logo





بانویی با ویولُنسِل

يکشنبه ۲۹ تير ۱۴۰۴ - ۲۰ ژوييه ۲۰۲۵

بهمن پارسا

new/bahman-parsa05.jpg
در طبقه ی ششم این ساختمان در آخرین واحد سمت چپ که پنجره هایش از یکسو به محوطه ی پارکینگ و از طرف دیگر به مزرعه ی وسیع پشت ِ ساختمان باز میشود بانویی تنها سکونت دارد. همه ی ساکنین باور دارند که وی نوازنده ی ویولنسل است.
چرا ؟!‌ چون گهگاه دیده اند که ایشان به هنگام رفت و آمد جعبه یی را که ظاهرا به شکل آن ساز و یا شاید گیتار باشد با دقّت و ظرافت حمل میکند و با توّجه به اندازه ی جعبه میشود گفت ویولنسِل حدس بهتر و درست تری است.
اتومبیل وی در پارکینگ محوطه ی عمومی دور و اطراف ساختمان از همه ی دیگر اتوموبیل ها مشخص تر است. نه به لحاظ مدل و یا شیک تر بودن از بقیه ی اتوموبیل ها،‌نه ! بلکه باین دلیل که روی شیشه پشت اتوموبیل ایشان پنج خط حامل موسیقی و کلید سُل به ظرافتی خاص در پنج رنگ متفاوت ترسیم شده و روی آن خطوط ، معروف ترین چهار نُت موسیقی جای گرفته!
پنجره ی رو به مزرعه ی آپارتمان وی اغلب روزهای شنبه حتّی در فصل زمستان و سرما نیم باز است. در چنین مواقعی همواره میتوان از فضای باز آن پنجره آوای بهترین قطعات ِ موسیقی را شنید و لذّت برد. صدای موسیقی آنقدر بلند نیست که در همه جا شنیده شود و یا ایجاد مزاحمت کند ، اینقدر هست که یکی دو آپارتمان بالا و پایین یا سمت راست، آنهم به شرط اینکه میلی و علاقه یی داشته باشند بشنوند و احتمالن لذّت ببرند.
پاره یی روزها که نوجوانان شیطان و بازیگوش محله حضور دارند و موافق شر و شور سنّ شان مشغول کار هایی هستند همینکه آن بانو را می بینند دسته جمعی و به صدای بَم و بلند فریاد بر میآورند:
دا دا دا دام ، دا دا دا دام !
بانو بی آنکه واکنشی از سرِ رنجیده گی نشان بدهد به آرامی لبخندی میزند و سر را به نشانه ی مهر و عطوفت تکانی داده و بسوی اتومبیلش میرود. میشود دید که ساز را به دقّت و آرامی در اتومبیل جای داده و پارکینگ را آهسته و با احتیاط ترک میکند. تا دفعه یی دیگر و دا دا دا دام ی دیگر.
غروب یک روز ِ چهارشنبه وقتی Monsieur Verigison که ساکن ِ طبقه ی آخر ساختمان است در محوطه ی ورودی ساختمان مقابل جعبه های پستی با بانوی نوازنده ی ویولنسِل روبرو شد ضمن ادای احترام و احوالپرسی ویژه ی این مواقع خود را باو معرفی کرد و پرسید ایا میتواند چند دقیقه یی وقت ایشان را بگیرد؟!
بانو با گشاده رویی گفت ،‌ حتمن بفرمایید.
مسیو ورژیزُن گفت، متاسفم که تاکنون فرصتی نبوده تا با شما آشنا شوم و ضمن معرفی خود گفت:
اینطور به نظر میرسد و اگر اشتباه میکنم مرا ببخشید،‌ که شما نوازنده ی ویولنسِل هستید؟ درست میگویم؟
بانو در پاسخ گفت، همینطور است که میگویید،‌ چطور مگر؟
مسیو ورژیزُن گفت: میخواهم از شما خواهش کنم در صورتیکه وقت و برنامه ی شما اجازه میدهد و ما یل هستید وقتی را تعیین کنید تا با دعوت از اهالی ساختمان شبی را در سالن میهمانی ها گرد هم آمده از هنرنمایی شما لذّت ببریم!
بانو گفت: هرگز به چنین چیزی فکر نکرده ام، و حالا خیلی غافلگیر شده ام،‌ نمیدانم چه بگویم بگذارید قدری فکر کنم و در فرصتی دیگر پاسخ بدهم،‌ موافقید؟
مسیو ورژیزُن گفت: همینکه بزرگواری کرده و جواب رد نمیدهید سبب سپاسگزاری است، و البتّه خواهش بی مقدّمه ی مرا حمل بر بی ادبی نکنید و پوزشم را بپذیرید.
بانو با خوشرویی تمام گفت : هرگز اینطور فکر نمیکنم، بامید دیدار بعدی.
پیش از آنکه بانو از مسیو ورژیزُن جدا شود ، مسیو ورژیزُن گفت اجازه میدهید شماره ی تلفنم را بشما بدهم تا در صورتیکه تصمیمی گرفتید خبر دارم کنید ؟ بانو در کمال ادب پذیرفت و از یکدیگر جدا شدند.
ساکنین این ساختمان هشت طبقه و وسیع مردمی هستند از طبقه ی متوّسط جامعه. بیشتر آنها شاغلین کارهای مختلفی از صاحبان حرفه های آزاد و مستقل گرفته تا حقوق بگیران دولتی و بخش خصوصی هستند . تعدادی زوج مُسّن و بازنشسته نیز در میان ایشان هست. آنها مردمی هستند از سرزمین های مختلف. عده یی اهل همین کشورند و بسیاری دیگر از ایشان اهالی بعضی کشورهای اروپایی مثل ، یونان و ایتالیا و یا اسپانیا... بعضی اهل کشورهای شمال آفریقا هستند و برخی ، از دیگر کشورهای آفریقا مثل ِ‌ زییر یا مالی... دو خانواده ی ایرانی هم در بین ایشان هست.
اغلب این ساکنین غیر از گردهمایی سالانه برای رتق و فتق امور ساختمان و طرح و برنامه های بازسازی و تعمیرات عمومی و رسیدگی به گزارش سالانه ی مخارج و دیگر امور مربوط به اداره ی ساختمان خیلی کم با یکدیگر مراوده و آشنایی دارند. این میتواند به دلیل مشغولیات حرفه یی و شغلی باشد و بعضن نیز شاید تفاوت های ملّی و نژادی و فرهنگی ! در نتیجه تقریبن اصلن پیش نمی آید که غیر از آن گردهمایی سالانه که به نوعی انجام وظیفه یی است اجباری، دور هم جمع شوند.
چند هفته بعداز برخورد و در خواست ِ آقای ورژیزُن با آن بانو، شنبه روزی نزدیک ظهر وقتی آقای ورژیزُن داخل ِ آسانسور راهی طبقه ی همکف بود در طبقه ی ششم آسانسور ایستاد و دونفر دیگر وارد شدند. یکی از ایشان بانو بود.
آنها برخوردی صمیمانه و محترم داشتند و آقای ورژیزُن بیش از تعارفات معمول چیزی نگفت. وقتی آسانسور به طبقه همکف رسید و آنها خارج شدند بانو در نهایت آرامش و احترام به آقای ورژیزُن گفت:
فرصت دارید چند دقیقه یی گفتگو کنیم؟
آقای ورژیزُن پاسخ داد : حتمن با کمال میل، موافقید آنجا- اشاره به محل نشستن در ورودی ساختمان- بنشینیم، یا هر طور میل شماست!
بانو با خوشرویی پذیرفت و دونفری روی مبلهای راحتی روبروی یکدیگر نشستند و بانو گفت:
امیدوارم که باور دارید پیشنهاد شما را نه فراموش کرده ام و نه پشت ِ‌ گوش انداخته ام...
آقای ورژیزُن گفت: میدانم که اینطور نیست...
بانو ادامه داد: فرض کنید من پیشنهاد شما را پذیرفتم و وقتی را ، شبی را ، در نظر گرفتم، چگونه باید بدانم یا بدانیم ساکنین این مجموعه نیز به چنین برنامه یی تمایل دارند؟
آقای ورژیزُن گفت: سخن شما کاملن وارد است، ولی من نیز بی برنامه و پیش بینی قبلی چنین پیشنهادی را با شما مطرح نکرده ام... مدّت ها هست که من این طرح در ذهن دارم و در باره اش فکر کرده ام، حوصله یا وقتش را دارید تا برایتان توضیح بدهم؟
بانو گفت: من نیم ساعتی آزادم .
آقای ورژیزُن گفت: خلاصه بگویم چنانچه من از موقع و وقتی که شما احتمالن تعیین فرمایید مطمئن گردم، با کمک چند تن از اعضا هیئت مدیره اطلاعیه به همه ی ساکنین خواهم فرستاد دایر بر اینکه میخواهیم یک شب ِ هنری با حضور هنرمندی از میان خودمان برگزار کنیم و نیازمندیم تا از تمایل همه ی ساکنین در این مورد مطلع شویم و وقتی برای پایان ارسال پاسخ ها قرار خواهیم داد. چنانچه استقبال از این پیشنهاد در برگیرنده ی اکثریت غالب ساکنین باشد تاریخ برگزاری و چگونگی را اعلام میکنیم! نظر شما چیست؟
بانوگفت: فکر ِ بدی نیست ، نه اینکه بی عیب باشد، ولی میشود باور کرد که عملی است. من نیز در این مدّت همه ی برنامه هایم را سنجیده ام و در حال حاضر دو وقت آزاد دارم. نُهُم اکتبر و ده دسامبر... بغیر از این دو زمان متاسفانه هیچ فرصت دیگری ندارم. اوّلی یکشنبه است و دومی پنجشنبه! حالا شما ببینید چطور میتوانید کار را مدیریت بکنید و بلحاظ من هیچیک به دیگری ترجیح ندارد.
مکالمه بین مسیو ورژیزُن و بانو به همین جا خاتمه پیدا کرد و با آرزوی روزی خوش از هم جدا شدند.
طرح آقای ورژیزُن با کمک سه تن دیگر از اعضا مجموعه باطلاع همگان رسید و در وقت مقررِ ضمن رسیدگی به پاسخهای وارده معلوم شد اکثریت قریب به اتّفاق ِ ساکنین با کمال ِ‌میل از آن استقبال کرده اند، بخصوص جوان تر ها. شب برنامه را یکشنبه نُهُم اکتبر قرار دادند. شش تا هشت و نیم بعد ازظهر . یک مقدمه در باب اینکه آشنایی بیشتر بین ساکنین سبب آرامش و آسایش و گرمی بیشتر محیط زندگی جمعی است. سپس معرفی هنرمند و نوازنده ویولُنسِل و اجرای قطعاتی با آن ساز به مدّت یکساعت و در پایان یک پذیرایی سبک.
آنشب ِ نُهُم اکتبر تالار میهمانی های مجموعه بطور کامل پُر شده بود و ناچار در های بزرگ سالن را باز گذاشتند تا پذیرای تعداد بیشتری بیننده و شنونده باشند.
آقای ورژیزُن عهده دار معرفی بانویی بود با ویولُنسِل. وقتی معرفی بانو انجام یافت حضار بپا خاسته و نسبت باو با دست زدن و تحسین گفتن ادای احترام کردند. بخوبی مشاهده میشد که حضار از اینکه تا این حد نسبت به وجود چنان هنرمندی اگر نه بی اعتنا بلکه بی خبر بوده اند به نوعی احساس غبن دارند.
بعداز آرام گرفتن ابراز احساسات ، بانو در جایگاه خود قرار گرفت و برای یکساعت غیر از صدای ملکوتی ساز وی هیچ صدایی بگوش نمیرسید، گویی مردم حتّی نفس هم نمی کشیدند.
آخرین نغمه یی که از ساز ِ بانو در فضا پر کشید پرلود کوتاهی بود اثرِ باخ از سوییت شماره ی یک برای ویولُنسِل در سُل ماژُر.
وقتی این قطعه به پایان رسید، میشود اغراق کرد و گفت سکوت حاضرین منفجر شد ! و همه ایستاده بانو را تحسین کردند. می شد دید که پاره یی از حاضرین اشک برکونه دارند، بخصوص مسن تر ها...
تشویقها که به پایان آمد از بانو با دسته یی گل ِ به زیبایی آراسته و هدیه یی دیگر سپاسگزاری بعمل آمد. وی در پاسخ در حضور حضار گفت:
من سخنور خوبی نیستم، یا بهتر بگویم من سخنور نیستم امّا میخواهم از صمیم قلب بگویم هیچ صحنه و تالاری هرگز تا این حد مرا تحت تاثیر قرار نداده است. من شما را هرکجا که باشم هرگز فراموش نخواهم کرد.
بعداز هنر نمایی بانویی با ویولنسل، تا می شد حاضرین با او عکس گرفتند و ضمن گردش دور میزهای کوچک پذیرایی دیده می شد که پس از سالها اقامت در این مجموعه،‌ آقای موسِنگوی زییری و مسیو خان پاکستانی سخت سرگرم گفتگویی صمیمانه اند. اینگونه بود وضع خانم فریمانی و مسیو رُژِه، مادام کالییری و خانم اُرلاندو..وهمه ی دیگران.
آنشب بانویی با ویولُنسِل سببی شد تا مرز های قرار دادی و تفرقه های ظاهری از هر قبیل در هم ریخته و انسانیت را بالی برای پرواز فراهم آورد. سببی شد تا همگان دریابند نقاط مشترک انسانها بسا و بسیار بیش از فواصل اختلاف است.
اینک دوسالی هست که بانویی با ویولُنسِل از آن مجموعه نقل مکان کرده. کجا؟ کسی نمیداند... ولی هر گاه کسی وارد محوطه ی ورودی آن ساختمان میشود اگر برای بار اوّل باشد حتمن خواهد پرسید:
این عکس ِ کیست؟
و پاسخ این خواهد بود: بانویی با ویولُنسِل

**************************************************
۴شنبه ۹ ژوییه ی ۲۰۲۵




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد