ خاك بيرون مانده‌است
و مدادهاى سرتراشيده‌ات
كه همچنان در انتظار دست‌هاى تو
بر لبه‌ى ليوان سر خم كرده‌اند
و كتاب‌هاى خوشبوى شعرت
كه با هر سرانگشتى كه آن‌ها را مى‌گشايد
فرياد مى‌زنند:‌«‌نه‌!
شاعر حماسه‌هاى ما
همچنان بلند و خدنگ
در آستانه‌ى زمان ايستاده است‌.«

بیست‌و‌چهار ژوئيه دوهزار


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد