التهاب مداوم اجتماعی به التهابات فکری دامن زده است. کنکاش و تکاپو فکری از سوی نخبگان و روشنفکران ابعاد گسترده ای یافته است. التقاط فکری بر اساس بدفهمی های تکامل تاریخی و یا نادیده گرفتن دیالکتیک تاریخی در تحلیل و تبیین های اقتصادی و اجتماعی، بحران فکری را ابعاد نوینی بخشیده است. ایده های تهی از معرفت مبانی ایده ای و متکی بر روندهای روزمره رویدادها و رویکردهای محیطی، اندیشه و عمل را در بافتارهای فکری نازا و سترون رها ساخته است. سکتاریسم و ریویزیونیسم فضای گفتمان سیاسی را آلوده است؛برآمدی که محصول گسستن از پارادایم های تکاملی جامعه و انسان و توقف در بارزه های زودگذر و آنی روندهای روزمره حیات عمومی می باشد. دگرگونی های سریع و زودگذر در فعل و انفعالات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی منجر به آشفتگی اندیشه و عمل مبارزان راه رهایی و آزادی به ویژه نیروهای چپ گردیده است. افتراق و پراکندگی، محافظه کاری، گسست از بارزه های تکاملی جامعه و انسان، و بایکوت کردن انسان به عنوان محوری ترین عنصر دگرگونی های اجتماعی و تاریخی از ضعف های اساسی تبیین و تحلیل های کنونی تئوری پردازان چپ می باشد.
تکامل تاریخی و ضرورت های برآمده از آن، اساس و پایه دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی محسوب می شوند. وقتی تبیین و تحلیل ها از تکامل دیالکتیکی دور می شوند؛ مبانی ایده ای به حاشیه رانده شده؛ و کارکردی همانند برچسب و یا ابزار صرف هویتی به خود می گیرند. تحلیل ها پویایی خود را از دست داده و صرفا به صورت واکنشی نه راهبردی عمل می کنند. ضمن اینکه با فاصله گرفتن از تحول و تکامل، قدرت تعامل از نظر فرم و محتوا با دستاوردهای جامعه مدرن را دارا نمی باشند. براین اساس است که «چپ پس از مارکسیسم» رقم می خورد و ایده با فاصله گرفتن از مبانی خود از هویت و اصالت درونی خویش تهی می گردد. علت اینکه دیگر ایده ها در تمامی شرایط حتی در بدترین شرایط تضادهای درونی و بیرونی هویت مدار تداوم حیات می دهند؛ناشی از آن است که اجازه خدشه دار شدن مبانی ایده ای خود را نمی دهند. تمامی ایده های ارتجاعی و واپسگرا ی دینی و غیر دینی در تمامی مراحل تحولی و تکاملی جامعه و انسان هرگز اجازه تخطی به مبانی ایده ای خود را نداده اند و این دلیل ماندگاری و حفظ هویت ایده ای آن ها می باشد. در حالی که چپ به آسانی بدون توجه به مبانی ایده ای و دیالکتیک تکامل تاریخی، گذر از مارکسیسم را مطرح می کند. مارکسیسم و مبانی آن یکدیگر را تعریف می کنند و در هم تنیده اند؛ چگونه چپ در این درهم تنیدگی می خواهد از مارکسیسم گذر کند و مبانی آن را نادیده انگارد.مارکسیسم با تغییر عجین است و مارکسیست ها بایستی با درک اصولی این پایه و بنیان و براساس مبانی مارکسیسم خود را متناسب با دگرگونی های تکامل تاریخی هماهنگ و همساز نمایند.
انسان و مبانی متاسفانه در نسیان تاریخی مارکسیست ها ثبت شده است. دو عنصر پایه ای که مکمل یکدیگر برای هویت مداری ایده مارکسیسم می باشد. هر تغییری بدون تغییر در آگاهی و فهم بهینه انسان در روند تکامل تاریخی متناسب با مبانی مارکسیسم، ابتر و سترون خواهد بود. براساس این نسیان تاریخی است که نخبگان و روشنفکران مارکسیست قادر به درک دیالکتیکی چرایی فروپاشی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی نبوده و هنوز برآمد آن را با استبداد و دیکتاتوری پیوند می زنند. روندی که درک و تبیین معلولی و گریز از تبیین و تحلیل های علّی و دیالکتیکی را در خود دارد. چرا که فاقد بستر زمانی، انسانی و طبقاتی بوده و بالطبع پویایی ذاتی و درونی خود را به علت ضعف تئوریک، انفعال نظری تحت تاثیر هجمه مداوم عوامل مسلط محیطی و عقب نشینی تاریخی به دلیل شکست های ناشی از گام های شتاب زده برای تحقق امری فاقد بنیان های کمی مادی و انسانی، نتوانست بروز دهد.این روند آسیب های جدی را به هویت و اصالت ایده ای چپ وارد ساخته و چپ را دچار یک بحران وجودی نموده است. بسیاری با گرفتار آمدن در دام تبیین و تحلیل های روزمرگی، شکست بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را نشانۀ بی اعتباری نظری مارکسیسم دانسته و با گرایش به گفتمان های نوین چون پست مدرن و یا دوران پسا استعماری به سوی مطلق گرایی، جهان شمولی و متا نظریه ها سوق یافتند که عموما با در هم ریزی طبقاتی و غلبه بحث های گفتمانی صرف به جای درک مادی تکامل تاریخی، همراه شده است. این ضعف های اساسی با تبلیغات و یورش همه جانبه نئولیبرالیسم پس از فروپاشی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی با برچسب ایدئولوژیک و همچنین ایجاد فضای فاقد هرگونه تبیین و تحلیل های ریشه ای و ساختی از ساختار غالب طبقاتی، روند بی اعتباری جریان های چپ را رقم زدند. در نتیجه، گریز چپ از بنیان های تاریخی و مادی فاصله گرفته و با گرفتا آمدن در دام روندهای روزمره رویکردهای محیطی، از یک انسجام بنیان های تئوریک لازم دور شده اند.
در واکنش روزمره به رخدادهای محیطی است که بسیاری از اصول بنیادی چون تحلیل ماتریالیستی تاریخی، فهم دیالتیکی، پیوند نظریه و عمل، نقد واقع ساختارهای قدرت و مالکیت و ... تحت الشعاع قرار گرفته و چپ را در بی ریشگی و از هم گسیخته با نقدی سطحی از ساختار غالب طبقاتی و بحث های اخلاقی و فرهنگی صرف رها ساخته است. با این برایند، اکنون چپ با پراکندگی گسترده و عدم انسجام نظری ناشی از گریز از روندهای تکامل تاریخی، به لیبرال های ناراضی با نگاه رادیکالی، فعالیت های پراکنده بدون هرگونه افق تاریخی، نقدهای تحلیلی اخلاقی بدون ارائه هرگونه بدیل ساختی، با نظریه پردازی های لیبرالی هرچه بیشتر همراه شده و عملا با منطق بازتولید نظام غالب طبقاتی پیوند خورده است. چپ ها اصولا فراموش کرده اند که بنیادی ترین اصل ایده ای چپ«تغییر» است. اصلی که در بنیاد خود پویایی را نه با تکرارهای مکرر تاریخی، بلکه با تحلیل دیالکتیکی تضادهای مادی و اجتماعی در هر مرحله از گذر تاریخی یدک می کشد. نادیده گرفتن تکامل تاریخی و گرفتار آمدن در دام روزمرگی سیاسی، اکنون چپ را به نقل و قول های فکت ها از متون کلاسیک، در دگم های تحلیلی باز تولید شده از گذشته، با نگاه توصیفی به تاریخ انقلابات گذشته محدود ساخته و از جوهر زنده و دیالکتیکی ایده ای دور نموده است. در حقیقت چپ ها با تکیه و مراجعه صرف به انقلابات گذشته سوسیالیستی، پویایی و سرزندگی مبانی ایده ای خود را برای تاثیر گذاری بر حال و آینده از دست داده اند.
در کنار تحجر فکری چپ، بخشی از بدنه چپ با غرق شدن در وقایع روز، اتخاذ سیاست های مبارزاتی زودگذر، هشتگ ها، ترندهای خبری و موج های اعتراضی بدون افق تاریخی، به تحلیل گران لحظه ای بدون یک چارچوب نظری اصولی، واکنش های فعال بدون جهت گیری استراتژِیک، همراهی با اپوزیسیون بدون افق و بدیلی منطقی و اصولی مبدل شده اند. در حقیقت این دو جریان غالب کنونی چپ یعنی تحجر فکری و همراه شدن با گذر روزمره حیات سیاسی، با دور شدن از درک روند تاریخی پویایی ایده ای، از درک روش شناسانه، پراتیک و همچنین از بینش تاریخی روندهای تکامل تضادهای مادی و انسانی ایده ای خود فاصله گرفته اند. با این تفاصیل قطعا اگر چپ نتواند یک پیوندی پویا و زنده بین گذشته، حال و آینده برقرار سازد؛ و تحلیل های روزمرگی را با تکامل تاریخی پیوند بزند؛ و با درس گرفتن از شکست های گذشته با عنوان گام های ناتمام و در حال تکوین، خود را سازمان دهد؛ قدرت مبارزه و درک بهینه از مشی مبارزاتی با بحران های حاد و شکننده کنونی را نخواهد داشت. این واقعیت را بایستی پذیرفت که اکنون بسیاری از نیروهای چپ، به جای تمرکز بر تحلیل های ساختاری، تاریخی و مبانی تئوریک ریشه دار، دچار نوعی روندهای واکنشی محض نسبت به رخدادهای روزمره شده اند که آنها را از درک بهینه و مفید کلیت روندهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دور ساخته؛ و ناتوان از تبیین و تحلیل های تکامل تاریخی، از انسجام فکری و پروژه ای برای آینده ای روشن و راهگشا باز داشته است.
بنابراین، علل اساسی سردرگمی نیروهای چپ در اتخاذ عمل سیاسی و مبارزاتی، ناشی از تبیین و تحلیل هایی است که از دل رخدادهای پراکنده روزمره برخاسته که در آن به مبانی ایده ای، درک تکامل تاریخی و یا نظریه های انتقادی بی توجهی شده که به فروریزی انسجام فکری و عملی منجر گردیده است. روندی که به کنش های هدفمند و آگاهانه سیاسی آسیب جدی وارد ساخته و تحلیل و تبیین های نظری و تئوریک در چارچوبی ناپایدار و غیرساختاری در برابر تغییرات ناگهانی و فشارهای بیرونی دچار نوسانات مداوم شده که از قدرت ایفای نقش رهبری کننده بازمانده است. چرا که بعد از فروپاشی اردوگاه به اصطلاح سوسیالیستی به جای بازاندیشی مبانی ایده ای خود دچار نوعی سردرگمی و بی هویتی ایده ای شده؛ و از مواضع اصولی مبارزاتی خود عقب نشینی کرده اند. روندی که آسیب جدی را به انسجام نیروهای چپ وارد ساخته و از تکوین نظری و مباحث تئوریک دچار فترت و ضعف اساسی گردیده؛ و از بازتولید نظریه های نوین متناسب با مبانی و قواعد ایده ای باز مانده است. مجموعه این فرایند نامطلوب بسیاری از چپ ها را به جای اتصال به پویایی ذاتی و درونی مبانی ایده ای و به روز کردن آن ها متناسب با ویژگی های کنونی وضعیت اقلیمی، عوامل متاثر از گسترش دامنه فناوری، یا حتی مهاجرت و نژاد پرستی ساختاری طبقاتی و... به گذر از مارکسیسم یا چپ پس از مارکسیسم کشانده است. این نگاه لیبرالی با درک ناقص از مبانی مارکسیسم و نادیده گرفتن روندهای تکامل تاریخی جامعه و انسان و همچنین عدم توجه به انسان به عنوان عنصر اصلی و پایه ای دگرگونی های بنیادی جامعه، قدرت پیوند با جنبش های نوین چون فمینیسم، آلودگی محیط زیست، عدالت نژادی، حقوق شهروندی، جنبش های جهانی و بسیاری از بارزه های ناشی از ضعف و فترت بنیان های طبقاتی را از دست داده است. براین اساس، بازاندیشی و بازیابی هویت های نوین متناسب با روندهای تکاملی کنونی و براساس مبانی ایده ای، تنها راه برون رفت چپ از بحران های کنونی می باشند.
تئوری ناب اگر در پیوند با واقعیت نباشد، به نخبه گرایی بی ثمر مبدل می شود. نظریه و تئوری نبایستی از زیست اجتماعی جدا باشد؛ بلکه بایستی عملا با تجربه زیستی کارگران، زنان، اقلیت ها، فرودستان اجتماعی گره بخورد تا منشا اثر و فایده گردد. اکنون ضعف اساسی نظری و تئوریک نیروهای چپ، آن ها را از بازاندیشی نظری و نقد درونی بازداشته و اغلب یا دچار دفاعیات فرقه گرایانه شده اند و یا به طور کلی دچار یاس و سرخوردگی و عقب نشینی نظری گردیده اند. در حالی که اکنون چپ نیاز به نقد رادیکال درونی و ایده محور از تجربیات گذشته دارد تا بتواند با بازاندیشی بنیان های تجربه گذشته بر اساس اصول ایده ای خود بر بحران های نظری و راهبردی حاکم کنونی فائق آید. با نسیان مبانی ایده ای، ابزارهای قدرت سیاسی و تشکیلاتی تنها مرجع و منبع قابل اتکای هر جریان سیاسی قلمداد می شوند. وضعیتی که قدرت تحلیل و تبیین گذشته خود را از دست داده، و قادر نیست نسبت به آینده خود تصویر روشنی داشته باشد. تحت چنین شرایطی، با ضعف مبانی نظری و تئوریک قطعا عمل سیاسی تابعی از شرایط روزمره، احساسات و فشارهای محیطی می گردند. آنچه که چپ اکنون بیش از هر زمانی نیازدارد؛بازگشت به مبانی ایده ای، البته نه به معنای تکرار مکانیکی متون کلاسیک، بلکه با بازاندیشی و بازسازی نظری آن ها می باشد. چپ باید شکست های گذشته را بفهمد؛ و دلایل درونی آن ها را بشکافد و از دل همین تبیین و تحلیل خود به افق های نوینی برای عمل دست یابد. متاسفانه نوعی از اراده گرایی یا تصمیمات سیاسی تحت تاثیر روندهای روزمره محیطی در جریان های چپ مشاهده می شود که با شرایط عینی و مادی موجود هماهنگ نیست. چپ بایستی بر اساس مبانی ایده ای خود برای تکوین مناسبات نوین بر رشد کمی و کیفی نیروهای اجتماعی و مادی تکیه کند؛ در غیر این صورت تمامی اهتمام تنها به بازتولید و یا تحکیم مناسبات گذشته و یا در بحران منتهی می شود.
نتیجه اینکه: تکامل تاریخی و مبانی ایده ای در پیوند با عنصر انسانی، پویایی زیست جمعی را در خود نهفته دارند. چرا که در بنیاد خود با پویایی تاریخی همراه بوده و از رهگذر تحلیل های دیالکتیکی تضادهای مادی و اجتماعی، فرایند تدارک کمیت های مطلوب برای کیفیت های نوین را فراهم می سازند. برخورد اراده گرایانه برای دگرگونی های کیفی در میان بخشی از جریانات چپ ضمن مخدوش کردن اساس و بنیان های تاریخی و مادی تکامل اجتماعی، گرایش روزمرگی به رخدادهای محیطی را برای تبیین و تحلیل های گذر حیات اجتماعی عمومیت بخشیده است. اصولا چپ ها با نادیده و یا فاصله گرفتن از مبانی ایده ای خود بسترهای هجمه مبانی نظری لیبرالی را در صفوف خود افزایش داده اند. با نسیان مبانی ایده ای، عوام گرایی بر ساختار فکری حاکم شده؛ و این بارزه های فکری با تبیین و تحلیل های درک معلولی پدیده ها، چرایی و علت رخدادهای محیطی را در زاویه قرار داده اند. زیرا با تبیین و تحلیل های روزمرگی،مبانی ایده ای و درک تکامل تاریخی جامعه و انسان از نظر دور مانده که اصولا به فروریزی انسجام فکری و سردرگمی سیاسی منجر می شوند. عموما کنش های روزمرگی سیاسی به کنش های ناپایدار و بی ثباتی رای و نظر منجر شده که به مخدوش شدن جایگاه چپ در روند تکامل تاریخی و ناتوانی در برساختن پروژه هایی منسجم و رو به آینده را موجد گردیده است. گام های واکنشی متناسب با روندهای روزمره و نادیده گرفتن روند تکامل تاریخی بر اساس مبانی ایده ای، نوعی بحران در روایت های تاریخی را در چپ ها ایجاد کرده که به جای بازاندیشی و بازبینی بر اساس مبانی برای شکست های تاریخی مبارزاتی خود، توهم شکست را پذیرفته و دچار سردرگمی و عقب نشینی از مواضع انقلابی خود شدند. چرا که با نادیده گرفتن مبانی ایده ای، به ابزارهای قدرت سیاسی و یا صرفا بقای تشکیلاتی متکی شده؛ و به تبع آن نه تنها قدرت تحلیل گذشته خود را از دست داده اند؛ بلکه قادر نیستند نسبت به آینده نیز تصویر روشنی داشته باشند. بنابراین چپ بایستی با بازخوانی پویا و زنده نه دگماتیک مبانی ایده ای براساس روند تکامل تاریخی جامعه و انسان، هویت نوین خود را بازیابد؛ تا بتواند چرایی شکست های تاریخی خود را درک کند؛ دلایل درونی آن ها را بشکافد؛ تا به افق های نوین برای عمل دست یازد.
اسماعیل رضایی
06:06:2025
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد