logo





فیلسوف آس و پاس، مدافع مالکیت خصوصی!

ماکس اشتیرنر، آغاز آنارشیسم فردگرایانه

دوشنبه ۹ تير ۱۴۰۴ - ۳۰ ژوين ۲۰۲۵

آرام بختیاری

ماکس اشتیرنر(۱۸۵۶-۱۸۰۶.م) آلمانی، از جمله هگلی های جوان یا چپ، تئوریسین آنارشیسم خرده بورژوایی فردگرایانه، شاگرد پیشین هگل و فویرباخ، علاقه و جنون مالکیت و "منیت" را در جنبش اجتماعی قرن ۱۹ میلادی نمایندگی میکرد. فلسفه ذهنی وی اساس یک اندیشه خود محور بود که دفاع از: فرد، من، و منیت را مهم میدانست. او مدعی بود که "من" تنها واقعیت حقیقی است و نه اصطلاح "انسان" که مفهومی است صوری و آبستراکت. انسان بودن باید نخست مهم شمردن "خود" باشد و نه در خدمت و توهم ایده آل های انسانی. انسان در مخالفت با بقیه موجودات طبیعت و جهان، نوع منحصربفرد و خاص خود است. انسانها شبیه هم نیستند، "من" ها و افراد، گوناگون اند. اشتیرنر اوج اگوایسم زیر لوای آنارشیسم بود و به دیگران توصیه میکرد، وارد عمل شوند و نیازهای خود را ؛ بدون توجه به: قانون، اخلاق، دولت، و دین، برطرف کنند.

او مدعی بود که انسان ذاتا و طبیعتن فردگرا است و دنبال رفع نیاز، حرص و طمع خود است. انسان فردگرای آزاد باید علیه همه سازمانهای سلطه مانند دین، دولت، قانون، جامعه، بشریت، و غیره مبارزه، سرکشی و شورش کند. دولت به هر شکل خود، فرد و منیت را سرکوب میکند و حتی گاهی بقتل میرساند. به این دلیل وظیفه فرد، انحلال و سرنگونی دولت است؛ چون آن دشمن فرد و انسان منحصر بفرد است. انسان در طول تاریخ، انکار و ناقص العضو و از خود‌بیگانه شده. جزم و دگم‌ها، توهمات و جنون و خرافات و ترس او را برده خود ساخته و تخریب کرده اند. نتیجه و محتوای تاریخ اجتماعی تاکنون سلطه شاه و شیخ و خان و سرمایه دار و ارباب و صاحب و فئودال و برده دار و قلدر بر فرد و قربانی نمودن او بوده. ولی جنبش و عصر فردگرایی و آغاز شورش "من و منیت" وی را نجات داد. کمونیسم نیز نوعی برابری ساده لوحانه و غیرعادلانه است.برای همدیگر و اجتماعی بودن نیز یعنی کیش غلط جمع‌گرایی! رفاه جمعی به معنی رفاه فردی در کمونیسم نیست بلکه انکار خود و منیت خود است.

ماکس اشتیرنر در آغاز آنارشیسم فردگرایانه، در ۲ قرن پیش در اروپا است. او نماینده یک ایده‌الیسم محض، پایه گذار آنارشیسم فلسفی، و مخالف انقلاب و سوسیالیسم بود. مورخین چپ در باره او می‌نویسند، حرافی و لفاظ ظاهرا انقلابی اش نمایانگر افکار ارتجاعی، محافظه کارانه، و ضد خلقی اوست. مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۶ در کتاب "ایدئولوژی آلمانی" خود به انتقاد شدید از او و افکارش پرداختند. او انقلاب و سوسیالیسم را ادامه سلطه بر فرد و بر مالکیت خصوصی می‌دانست و میگفت رفاه عمومی مورد نظر کمونیسم، رفاه فردی نیست، ممنوعیت مالکیت خصوصی خلاف منافع فرد میباشد. او بجای انقلاب اجتماعی خواهان شورش و سرکشی فردی و درونی علیه همه سازمانها و نیروهایی است که ادعای وکالت و قیمومیت و نمایندگی از طرف فرد را دارند و او را محدود میکنند. خشم یعنی شورش فردی، فرد نباید به تشکیلات سلطه مانند: دین و دولت و سرمایه دار احترام بگذارد. اشتیرنر گویا مدافع نوعی فیزیوکراتی انقلابی در سیاست و در فلسفه بود؛ یعنی طبیعت به عنوان تامین کننده زندگی و رفاه انسان. در 2 قرن گذشته بخشی از جنبش آنارشیسم از نظرات اشتیرنر استفاده نمودند. اگزیستانسیالیست ها نیز مانند کامو، سارتر، یاسپرس،و هایدگر، با اشاره به فردگرایی و آزادی فرد، او را از پیشگامان خود بشمار می آورند. در ادبیات: راستینکف داستایوسکی، و ابرانسان نیچه،نیز نماد فردگرایی اشتیرنر میباشند.

مارکس در باره اشتیرنر به بهانه نشر کتاب "مجموعه مقالات"اش نوشت: کله پوک ترین و بی بضاعت ترین جمجمه میان فیلسوفان!؛ گرچه او نقش مهمی در تحول و تکامل مارکس، و جدایی او از فویرباخ، و تعریف علمی وی پیرامون مفهوم ایدئولوژی داشت. هابرماس نیز نوشت اشتیرنر همچون یک متفکر بیمار با روانی وخیم است. اشتیرنر خود میگفت غالب ایدئولوژی ها با مقوله آزادی و رهایی فرد مشکل داشته و در جنگ اند. اشتیرنر غیر از نظرات برونو باور و فویرباخ، در دوران دانشجویی در سمینارهای هگل پیرامون: فلسفه دین، تاریخ فلسفه، و فلسفه روح، شرکت میکرد. برای او آزادی فرد در قالب "من و منیت" مهمتر از موضوعاتی مثل: خدا، انسان، حقیقت، آزادی، انساندوستی، عدالت، خلق، ارباب، میهن، و روح بود. وی میگفت فقط عنوان "من" و منیت مهم است. منتقدی تاکید اشتیرنر روی آزادی نامحدود فرد را ایدئولوژی یک جامعه گمنام و تخیلی نامیده است. او ایدههای کمونیستی را لیبرالیسم اجتماعی نامید و وجود آنان را منکر شد چون کمونیست ها مخالف مالکیت خصوصی بشکل کلان هستند.

اشتیرنر مخالف هرگونه نظام و نظم سیاسی دولتی بود و میگفت فرد دارای سازمان ارزشی خاص خود است، و فردگرایی سرکوب شده همیشه خود را مخفی نموده ولی اکنون باید به شکل ساختار انگیزه آگاه و اصیل ظاهر شود. تنها عکس العمل و پاسخ فرد در مقابل دخالت و وکالت دولت باید بیان خشم باشد و نه انقلاب. مهمترین اثر اشتیرنر کتاب "فرد و مالکیت اش" است، آنرا پایان جنبش هگلی های جوان بشمار می آورند که در پایان قرن ۱۹ میلادی یکی از آثار مهم کلاسیک و نظری مکتب آنارشیسم فردگرایانه بود و مدعی بود بین پرولتاریا و لمپن پرولتاریا فرقی نیست. کتاب فوق شامل 2 بخش "انسان و من" است و تقلیدی است از کتاب "ماهیت مسیحیت" فویرباخ. اشتیرنر در کتاب خود از 3 دوره تاریخی: عهد کهن، عصر نوین، و زمان آزادی، یا عصر دین، عصر فلسفه، و عصر لیبرالیسم، نام میبرد. عصر لیبرالیسم نیز شامل 3 جنبش و موضوع: سیاسی، اجتماعی، و هومانیستی، است.

اشتیرنر بعد از انقلاب ناموفق ۱۸۴۸ در آلمان در مقاله هایی سعی به اشاعه ایدههای آنارشیستی ضد انقلابی نمود. مارکس و انگلس از موضع ماتریالیسم تاریخی به نقد نظرات او پرداختند و نشان دادند که وی مخالف مبارزه طبقاتی پرولتاریا است. افکار اشتیرنر بعد ها در فلسفه بورژوایی مانند نظرات نیچه، مکتب اگزیستانسیالیسم، و مکتب فرانکفورت(توسط آدورنو و مارکوزه) مورد توجه قرار گرفت. اشتیرنر میگفت در بحث مالکیت، فرد متوجه عینیت ضروری خود میشود؛ که شباهتی به نظر هگل دارد. در نظر او حق مالکیت نشان و سنگ محک وجود آزادی برای فرد است.

ماکس اشتیرنر، نام مستعار" یوهان کاسپار-اشمیت" است،که به دلیل پیشانی بلند‌اش، دوستان اورا اشتیرنر می نامیدند،و به معنی "پیشانی بلند" است. او بین سالهای ۱۸۵۶-۱۸۰۶ میلادی در آلمان زیست. گرچه اغلب به ترجمه متون اقتصادی مانند آثار آدام اسمیت پرداخت، در فقر و تنهایی در سن 50 سالگی درگذشت. وی تنها پسر یک خانواده پروتستان بود که پدرش را در کودکی از دست داده بود. او به دلیل ورشکستگی مغازه شیرفروشی اش در سال ۱۸۵۳ دو بار به زندان افتاد. و در پایان عمر، به سبب فقر مالی و ترک همسر، دچار گوشه گیری و افسردگی شده بود.

نقد هگل و فلسفه دین وی، توسط فویرباخ، یک متفکر رادیکال دیگر جنبش هگلی های جوان، مانند اشتیرنر را نیز تحت تاثیر خود قرار داد؛ که بعدها کتاب "فرد و مالکیت اش" در سال 1845 منتشر شد ولی ابتدا ممنوع گردید ولی سپس آزاد شد. اشتیرنر میگفت لازم نیست اخلاق را از منابع دست دوم مانند کلیسا بیاموزیم چون انسان ذاتا و طبیعتا، نجیب و کبیر است. انسان ملزم به رعایت هیچ حقیقت و اخلاقی نیست. اشتیرنر طرفدار تربیت ضد اتوریته و منتقد دولت ملی و ناسیونال بود و میگفت منافع فرد در نظام کمونیستی فدای یک "جامعه شبه مقدس" میگردد. آزادی نه از طریق برابری بلکه از طریق رهایی فرد بوجود می آید. انسان باید با تمام امکانات از منحصربفرد بودن خود دفاع کند.. مارکس و انگلس نخستین متفکرانی بودند که به نقد اشتیرنر پرداختند. نیچه نیز چند سال بعد نظراتی مانند اشتیرنر را مطرح کرد. ادیبان و متفکران و اندیشمندانی مانند: باکونین، کارل اشمیت، تورگنیف، داستایوسکی، سارتر، و کامو بعدها نیز تحت تاثیر نظرات ماکس اشتیرنر قرار گرفتند.



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

در نقد اشتیرنر
فرشید یاسائی
2025-07-09 20:09:22

این مقاله نه تحلیل فلسفی است، نه ارزیابی تاریخی. بیشتر به بغضی شخصی و مغرضانه شباهت دارد که با ژست انتقادی، تصویری سطحی، تحریف‌ شده و عوام‌پسندانه از یکی از چالش‌برانگیزترین متفکران قرن نوزدهم ارائه می‌دهد. نویسنده به‌جای آنکه وارد یک دیالوگ مفهومی و روشمند با آثار ماکس اشتیرنر شود، سعی می‌کند او را با چسباندن برچسب‌هایی چون «آس و پاس»، «ضد خلق»، «نماینده بورژوازی خرده‌پا» و «روانی وخیم» از صحنه تفکر حذف کند.
مقاله از عنوان خود با واژگان توهین‌آمیز آغاز می‌شود؛ واژه‌هایی مانند «آس و پاس» یا «کله‌پوک‌ترین جمجمه» (نقل‌قول از مارکس) به‌جای آنکه بر پایه استدلال بنا شده باشند، صرفاً بازتاب یک خشونت کلامی‌اند که به‌جای نقد، حذف شخصیت را هدف گرفته‌اند. استفاده از بیوگرافی اشتیرنر ــ زندان، ورشکستگی، تنهایی، شکست عشقی ــ در مقام استدلال علیه اندیشه‌اش، نه تنها بی‌ربط که غیراخلاقی و غیرفلسفی است.
نویسنده هیچ توجهی به بستر تاریخی‌ای که اشتیرنر در آن می‌نویسد ندارد. در میانه قرن نوزدهم، نقد دین، نقد دولت، و تقابل با نهادهای اقتدارگرای مدرن موضوعی حیاتی برای متفکران چپ و راست بود. در چنین فضایی، اثر مهم او یعنی فرد و مالکیتش، تلاشی است برای رهایی اندیشه از سلطه ایدئولوژی‌ها؛ چه دینی، چه سوسیالیستی، چه لیبرالی. اما نویسنده، به‌جای بررسی این تلاش، فقط به نقل‌قول‌های مغرضانه از مارکس و انگلس بسنده کرده تا نشان دهد که اشتیرنر یک "ضدخلق" مطرود بوده است.
نویسنده بین مفاهیمی چون فردگرایی، خودخواهی، لیبرالیسم، آنارشیسم، اگزیستانسیالیسم و حتی فیزیوکراتی، آشفتگی عجیبی ایجاد کرده. اشتیرنر را در یک جمله مدافع مالکیت خصوصی می‌نامد، و در جمله‌ای دیگر او را ضدنظام سرمایه‌داری. از یک سو او را حامی نظم بورژوایی معرفی می‌کند، و از سوی دیگر فردی که خواهان سرنگونی همه نظم‌های سیاسی و اخلاقی است. چنین تناقض‌گویی‌هایی، نه تنها خواننده را سردرگم می‌کند، بلکه نشان می‌دهد که نویسنده فاقد درک دقیق از بُن‌مایه‌های فلسفی آنارشیسم فردگرایانه است.
ارزیابی فلسفه از منظر روانشناسی مشکوک، و تعبیراتی نظیر «متفکر بیمار با روانی وخیم» (به نقل از هابرماس) نشان‌دهنده یک لغزش جدی از نقد فلسفی به حمله روان‌پزشکی است؛ نوعی بکارگیری گفتار روان‌پزشکانه برای بی‌اعتبار کردن مخالف که سنت دیرینه‌ای در نقد ارتجاعی دارد. اگر قرار باشد با این معیارها اندیشه‌ها را بسنجیم، بسیاری از فیلسوفان بزرگ تاریخ را باید روان‌پریش دانست.
نویسنده صرفاً برای کوبیدن اشتیرنر به چند نام اشاره می‌کند: نیچه، داستایفسکی، سارتر، کامو، باکونین، و غیره. اما بدون اینکه تحلیل کند چگونه و چرا این متفکران تحت تأثیر او قرار گرفتند. چنین اشاره‌هایی، بدون پیوند مفهومی و بدون تبیین مسیر تأثیر، تنها نقش تزئینی دارند و بیشتر به فهرست‌سازی‌های بی‌محتوا شباهت دارند تا تحلیل تاریخی اندیشه.
مقاله آقای آرام بختیاری، نه درک عمیقی از فلسفه اشتیرنر دارد، نه انصاف علمی در تحلیل او. با ترکیبی از زبان عامیانه، تخریب شخصیتی، نقل‌قول‌های گلچین‌شده از منتقدان معروف و تحریف فلسفه فردگرایی، تصویری مخدوش و کاریکاتورگونه از یک اندیشمند رادیکال ارائه می‌دهد.
اگر قرار باشد با چنین زبان تند، هر اندیشه رادیکالی را به حاشیه راند، آنگاه فلسفه بدل به ابزار پلیس فکری خواهد شد، نه نقد آزاد اندیشه.
اشتیرنر را باید جدی گرفت، نه به خاطر آنکه همه حرف‌هایش صحیح‌اند، بلکه چون او آیینه‌ای تند و گاه بی‌رحم در برابر تمام ایدئولوژی‌هایی است که می‌خواهند فرد را در نام جمع، ناپدید کنند! یاسائی.تابستان 2025


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد