logo





چالش نیچه با پلاتون

سه شنبه ۳۱ تير ۱۴۰۴ - ۲۲ ژوييه ۲۰۲۵

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
این که ایرانی جماعت در دورۀ قاجاریه با "فرنگ" وارد ارتباط و داد و ستد گشته، نیاز به تاکید و ارجاع ندارد.

لیکن در مرکز این مفهوم "فرنگی" که در اصل فرانکی بوده، همچنین "فرانکوفیلی" (یعنی آن شیفتگی و توجه نسبت به زبان و فرهنگ فرانسوی) همچون عادت عمومی نهفته و در ضمیر ناآگاه ما جا خوش کرده است.

بنابراین وقتی به اروپا میپردازیم و یا به جایی از آن قاره میرسیم، نگاه جانبدار و خاصی به فرانسه داریم. حتا اگر در کشور دیگر رحل اقامت افکنده و با یادگرفتن زبان محلی در حال دست و پنجه نرم کردن باشیم.

البته این توجه عمومی ایرانیان به فرانسه، برای نگارنده که در جوانی به "فرنگ" کوچیده، پیامد و پشت بندهای خودش را داشته است. چون شیفتگی اجدادی نسبت به فرانسه این دفعه سمت و سوی نگاهی با فاصله رفته است. نگاهی که در نهایت "اروپا محوری" را بایستی به چالش طلبد.

باری. نگارنده اینجا معترف است که در جوانی و بسالهای اولیه دهه هشتاد قرن بیست میلادی هنوز مجذوب جُنبش دانشجویی سالهای شصت و هشت پاریس و شهرهای دیگر اروپا بود. جُنبشی که به ناگواری وضع موجود اعتراض داشت و میخواست به هماوردی با کُل سیستم حاکم برخیزد. بنابراین جای تعجب ندارد که نگارنده در پشت آن جُنبش دانشجویی دنبال افراد موثری گشته باشد که آن عُصیان نسل جوان را رهبری فکری کرده باشند. گرچه آن نسل از منظر سیاسی توفیق آنچنانی کسب نکرد ولی از منظر رفتار فرهنگی باعث تحولاتی شد.

در هر حالت از میان آن افراد موثر، از مارکوزه و رودی دوچکه و انسنزبرگر آلمانی زبان که بگذریم، بی تردید یکی میشل فوکو فرانسوی بوده است. او که خودش در جوانی از شاگردان لویی آلتوسر نظریه پرداز مارکسیست بشمار میرفته است.

در اینجا نکته جالب این دو متفکر فرانسوی برای نگارنده اما در برداشت زیر است که هر دو در مطالب و بیاناتی مشابه سه "نابغه" را برای قرن نوزده در نظر گرفته و بزبان کنایی از "سه فرزند ناخلف" قرن نوزده سخن گفته اند. و اما این سه نفر کسانی نیستند جز مارکس، نیچه و فروید.

آلتوسر در مقاله ای بانام "فروید و لاکان" بسال ۱۹۶۴ از گشایش سه قلمروی جدید توسط ایشان میگوید و فوکو در همان سال در مطلبی با نام "نیچه، فروید، مارکس"(ترجمه شده بفارسی، انتشارات هرمس ۱۳۸۱) از سه شیوۀ تاویل.

در نظر آلتوسر آن سه نفر، بنیانگذار دانش جدیدی در بستر خردمندی غربی بشمار میروند که بدیهیات رسم و رسومی، اخلاقی و آموزش و پرورشی را زیر سوال برده اند. چالشی که در چشم عوام زیر پا گذاشتن "قوانین" طبیعی محسوب شده و دستگاه رسمی عقیده و ارشاد با چوب تکفیر سراغشان رفته بود.

نزد فوکو آن سه شیوۀ جدید تاویل خود را در اثرهایی بنام "سرمایه" از مارکس، "زایش تراژدی" و"تبارشناسی اخلاق" نیچه و "تاویل رویاها"ی فروید نمایان ساخته اند. البته سپس فوکو با تاکید بر حرفی از فروید دامنه تاثیرگذاران مورد نظر را گسترش میدهد. وقتی میآورد:"فروید در جایی میگوید که سه جراحت بزرگ با سرشتی خودشیفته در فرهنگ غرب وجود دارد: جراحتی که کوپرنیک وارد آورد؛ جراحتی که داروین با کشف اینکه انسان از نسل میمون است؛ و نیز آن جراحتی که گفته خود آگاهی بر ضمیر ناآگاه استوار است".

منتها اگر محور توجه آلتوسر در مطلب یادشده بسوی فروید و شاگردش لاکان است، فوکو در پی ابراز احترام و برجسته سازی نیچه است. فوکو در قدرشناسی از منزلت نیچه به روش تحلیلی و تاویلی وی اشاره دارد که به "امر تعالی" نگاهی روشنگرانه انداخته است.
نیچه در نقد سنت نظری از الگویی استفاده کرده که فروید در وجود خود و دیگری بازیافته و از سه گوشه (یا مثلث) من، خود و سوپر اگو( یا "فرا من") سخن گفته است. بطوری که بزعم فوکو، نیچه به "فرا من" یا تعالی آرمانی که همچون ناظر اشراف دار بر داد و ستد من و خود است، نیز به دید انتقادی نگریسته است. چون وی در آن نهاد "والا تبار" نیز نشانه هایی از ریا، تسلیم طلبی و لاپوشانی تشخیص میداده است. در نتیجه فوکو در ارزیابی نگرش نیچه ای از این دستاورد میگوید که در روند اندیشه وی یکسری نکات برملا میگردند. یعنی این که در چارچوب گفتارها، واژه همچون نشانه و یا مقوله بندی خیر و شرّ همچون همتاهایی متضاد به حجاب حقیقت و واقعیت بدل شده و پرده پوشی کرده اند.

باری. در پایان یادداشت خود پیرامون واکنش نیچه نسبت به سنت نظری پلاتون در فلسفه، مخاطب را به خوانش ترجمه خود از نیچه دعوت میکنم. یعنی به خواندن بخشی از آن پیشگفتاری که وی در ماه ژوئن صدو چهل سال پیش (۱۸۸۵) بر کتاب "آنسوی خیر و شر" نگاشته است. البته برای اهل کتاب گفتنش ضروری نیست که همچنین از این اثر نیچه ترجمه‌ای از استاد داریوش آشوری با نام "فراسوی نیک و بد"(انتشارات خوارزمی ۱۳۶۲) وجود دارد.

" اگر پیشفرض قرار دهیم که حقیقت یک ضعیفه Weib است- آنگاه قضیه چگونه خواهد شد؟ آیا این تردید و ظن قابل اثبات نیست که تمامی فلاسفه اگر جزمگرا بوده باشند ضعیفه¬ها را خوب نفهمیده‌اند؟ یعنی آن جدّیت چندش آور، آن مزاحمت‌های فتنه انگیز را نفهمیده‌اند. اما برغم این گمان برده اند که تاکنون حقیقت را درست درک و دریافت کرده اند. وقتی بصورتی دست و پا چلفتی و با ابزار ناکارا در پی تصاحب فضای زنان شده اند. در حالی که بطور مسلم زنان اجازۀ تصاحب خود را نداده اند. بدین ترتیب هرگونه جزمگرایی امروزه ترسخورده و مُکدر در یک گوشه ایستاده است. البته اگر اصلا ایستاده باشد! چون تسخرزنانی در این میانه پیدا شده که مدعی اند فلاسفه جزمگرا دیگر بر پا نایستاده اند. چه بسا هرگونه جزمگرایی زمین خورده باشد. در حال کشیدن آخرین نفسها. اگر بخواهیم جدّی حرف بزنیم دلایل چندی برای امیدوار شدن وجود دارد که تمامی جزم پردازیها در فلسفه، هر چقدر هم که تجلیل شده، چیزی بیش از بازیگوشی بچگانه نوباوگان نمیتوانسته باشد. از اینرو زمانه اش رسیده که دوباره و دوباره بفهمیم که چه اتفاقی افتاده است. این که سنگ بنای آن عمارتهای والا و محکم فلاسفه را از جا بکنیم که جزمگرایان تاکنون بر پا ساخته‌اند. یک مشت خرافه های فولکلور عهد بوقی (‌چیزی نظیر خرافه‌های ارواح یا خرافه های "ذهن" و منیّت‌های موجود که تا به امروز هنوز به اذیت خود ادامه میدهند. شاید نوعی بازی با کلمات یا فریبکاری توسط دستور زبان یا اشاعه گستاخانه یک مشت واقعیت محدود و شخصی و انسانی و بسی انسانی در کار بوده‌است. بر این اساس امید است که فلسفه جزمگرایان همچون سخن لغو پس از هزاره‌ها عمرش به‌سر آمده باشد. همانطوری که قدیم‌ها اخترشناسی دورۀ خود را داشت و برای ادامه حیات خدماتش کُلی کار و پول و نبوغ و شکیبایی هزینه می‌شد. هزینه‌ای بالا و بیش از هر آن‌چه تاکنون برای یک علم واقعی مصرف شده است. بهر حالت در آسیا و مصر مدیون اخترشناسی و داعیه‌های "فرا زمینی"شان بوده‌ایم که آن سبک‌های عظیم معماری را ساخته اند. به‌نظر می‌رسد که تمام چیزهای بزرگ برای آن که در دل بشریت خواسته های جاودانه‌ای را حک کنند نخست به‌صورت دک و پوزهای غول آسا و وحشت انگیز بر روی سیاره زمین گردش کرده‌اند. یکی از این دک و پوزها، فلسفۀ جزمگرا یا دُگماتیک بوده که بطور مثال در آموزه وادانتا در آسیا و پلاتونیسم در اروپا نمایان شده است. در تقابل با این دک و پوزها ناسپاس نباشیم. بگذریم که به اعتراف هم مجبوریم. این که بدترین، پایدارترین و خطرناکترین اشتباه از میان اشتباهات تاکنونی همان خطای جزمگرایانه پلاتون بوده که "روح ناب" و "خیر در خود" را اختراع کرده بود".

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد