شور و شعور در تنگناهای صعب و طاقت فرسای زندگی، درک و مفهوم زیستی را نه در راستای آنگونه که بود؛ بلکه آنگونه که دلشان می خواهد؛ انعکاس می دهند. رذالت و جهالت از بطن این روند نوستالژیکی برخاسته و به ابزار فریب و اوهام برای واپسگرایی و بازگشت به گذشته ای پر طمطراق و تهی از بارزه های زیستی انسانی را با تکیه بر ابزارهای رسانه ای و ارتباطی پیشرفته در بوق کرنا می کنند. روندی که حافظه تاریخی را با توصیف، تعریف و تحریف های فریبکارانه و دروغین مشوش ساخته و توده های خسته و فرسوده از جور و ستم استبداد و فقر و تهیدستی مرگبار را در دام بازتولید استبدادی دیگر گرفتار می سازند. این رذالت و فرومایگی در مواقع خلا امید و ترس و خستگی از روندهای مشقت بار توده ها، با تکیه بر جهالت و ندانم کاری های عمومی و با بزرگنمایی بخشی از روندهای گذشته نکبت بار با وعده های دروغین و کاذب، بسترهای بازگشت استبداد تاریخی را تدارک می بینند. | |
انسان تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی، متناسب با ویژگی های زیستی خود به تعامل با جامعه و انسان روی می آورد. درک معیوب از بارزه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان و توقف در گذشته و توهمات نهادین آن، جهالت و رذالت را در یک پیوندی هموار و ناگسستنی بسترساز مبارزات معیوب و نارسا می سازند. روندی که نادانی و جهالت خود را با یاوه گویی ها و پرگویی های بلاهت آمیز پوشش داده؛ و با حافظه تاریخی معیوب به جنگ عیوب می رود. جهالت عموما از بطن ناآگاهی و القائات کاذب محیطی برخاسته و در پیوند با رذالت روابط و مناسبات اجتماعی را به بسیاری از بداخلاقی ها و کنش های نامتعارف می آلاید. نگاه نوستالژیک به گذشته برای احیای بسیاری از نمودهای آزموده شده آن، بیان واضح جهالت ورزی بوده که با همراه شدن با رذالت های گذشته، خود را به ثبات تحقیرآمیز و امنیت کاذب می سپارد.
رذالت که تجلی فقدان اخلاق و وجدان است؛ با جهالت که نشانه نبود فهم و بینش و عدم درک و شناخت موقعیت های تحول و دگرگونی های جامعه و انسان، باهم در هم تنیده اند؛ و بطور متقابل یکدیگر را تقویت و تکمیل می کنند. بنابراین جامعه ای که در آن جهالت رواج دارد؛ بستری مناسب برای گسترش رذالت خواهد بود؛ چرا که انسان جاهل و ناآگاه نه تنها توان تشخیص حقیقت را ندارد؛ بلکه در برابر فریب و فساد آسیب پذیرتر است. پیوند رذالت و جهالت از عوامل اصلی و اساسی انحراف و انحطاط جامعه، انسان و همچنین تمدن ها در طول تاریخ بوده است. زیرا هر جا که خرد، فضیلت و اخلاق انسانی و اجتماعی نادیده گرفته شوند؛ قطعا زمینه سقوط و نزول فراهم می شوند. براین اساس جهالت تنها به معنای نادانی یا بی سوادی نیست، بلکه می تواند به معنای نادیده گرفتن تعمدی حقیقت، انکار آگاهی و حتی دشمنی با اندیشه عمل نماید. چرا که انسان جاهل و بی خرد، در برابر وسوسۀ قدرت، طمع، تعصب و خشونت از قدرت دفاع برخوردار نیست.
پیوند بین رذالت و جهالت، جامعه را در یک چرخه باطل از یافتن راهی به سوی روشنایی باز می دارد. چرا که جهالت، زمینه را برای پذیرش دروغ، گریز و تحقیر حقیقت، و تعصبات کور و بی خردانه فراهم می سازد. فرایندی که زمینه رشد و توسعه دامنه رذالت را در جامعه تدارک دیده؛ و ارزش های والای انسانی را لگدمال می کند. این روند مسلط در جامعه، به تولید و بازتولید جهالت روی آورده؛ و با سرکوب اندیشه و تحقیر وکوچک شمردن دیگران، و با ایجاد موانع جدی برای آموزه های مورد لزوم جامعه و انسان و همچنین تحریف واقعیت ها، بستر ناهنجاری های اجتماعی و بی ثباتی اندیشه و عمل را فراهم می سازد. بنابراین در جامعه ای که استبداد تاریخی بر آن غلبه دارد؛ معمولا و غالبا جهالت بر آگاهی و شناخت مستولی بوده، و رذالت بر خردمندی و فضیلت غالب گشته است. در حقیقت در چنین جامعه ای دو مفهوم جهالت و رذالت همچون دو لبه قیچی تار و پود انسانیت انسان را بریده، و جامعه و انسان را در کلاف سردرگمی از نارسایی ها و فقر و ندرت رها می سازند.
با تکیه بر دین و خرافه های آن،دامنه جهالت و رذالت توسعه یافته و خرد و تعقل جای خود را به تقدیر و سرنوشت می سپارند. چرا که دین با نفی پرسشگری و تاکید بر فرامین از پیش مقرر شده؛ به ابزار تولید و بازتولید جهالت و تبعیت کور از فرامین الهی مبدل می گردد. در این حالت، رذیلت تقدیس می شود؛ و ظلم و ستم با اراده و مشیت الهی توجیه می گردند؛ و فقر و نابرابری با تقدیر و سرنوشت گره می خورند. زمانی که دین با قدرت در می آمیزد؛ دامنه خرافه ها و بدسگالی های اهریمنی از سوی سامانه های قدرت مسلط برای توجیه و تحریف نابسامانی ها و افزایش فقر و ندرت ، ابعاد نوینی یافته تا کنترل جامعه و معترضین سهل و آسان گردد. چرا که دین مستحیل شده در خرافه ها، از نقد و پرسشگری فاصله گرفته و با حقیقت مطلق پنداری خود برای حفظ قدرت گام بر می دارد. دین و هرگونه واپسگرایی ایده ای نوعی نوستالژی ارتجاعی هستند که رنج ها، امیدها و تضادهای موجود را توجیه و تحریف می کنند. بنابراین برای برقراری یک نظام و سیستم مطلوب و عادلانه بایستی گذشته گرایی و دین را از قدرت و دولت دور نگهداشت.
نهادینه شدن دین و فرامین از پیش تعیین شده اش در انسان ها، فرد را دچار دوگانگی و بی هویتی در اندیشه و عمل نموده؛ و یک شکاف عمیق بین زیست واقعی و ساختارهای ذهنی ایجاد نموده و فرد را در پریشانی و سرگشتگی رفتار و کردار اجتماعی رها می سازد. چرا که در چنین حالتی دین بخشی از ناخودآگاه فرد را اشغال کرده، در زبان، تربیت، عواطف و حتی گناه و پاداش های درونی شده اش ریشه دوانده و خارج از اراده فرد رفتار و کردارش را کنترل می نماید. فرایندی که ساختار فکری و انتخاب فرد را مشروط به بسیاری از داشته های ذهنی نهادین اش می سازد. بسیاری با رسوبات فکری دین زده؛ برای احیا و ابقای سازوکارهای گذشته اهتمام می ورزند. این افراد اگر چه به ظاهر برای رهایی جامعه از استبداد تاریخی مبارزه می کنند؛ ولی با ذهن برده وار دینی نهادینۀ خود، پروژه های تغییرشان اصولا در درون الگوهای مقدس و بازتولید قدرت استبدادی فرو می خسبند. در حقیقت این افراد انرژی انقلابی جامعه را با بازسازی نظم استبدادی موجود، بدون تغییر منطق سلطه هدر می دهند.
مهمترین مکانیزم بازتولید سلطه در حاکمیت دینی، صغیر انگاشتن انسان ها و محروم کردن آن ها به استقلال عقل و اندیشه، اختیار و بلوغ فکری و القای یک نیاز دائمی برای هدایت و ارشاد و راهنمایی چون ولی، امام، مرجع یا هادی می باشد. یعنی انسان تابعی که از قدرت تشخیص خوب و بد ساقط بوده و بایستی با شریغت، فقه و متون مقدس همراه گردد. در حقیقت دین خویی، با تعلیق دائمی عقل و خرد و وجدان انسانی با تکیه بر مرجعی کاریزما یا متوهم به امور دنیوی، همراه می باشد. نهادینگی فرامین دینی در ضمیر ناخودآگاه، موجب خودسانسوری، عدم اعتماد به نفس به خود و اتکای به دیگران و نهادینگی ساختاری که به سلطه و قدرت استبدادی امکان بازتولید می دهند. در نهادینگی دین در ضمیر ناخودآگاه، آزادی با نجات، عقل با وحی و فرامین از پیش تعیین شده و انتخاب با تکلیف و وظیفه جا به جا می شوند.در این نهادینگی خلسه آور دینی که بسیاری از روشنفکران را بلعیده است؛ رابطه انسان با خودش و دیگران را سست و منفعل و در صغارت فکری بسوی مرجع نجات بخش هدایت می کند. ارثیه شومی به نام دین که در ضمیر ناخودآگاه نهادینه شده؛ از قدرت بازآفرینی های نوین متناسب با زمان عاجز بوده و با بازآفرینی گذشته تلاش می نماید خلا زندگی خود را پر نماید. بدین سان است که به دنبال مرجع و رهبر برای رهایی می گردد حتی اگر ریشه در گذشته داشته و در یک آزمون تاریخی استبداد و نکبت حضور داشته است.
جهالت، اصولا توهم تغییر و رذالت، امید های کاذبی می آفریند که انرژی و توان انقلابی را به بازسازی و باز تولید نظم موجود هدایت می کند. روندی که در لحظات بحرانی و بن بست های حاد و شکننده مبارزه را در درون همان ساختار مسلط و مستبد هدایت کرده تا تشفی و تراضی درونی جهل و رذیل را فراهم سازد. ساختار مسلطی که خود را در لباس وطن دوستی پنهان ساخته و آینده را در چارچوب گذشته تقدیس شده زندانی می سازد. این توهم و امیدهای کاذب القایی، گذشته را با عنوان پرطمطراق عصر طلایی می ستاید؛ و اگرچه ممکن است هراسی از آینده نداشته باشد ؛ ولی از نو شدن متنفر است. چرا که آینده را نه به عنوان یک امکان تحولی و تکاملی، بلکه تکرار یک رویداد تقدیس شده از گذشته می بیند. در چنین حالتی پرسشگری جای خود را به رکود و سکون اندیشه می سپارد؛ اسطوره سازی ها جان می گیرند؛ گذشته درخشان می شود و نظام استبدادی به نام میهن دوستی و بازیابی عظمت گذشته بازتولید می شود. قطعا جهالت و رذالت، قدرت اندیشه ورزی را از انسان سلب و نوزایی را از وی دریغ می دارند. چرا که انسان ها به جای اندیشه پیرامون آینده و طی طریق برای رسیدن به دنیایی بهتر و مفیدتر، به بازسازی توهمات گذشته روی آورده و به بازتولید استبداد با شکل و شمایل مدرن مبادرت می ورزند. زیرا ذهن جاهل ناتوان از نقد گذشته، به مقاومت در برابر آینده و رسالت انسانی آن روی می آورد. لحظه تاریخی که واپسگرایان، استبداد را با نمودی آشنا، تقدیس شده و تاریخی، داوطلبانه می پذیرند.
بازسازی استبداد تنها از ذهن جاهل و رذیلی بر می خیزد که گذشته را اسطوره می بیند؛ حال را تقدیر و آینده را تهدید تلقی می نماید. چرا که ذهن های بسته و غیر پویا، به بهانه نبود رهبری مقتدر و اپوزیسیون توانمند، پتانسیل خود را برای احیای استبدادی آزموده شدۀ گذشته صرف کرده ؛ و از تلاش برای یافتن مسیر انقلابی باز می ماند. بدین سان که ذهن بسته به حافظه تاریخی معیوب اش مراجعه کرده و به دنبال کسی که فکر می کند نظم را حفظ می کرد؛ روانه می شود. ذهن جاهل و بسته به جای مشارکت فعال برای ساخت یک اپوزیسیون آگاه، قدرتمند و مشارکتی، صرفا از نبود آن گله مند بوده و با ذهن بیمار خود برای بازگرداندن سلطه استبدادی گذشته تلاش می کند. چرا که عموما ترس از خلا، ذهن بسته و واپسگرا را به دامان گذشته می راند؛ و انسانی که نمی خواهد خود در فرایند رهایی نقش داشته باشد؛ همواره در جستجوی یک قیم است؛ اگر آن قیم لباس کهنه و مندرس استبداد را بر تن کرده باشد. این فرایند زمانی نمود عینی می یابد که ذهن جاهل و گذشته گرا با تکرار مداوم نبود آلترناتیو قوی، نوعی ناامیدی سازمان یافته را تولید و ترویج می کند. حالتی که روشنفکر عوام زده و مردم متنفر از وضع موجود، به تغییرات ساختی و بنیادی بی اعتماد شده و با ترس از سقوط و تباهی بیشتر و عمیق تر به دامان استبداد آزموده شده گذشته روی می آورند.
نتیجه اینکه: شور و شعور در تنگناهای صعب و طاقت فرسای زندگی، درک و مفهوم زیستی را نه در راستای آنگونه که بود؛ بلکه آنگونه که دلشان می خواهد؛ انعکاس می دهند. رذالت و جهالت از بطن این روند نوستالژیکی برخاسته و به ابزار فریب و اوهام برای واپسگرایی و بازگشت به گذشته ای پر طمطراق و تهی از بارزه های زیستی انسانی را با تکیه بر ابزارهای رسانه ای و ارتباطی پیشرفته در بوق کرنا می کنند. روندی که حافظه تاریخی را با توصیف، تعریف و تحریف های فریبکارانه و دروغین مشوش ساخته و توده های خسته و فرسوده از جور و ستم استبداد و فقر و تهیدستی مرگبار را در دام بازتولید استبدادی دیگر گرفتار می سازند. این رذالت و فرومایگی در مواقع خلا امید و ترس و خستگی از روندهای مشقت بار توده ها، با تکیه بر جهالت و ندانم کاری های عمومی و با بزرگنمایی بخشی از روندهای گذشته نکبت بار با وعده های دروغین و کاذب، بسترهای بازگشت استبداد تاریخی را تدارک می بینند. اصولا در بن بست های اقتصادی و سیاسی و به ویژه زمانی که مدت زیادی تداوم یابد؛ مردم سرخورده، ناامید و خسته شده و در خلوت و آشکار خود، آماده پذیرش هرگونه حرکتی برای جایگزینی حتی از ارتجاعی ترین آن ها می گردند. به ویژه جامعه ای که به دلیل ناتوانی جریان های مترقی سیاسی در بیداری و آگاهی های لازم عمومی؛ در سنت ها و باورهای واپس مانده دینی و ارتجاعی خود جا خوش کرده باشند. در چنین حالتی است که واپسگرایان و مرتجعین تاریخی با روتوش گذشته و خاطرات دروغین و جعلی آن به نظم، ثبات و شکوه و عظمت گذشته استناد می جویند و چنان می نمایند که گذشته ارتجاعی و سراسر نکبت، تنها پناهگاه و مامن مطمئن برای گذر از بدسگالی ها و استبداد خونبار کنونی می باشد. این وضعیت نابخردانه، در شرایطی که جامعه از لحاظ اندیشه و عمل دچار نوعی دوگانگی فلج کننده گرفتار می باشد؛ برجسته تر و گسترده تر خود را نشان می دهد. بدین مضمون که از یک طرف از وضعیت موجود بشدت ناراضی بوده و از طرف دیگر جامعه برای تغییرات بنیادی از آگاهی و آمادگی لازم برخوردار نیست. بنابراین نیروهای مترقی و چپ بایستی در یک صف واحد و منسجم برای آگاهی و بیداری جامعه و افشای حرکت های فریبنده و دروغین گذشته گرایان گام های قاطع و تاثیرگذار بردارند.
اسماعیل رضایی
26:05:2025
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد