logo





فهم متناقض

پنجشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۴ ژوييه ۲۰۲۵

اسماعیل رضایی

انسان در مسیر تکامل تاریخی خویش به دلیل باز ماندن از روند بالنده و پویای زندگی اجتماعی و ناتوان از درک و فهم چرایی این پویایی ناشی از توقف در بارزه های ایستای گذشته و عدم شناخت علّی این تغییرات اجتناب ناپذیر اجتماعی، دچار تناقضات زیستی گردیده و در این تناقض، فرایند زیستی و استنتاجات اجتماعی را در حد و حصر محدود و محصور اندیشه و عمل وا نهاده است.اصولا تناقض محصول نکول و قصور درک زمانه و تجلی ایستایی و جمود اندیشه و عمل می باشد.چرا که شناخت یا وضعیت انسانی تنها در بستر زمان معنا یافته و گسستن از زمان و دگرگونی های زمانی، موجب وارونگی درک و دریافت های محیطی و گم گشتگی در هویت می شود. بنابراین تناقض زمانی پدیدار می شود که انسان یا هر پدیده ای، همزمان با دو پدیده بودن و یا نبودن در زمان همراه است. چرا که نبودن در زمان به معنای قطع ارتباط با روند پویای هستی و دگرگونی های تحول و تکامل تاریخی است که روند شناخت و فهم انسانی را دچار چالش جدی نموده؛ و در گم گشتگی های ناشی از درک و دریافت های غلط و نامتعارف دچار بی هویتی معرفتی و زیستی می گردد.

تجلی بارزه های در زمان بودن را می توان در پیوند با آگاهی تاریخی، در حال زیستن و فهم بهینه پیوستار گذشته، حال و آینده دید. بنابراین در زمان زیستن یعنی واکنش خلاق در برابر متغیرهای تاریخی نشان دادن و بازتعریف هویت انسانی خود را در این پویایی اعلام داشتن است.در حالی که زیستن در خارج از زمان واقع،نوعی جزم اندیشی، آرمان گرایی گسسته از واقعیت، نوستالژی فلج کننده و گرفتار آمدن در الگوهای فرسوده و مرده را موجد است.روندی که فرد در دایره تغییر و دگرگونی الزامی و حتمی جامعه و انسان، همراه با انگاره های ذهنی انجمادی قادر به درک و فهم متغیرهای محیطی نبوده و در برابر آن ها موضع خصمانه گرفته و یا آن ها را انکار می کند. این ناهماهنگی بین آنچه که هست و آنچه که باید باشد؛ بیان واقع، واضح و روشن تناقض می باشد. بنابراین ناتوانی در درک زمان و الزامات آن، جامعه و انسان را دچار یک پارادوکس شدید نسبت به خود، دیگران و جهان نموده که با خود بحران هویت و تعامل را یدک می کشد. بدینسان کسی که با جریان زنده زمان می زید؛ با منطق و استدلال منعطف و قوی و غنی، الگوهای زیستی خود را براساس تغییر و دگرگونی های الزامی تکامل و تحول بنا می نهد.

در تناقض، انسان ها با بدفهمی یا نفهمی مفاهیم بنیادین جامعه و انسان روبرو می باشند. چرا که در تناقض، مفاهیم نه در بطن روندهای تکامل تاریخی و اجتماعی، بلکه به صورت انتزاعی و مجرد مورد توجه قرار گرفته و موجد مغالطه، دوگانگی رفتار و کردار و بازتولید آگاهی های کاذب می باشند. بنابراین فهم متناقض دچار یک رکود فکری است که نمی تواند پیوند دیالکتیکی پدیده ها و رخدادهای محیطی را بفهمد و به یک استدلال و استنتاج منطقی و واقعی دست یابد. در نتیجه بین درست و نادرست و یا انتخاب بین یک و دو محدود شده و ورود به راه سوم را تناقض آمیز ارزیابی می کند. این افراد معمولا دچار نوعی توهم فکری هستند که امکان تبیین همه امکانات وجودی در بستر زمان را در نمی یابند. این فهم متناقض نمودی از گسست زمان است که در آن ذهن به جای پویندگی و کاوشگری، در دوگانه سازی های ساده انگارانه و انتخاب های تقلیلی گرفتار می شود. روندی که راه را بر اندیشه خلاق و تبیینی بسته و ارتباط درون زا و متقابل بین عناصر و رخدادهای محیطی را سترون می سازد. نتیجه این عدم درک دیالکتیکی رخدادهای محیطی منجر به حدود بخشی انتخاب ها به دوگانه کاذب و ناتوان در گشودن راه سومی به مثابه پویایی ذهن و اندیشه و همچنین توهمات فکری که مانع درک واقعیت امکانات وجودی خویش، می گردد. توهمی که با یقین های قاطع و تصلب اندیشه و گفتمان های صرف ایدئولوژیک پوشش داده شده که بالطبع از فهم پیچیدگی های تکامل تاریخی هستی اجتماعی و انسانی دور می شود.برخلاف ادعا و تحلیل های کاذب بسیاری، راه سوم نه انحراف از حقیقت بلکه نشانۀ بلوغ فکری در فهم علیّت و شهود تاریخی می باشد. آنکه راه سوم را تناقض آمیز می داند؛ نشان از عدم درک دیالکتیک زمان، امکان و تحول تاریخی می باشد.

آنکه تنها دو راه در برابر خود می بیند و راه سوم را تناقض آمیز می پندارد؛ قطعا انگاره های ذهنی اش دچار گسستگی تاریخی شده که قادر به درک پیوند علّی پدیده ها و ریشه تضادها نمی باشد. فردی که در فهم کلاسیک متوقف شده باشد، علیت را نوعی رابطه مکانیکی میان دو پدیده پنداشته و با این فهم ایستا و راکد خویش از درک رخدادهای زمان مند تاریخی غفلت می ورزد. بدین مضمون که رخدادهای محیطی را نه محصول مجموعه ای از نیروهای تاثیر گذار بر یکدیگر، بلکه به صورت اجزای منفرد و جدای از هم مورد تبیین و تحلیل قرار می دهد. کسی که تضاد را صرفا عامل بی ثباتی پنداشته و از رسالت تاریخی آن به عنوان عامل تحرک تکامل و تحول می گریزد. این نگاه است که راه سوم را تناقض آمیز می بیند؛ دچار نوعی بی تفاوتی، یاٌس و ناامیدی به جامعه و انسان بوده و از درک علیّت تاریخی برای بازگشت به باورهای نوین که می توان مسیر دیگر و دنیای بهتری را متصور بود؛ می گریزد. روندی که انسان را در اسارت تناقض و انفعال رها ساخته و توان ذهنی و اجتماعی اش را صرفا در جهت نفی، طرد، نقد و انکار هدایت می کند. بدین مضمون که نظام حاکم را نمی پذیرد و آن را نفی می کند. ولی نمی داند چه می خواهد؛ و نمی تواند امکان های تاریخی، راه های بدیل و طرحی از آینده پیش روی ارائه دهد. یعنی چشم انداز و برنامه ای ندارد و یا اگر دارد ناقص بوده و فاقد زمان مندی تاریخی می باشند. بنابراین فهم متناقض در چه نمی خواهیم متوقف شده و دورنمای مطمئن و قابل ارائه برای رهایی انسان از این همه تباهی و بدسگالی های اندیشه و عمل ندارد. فهم متناقض چون با زمان مندی بیگانه است؛ به توجیه و تقدیس گذشته می نشیند و برای احیای مناسبات گذشته، زمان را در ایستارهای گذشته تاریخی به اسارت گرفته و با تخریب و توجیه عوامانه، نیازمندی های زمان را در تناقض حاصل از هم گسیختگی زمان با بافتارهای فکری و ساختی گذشته قابل حصول می پندارد.

فهم متناقض با مختل کردن سلامت روانی و صداقت جمعی و با درک ناقص از مناسبات متحول زمانه، به جای آگاهی بخشی برای رهایی و آزادی، به سازوکارهایی صرفا دفاعی و معیوب مبدل می شود. فهم متناقض با گریز از زمان، پیوند با تکامل تاریخی را گسسته و گذشته را نه برای نقد و ریشه یابی علیّت، بلکه پناهگاهی برای گریز از مسئولیت های تاریخی حال و آینده می انگارد. بدینسان با تخریب تدریجی حافظه تاریخی و کنش های مورد لزوم اجتماعی،با بدفهمی و یا نفهمی گذشته مواجه شده؛ و در مواجه با حال، نگران و پر تشویش بوده؛ و آینده را با نگاه نفی و ابهام به حاشیه می راند. پس برای گریز از مسئولیت های اجتماعی خویش به گذشته پناه می برد و با نسیان زمان به سلامت روانی و صداقت گفتمان اجتماعی آسیب می رساند. بدینسان زیست جمعی که با زمان بندی فاصله می گیرد؛ بسیاری از مفاهیم چون دوست و دشمن، میهن و ملت و همچنین انتخاب و اختیار دچار دوگانگی کاذب و اغتشاش معنایی می شوند. پس فهم متناقض که در تضادهای جعلی و ساختگی خویش دست و پا می زند؛ هیچ درک درستی از دوستی و دشمنی یا ملت و وطن نداشته؛ و با توجیه کردن گذشتۀ مستبد و سرکوبگر، راه را برای بازتولید استبدادی دیگر با ظاهری مدرن و موجه هموار می سازد.

فهم متناقض با انتخاب دو گانه این و یا آن، فرد و جامعه را ناچار به انتخاب های جعلی و ساختگی که با زمان مندی و هویت های سیاسی واقعی همراه نیست؛ می نماید. بر این اساس بازتولید استبداد نوین با زایده های فکری گذشته همراه با پوششی از وطن دوستی، امنیت، آزادی و دموکراسی و یا حتی نوگرایی ممکن می گردد. براین اساس نوعی بداندیشی و کج فهمی نمود عام یافته و با استحاله خرد و تعقل تاریخی، انسان دچار ناتوانی در درک علّی پدیده ها و رخدادهای محیطی شده و آینده نگری را در گذشته ای ساکن، بسته و تقدیس شده تحلیل می برد. اصولا در کج فهمی تفکر تاریخی است که عقل و خرد از فهم و شهود تاریخی فاصله می گیرند؛ و به توجیه و تاویل آنچه بود و هست می نشینند. براین اساس کسانی که با فهم متناقض و معیوب خویش، چپ را ایزوله پنداشته و از نظر سیاسی و اجتماعی فاقد پشتوانه می انگارند؛ کاملا در توهمات روشنفکرانه غوطه ور بوده؛ و با درک و فهم روند متحول کنونی تاریخی جامعه و انسان بیگانه اند. نظام سرمایه داری در گذر از مراحل تکامل تاریخی خویش، اکنون در بن بست های حاد و تعیین کننده خود بسر می برد؛ مرحله ای که با بازیابی هویت های نوین و دگرگونی ساختی امکان تداوم حیاتش مقدور خواهد بود. در این دگرگونی، بدون اتکا به بسیاری از بارزه های اجتماعی و انسانی اندیشه خرد مدار چپ قادر به استقرار سازه های نوین برای تداوم حیاتش نخواهد بود. چرا که شاکله های ارزشی هویت مدار و تاریخی صرفا با درک دیالکتیک تاریخی و شناخت واقع تکامل زمان مند تاریخی قابل بازیابی و بازسازی خود می باشند. اکنون بشریت در مقطع تاریخی خویش به دلیل فرتوتی مراحل گذشته تاریخی که تاکنون در حیات جمعی انسانی مسبوق به سابقه نبوده است؛ احیا و ابقای مناسبات گذشته را ناممکن ساخته است. بنابراین کسانی که جنگ را ابزار گذار از استبداد و دیکتاتوری مخوف دینی در ایران می پندارند و در توهم بازتولید ساختاری مخوف دیگر به استقبال متجاوزان به سرزمین خود رفته اند؛ قطعا در پیچش های سهمگین تحول تاریخی کنونی دچار شکست و یاس و ناامیدی خواهند شد.

کج فهمی و بدفهمی فهم متناقض نسبت به تاریخ و حضور و شهود تحول و تکامل تاریخی، نوعی کج اندیشی ساختی را موجب گردیده که روند طبیعی خرد و هویت را نه تنها مختل و متوقف بلکه وارونه جلوه گر ساخته است. مقطعی که گذشتۀ بسته و واپسگرا قادر است آینده را در خود فرو بلعد. این همان تراوشات فکری معیوب روشنفکرانه است که عوامانه و متحجرانه نسبت به تکامل تاریخی ، روند استحاله آینده را در گذشته مسبوق به سابقه تلخ و خونبار در پیش گرفته اند. چرا که از پدیده های واقعی گریخته و در دام اهریمنی پدیده های مجازی از درک واقع حیات اجتماعی دور شده و به نمادهای ساختگی و کاذب ساختار مسلط اتکا نموده اند. بنابراین بشریت برای رهایی از تمامی پلشتی ها و بدسگالی های کنونی سلطه و استبداد، احتیاج به یک تغییر بنیادین در ادراک خود نسبت به جامعه وانسان دارد. با توسعه دم افزون دامنه دانش و فناوری و عدم توانایی انسان از درک لازم برای هضم و همراهی با این روند پیشرو، نوعی گسیختگی با زمان رخ داده که موجب گسل بین گذشته، حال و آینده گردیده؛ و درک علیّت را با بن بست های حاد و شکننده روبرو ساخته است. در این تناقض فراگیر زیسته است که انسان ها قدرت بیان خواسته های واقع خود را نداشته و صرفا در چارچوب اینکه جه نمی خواهیم صرف گرفتار آمده اند. و در این بی هویتی فهم و ادراک است که مفاهیم مجازی از فهم جمعی فاصله گرفته و به ابزار سلطه و انقیاد واقعی مبدل شده است. در این جاست که فهم متناقض به جای اینکه حقیقت را در بستر تحول تاریخی اش جستجو کند، خود را معیار مطلق حقیقت پنداشته و هرگونه فرضی را برای راه سوم نادیده انگاشته و یا انکار می کند. بنابراین استنتاجات خود را یگانه راه نجات پنداشته و راه سوم را نه به مثابه امکانی برای رهایی بلکه تهدیدی برای نظم ذهنی خود پنداشته و در برابر آن مقاومت می کند. و قطعا تا زمانی که انسان از این مرکزیت کاذب و وهم آلود خارج نشود؛ قدرت خروج از بن بست های واقع کنونی را نخواهد داشت.

از عارضه های مهم فهم متناقض مینی مالیزه کردن تفکر پیرامون رخدادهای محیطی می باشد که به تحلیل و تبیین پدیده ها بدون عمق تاریخی و علّی منجر شده؛ و اندیشه ورزی را در واکنش های سطحی و جزیی نگرانه فرو برده که قدرت درک جمعی را برای مبارزه با سلطه و استبداد تضعیف و در شعارها و کلیشه های تکراری حدود بخشیده است. فرایندی که دامنه تناقض در رفتار و کردار را عمومیت بخشیده و با مغایرت های فکری عام، به پراکندگی گفتمان عمومی و نیروهای درگیر در مبارزه با جهل و استبداد منجر شده است. در چنین شرایطی سلطه و استبداد با استفاده از ابزارهای غنی و توسعه یافته ارتباطی و رسانه ای خود به فروپاشی درونی اندیشه ها روی آورده، که بدون هرگونه تلاش با ابزار های سرکوب بیرونی بنیان های سلطه و استبداد خود را تحکیم و تداوم می بخشند. این بارزه های فکری که امروزه جریان های چپ را نیز آلوده است؛ اندیشه و عمل را تخریب و تفکیک نموده؛ و تناقض را در ابعاد وسیع و رو به گسترش مبارزات اجتماعی نمود بخشیده است. روندی که مبارزات را بی نتیجه و در تکرار شکست های پیاپی فرو برده است. بنابراین در مقطع کنونی از تکامل تاریخی رسالت نیروهای مترقی و به ویژه چپ بایستی در درک محتوایی عمق زمان برای یک همبستگی فکری و عملی تاثیر گذار برای تداوم جنبش های رو به تعمیق جهانی و انسانی باشد.

نتیجه اینکه: فهم متناقض عارضه نامتعارفی است که انسان را در دوگانگی درک و دریافت زمانمند، از پویایی و بالندگی هستی اجتماعی دور و به بی هویتی زیستی در زمان واقع هدایت کرده است. بدین مضمون که انسان هم در زمان هست و هم از آن جدا می باشد. روندی که به جزم اندیشی، نوستالژی بی هویت، آرمان گرایی گسسته از واقعیت روی آورده که به انجماد فکری و ذهنی منجر شده؛ از واقعیت های متغیر الزامی محیطی گریخته؛ و یا به انکار آن ها روی آورده است. این پارادوکس شدید در شناخت خود، دیگران و جهان، به بحران هویت و تعامل زیستی دامن زده؛ و جامعه و انسان از درک درون مایه تغییر و دگرگونی و ضرورت های اجتماعی و تاریخی باز داشته است. و این تناقض زیستی ضمن بدفهمی مفاهیم، پریشان گویی و فهم ناقص از درک علّی و تاریخی رخدادهای اجتماعی را عمومیت بخشیده، به رکود فکری و انجماد اندیشه روی آورده که خلاقیت و تبیین و تحلیل های زمانمند را به حاشیه رانده است. فهم متناقض دچار نوعی از توهمات فکری است که با بنیان های سست و بی مایه ناشی از ناتوانی در فهم پیچیدگی های زمان مند کنونی، و ابرام بر آرا و نظرات صلب و سخت، بر باورهای واپسگرا و گفتمان های ایدئولوژیک پای می فشارد. چرا که ذهن گسسته از زمان و تاریخ، از درک علّی پدیده ها و ریشه تضادهای موجود ناتوان بوده؛ و در دوگانگی محض نگاه و نظر به نوعی ارتباط مکانیکی بین دو پدیده محیطی روی آورده که تاثیر متقابل رخدادها را نادیده می گیرد. فهم متناقض راه سوم را نفی یا انکار می کند؛ چرا که از زمان و درک دیالکتیکی آن غافل بوده؛ و در بدفهمی تکامل تاریخی و انفعال رها شده است. بدین سان است که چه نمی خواهد را برجسته می کند و از چه می خواهد به دلیل نداشتن چشم اندازی روشن، برنامه ای هدفمند و از همه مهمتر تهی بودن از شهود زمان مند، می گریزد. پس به پدیده های مجازی روی آورده و با اتکای به توانمندی های کاذب آن ها، هرگونه تغییر و یا دگرگونی های بنیادین را خطری بالقوه برای نظم ذهنی و پنداری خود می داند. براین اساس فهم متناقض همواره خود و انگاره های ذهنی خود را محق و مرکز عالم دانسته و راه های دیگر را اشتباه و یا خیانت آمیز می یابد. فهم متناقض به دلیل جمود فکری و ایجاد وقفه های تاریخی در مراحل تحول و تکامل تاریخی، به حافظه جمعی آسیب رسانده و فرد را از درک و تعامل با مناسبات دنیای نوین بازداشته؛ و در نتیجه جامعه را در بحران صداقت، فرسایش گفتگو و فروپاشی روانی هدایت کرده که مرزهای مفاهیم بنیادی را مخدوش و بسترهای استبداد نوین را تدارک می بیند. مینی مالیزه کردن تفکر به مفهوم ساده سازی های سطحی، واکنش محور و جزیی نگرانه که امروز بخش عمده ای از کنش های جمعی و مبارزات اجتماعی از جمله نیروهای چپ و مترقی را درگیر کرده است؛ اکنون تناقض ها را عادی، تفکیک و تشکیک اندیشه ها را افزون و نتایج مبارزاتی را در ابهام و بی نتیجگی مداوم فرو برده است.

اسماعیل رضایی
21:07:2025


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد