logo





سپید در زمان

چهار شنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۸ - ۱۱ نوامبر ۲۰۰۹

مسعود دلیجانی

نامش محمّد،
امین نامیدندش.
با طرح فرشی هزار رج در ذهنش،
بافنده فرشی بود از آیه های امید،
تاری از حریر خیال،
پودی از ابریشم شعر،
که نوترین نوگرایان بود.
پرنده گونه ای شد،
با بالهای تخیل،
تا آستان خدا پر کشیده،
ـ شق القمر!
و جهان را لرزاند،
با پس لرزه هائی در برابر دیدگانمان.
اما اینک،
فرش نخ نمائی می بینم،
مندرس،
با تار و پودی از آیه های پوسیده.
و چه بیهوده می نماید،
نقش و نگاری بر آن گستردن.
این فرش نخ نمای مندرس را،
بر روی دیده میگذارم،
در طلائین قابی زمرد نشان،
آویخته بر دیواری،
در موزهء خاطره های ایستا.

در او نه!
گناهی نمی بینم.
او از پدرانش بریده،
طوفانی شد در شوره زار،
که جهان را در نوردید،
با گلبرگهائی از آیه هائی نو،
در آستین،
و بر صورت زمانه اش،
شراره ای از کلام می پاشید.
در او نه!
گناهی نمی بینم.
گناه از شماست آقایان!
که در قاب ذهنتان،
عبدالمطلب نشسته است و
بت هایش،
و با افسونی مستتر در کلام یک سویه،
پوسیده فرشی را،
رنگ و لعاب می زنید.
و غافلان را می طلبید،
تا خدای پریروزهای تاریخ را،
مطلع اندیشه شان کنند.
و خود غافلید از خدائی تازه،
که انگشت سبابه اش،
عقل را نشانه میگیرد.
در او نه!
گناهی نمی بینم.
گناه از شماست آقایان!

مسعود دلیجانی ۲۹ مرداد ۱۳۸۸

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد