logo





نظارت و نقد قدرت

شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۸ - ۰۷ نوامبر ۲۰۰۹

خسرو ناقد

naghed.jpg
هر جا نقد و نظارت عمومی اندکی فروکش می‌کند و عرصه بر منتقدانِ دولت‌ها تنگ می‌شود، امکان بروز فساد افزايش می‌يابد؛ چرا که قدرت ذاتاً گرايش به گسترش عرصه‌ی نفوذ خود دارد و قدرتمندان تقسيم قدرت و حتی نظارت بر اعمال قدرت را برنمی‌تابند؛ چه رسد به بازرسی حيطه‌ی قدرت و انتقاد از عملکردهايشان.

* * *

پاسخ حکيمانه و زيرکانه‌ی امانوئل کانت به‌طرح آرمانی و رويايی افلاطون که حاکمان را فيلسوف و فيلسوفان را حاکم می‌خواهد، چنين است: «اين که شاهانْ فلسفه‌ورزی کنند يا فيلسوفانْ شاه شوند، انتظاری دور از واقع است که حتی مطلوب نيز نخواهد بود؛ زيرا تصاحب قدرت [سياسی] ناگزير داوری آزاد خرد را به‌تباهی می‌کشاند. اما اين که شاهان يا ملت‌هايی که بنابر اصل برابری، خود شاهانه بر سرنوشت خويش حکم می‌رانند، کمر به‌نابودی و خاموشی گروه فيلسوفان نبندند، بلکه بگذارند تا اينان آزاد و علنی سخن گويند، برای تنوير رسالت و روشن شدن مسئوليت هر دو لازم و ضروری است. خاصه آن که اين گروه بنابر طبيعت خود، قادر به‌تبانی و‌ محفل‌گرايی نيست و از اين رو در معرض سوءظن برای تبليغ عقايد خود قرار ندارد».

اکنون دير زمانی است که اين توصيه کانت، يعنی نقد آزاد و علنی شاهان و حاکمان، در گستره‌ی بسياری از کشورهای غربی جامه‌ی عمل به‌خود پوشانده است و حق بيان افکار و عقايد – اگر نه به‌طور گسترده و برابر، ولی در حد مطلوب – به‌عنوان يکی از بنيادی‌ترين اصول دمکراسی، پذيرفته و نهادينه شده و در جنبه‌های گوناگون حيات اجتماعی جوامع غربی ريشه دوانده است. اين حق اما ساده به چنگ نيامده است و پس از گذار از دوره‌هايی ظلمانی و پُرآشوب و تحمل جنگ و جنبش و انقلاب‌هايی خونين حاصل شده است. با اين همه، هنوز آنچه کانت آن را "تباهی داوری آزاد خرد" می‌نامد، دامن صاحبان قدرت را رها نکرده است.

نقش اخلاق در دنيای سياست هنوز بسيار کمرنگ است و ما شاهديم که هر جا نقد و نظارت عمومی اندکی فروکش می‌کند و عرصه بر منتقدان دولت‌ها تنگ می‌شود، امکان بروز فساد افزايش می‌يابد؛ چرا که قدرت ذاتاً گرايش به گسترش عرصه‌ی نفوذ خود دارد و قدرتمندان تقسيم قدرت و حتی نظارت بر اعمال قدرت را برنمی‌تابند؛ چه رسد به بازرسی حيطه‌ی قدرت و انتقاد از عملکردهايشان. بهانه ايشان نيز چنين است که برای پيشبرد کارها و هماهنگی امور و نيز حفظ نظام موجود، در اختيار داشتن تمام قدرت، ضروری است. از اين‌رو، تنها اعتماد به سخن دولتمردان و اميد بستن به پايبندی آنان به اصول اخلاقی کافی نيست، بلکه نهادهايی مستقل از دولت و حاکميت لازم است تا با نظارت و بازرسی و نقد قدرت و قدرتمندان، از فساد دستگاه‌های دولتی و انحراف دولتمردان از قانون جلوگيری کنند.

سخنی از لنين بجا مانده که نشاندهنده‌ی دغدغه‌ی اين رهبر انقلابی روس از اين مسئله است؛ آنجا که در مقاله‌يی در سال ۱۹۱۴ ميلادی از آنجمله می‌نويسد: "به حرف اعتماد نکنيد، بلکه به‌دقت بازرسی و نظارت کنيد! اين شعار کارگران مارکسيست است" صورت ساده‌ی سخن لنين، اينک در زبان آلمانی ضرب‌المثلی شده است به اين مضمون: "اعتماد خوب است، اما نظارت بهتر است". اينکه لنين، خود پس از به دست گرفتن قدرت، نه به تقسيم قدرت تن داد و نه به نظارت نهادهای غير دولتی بر عملکرد دولت و حزب کمونيست (برای مثال امکان شکل‌گيری اتحاديه‌های مستقل کارگری برای نظارت بر کارکرد دولت)، بهترين گواه گرايش قدرت به تماميت‌خواهی و تمايل قدرتمندان به ديکتاتوری است. در آخر کار هم ديديم که تماميت‌خواهی قدرتمندان و قدرت غير مسئول، راه هرگونه نظارت عمومی و انتقاد از رهبری و سياست‌های هيئت حاکمه را مسدود کرد و سرانجام هم ديوان‌سالاری ناکارآمد و فساد اداری و اقتصادی و نيز تسلط حزب واحد و ترکتازی نظاميان، زمينه‌ساز عدم مشروعيت نظام شد و موجبات انحطاط اتحاد جماهير شوروی را فراهم آورد.

به‌هر حال، هر كجا ابزارهای نقد قدرت و امکانات نظارت عمومی از ميان برداشته شود، ديکتاتورها ميدان ظهور می‌يابند و اغلب نيز اين احساس را دارند كه انسان‌ها را به‏سوی سعادت رهبری می‌‏كنند و حتی به‌تدريج خود را منجی بشريت معرفی می‌کنند. در صورت نبود نظارت عمومی و فقدان امنيت در نقد علنی قدرت، ساخت‌وکار قدرتِ متمرکز چنان است که خود به خود به سوی استبداد کشانده می‌شود و از راه تجربه دريافته‌ايم که فساد زاده استبداد است و حد و مرزی نيز نمی‌شناسد. آری، فساد همزاد استبداد و جفت سنت استبدادی است و چنين است که زور و زايش استبداد، ديگر مجال دفع فساد نمی‌دهد.

نکته اساسی در دمکراسی، استقرار حاکميت مردم يا برقراری مردم‌سالاری نيست، بلکه امکان نقد قدرت و آزادی انتخاب و نظارت مردم از طريق نهادهای مستقل از دولت (برای مثال قوای مقننه و قضائيه) و نيز رسانه‌های آزاد و سازمان‌های غيردولتیِ پاگرفته در جامعه‌ی مدنی است تا استبداد و در پی آن، فساد امکان بروز نيابد. در واقع امروز در جوامع بشری با آن مناسبات پيچيده‌ی اجتماعی و اقتصادی‌، حاکميت مردم معنايی ندارد و عملاً ممکن و ميسر نيست. از اين‌رو ترجمه‌ی «دمکراسی» به مردم‌سالاری و حاکميت مردم، برداشتی نادرست از اين مفهوم است. حاکميت مردم هرگز وجود نداشته است، حتی در دوران انقلاب فرانسه، حاکميت از آن مردم نبود، بلکه بيشتر حاکميت گيوتين بود که دولت آن را برای خاموش کردن صدای مخالفان خود به‌کار گرفته بود.

با اين همه، طرح آرمانی افلاطون کمابيش به‌گونه‌يی ديگر تحقق يافته است. اکنون گهگاه دولتمردانی يافت می‌شوند که افزون بر «سياست‌ورزی» و «هنر تحقق ممکن‌ها»، با بينش و بصيرتی ژرف و فراتر از ديدگاه‌های سياسی متعارف و راهکارهای معمول و بعضاً بی‌اثر، می‌کوشند با چشم‌اندازی گسترده‌تر جهان پيرامون و سرنوشت انسان روزگار خويش را به‌نظاره بنشينند. اينان با درايت و دورانديشی، می‌کوشند تا خود را با عمق مسائل و کنه مشکلات مشغول ‌دارند و اگر نه در کسوت فيلسوفان، اما با ياری ايشان و با انديشمندی و انديشناکی در تلاشند تا با نگاهی فراملی پاسخی برای بحران‌های عصر خود بيابند.

اين گروه از دولتمردان اما اندک‌اند و نادر. در مقابل، ولی هنوز کم نيستند سياستمدارانی که به‌خطا تصور می‌کنند در آستانه‌ی هزاره‌ی سوم ميلادی و در دورانی که با افزايش مهاجرت‌ها و فزونی ماهواره و گسترش رسانه‌های الکترونيکی، دنيا به‌راستی دهکده‌يی شده است به‌وسعت کره‌ی خاکی، می‌توان بر معضلات جامعه سرپوش گذاشت و يا مسايل را با شيوه‌های اقتدارگرايانه و با توسل به خشونت و روش‌های متعارف و معمول و در محدوده‌ی تنگ جغرافيايی و منافع کوتاه‌مدت حل و فصل کرد و از بحران‌های بزرگی که فراروی جامعه‌ی بشری قرار دارد، به‌سادگی و بدون تحمل زيان‌های عظيم گذشت. اين تصور، خطايی است که در عرصه‌ی عمل، بی‌گمان نتايجی زيانبار و عواقبی وخيم به‌همراه خواهد داشت و کمتر کشوری و ملتی از پيامدهای جبران‌ناپذير آن در امان خواهد ماند. به‌جرئت می‌توان گفت که دوران «سياست مبتنی بر قدرت» و «ترفندهای سياسی» و نيز عصر «سياستمداران سياست‌باز و جاه‌طلب» بسرآمده است و آنان که با عوام‌فريبی و وعده‌های خيالی بر مسند قدرت تکيه می‌زنند و نظارت و نقد قدرت را برنمی‌تابند، چه زود درخواهند يافت که زمانه ديگرگون شده است. اينک دورانی را پيش رو داريم که، آنگونه که کانت آرزو می‌کرد، فقط دولتمردانِ با اخلاق را می‌تواند تصور کرد؛ يعنی کسانی که اصول سنجيدگی دولت را آنگونه در نظر می‌گيرند که با اخلاق سازگاری داشته باشند، و نه اخلاق‌گرايانی سياسی که اخلاق را برای خود چنان تحريف و دستکاری می‌کنند تا بتوانند آن را در اختيار ‌سود و صرفه‌ی خود قرار دهند و تظاهر به اخلاق‌گرايی را دستمايه‌يی برای عوام‌فريبی قرار دهند.

اگر نگرش عقلانی و پايبندی به‌اصول اخلاقی و فرهنگ گفت‌وگو و مدارا و تسامح بر جدل‌های فکری و عقيدتی و فرهنگی و جدال مشروع بر سر منافع و کشمکش‌های سياسی حکمفرما نباشد، کار بی‌ترديد به‌اَعمال خشونت‌آميز و اقدام‌های تبهکارانه می‌کشد. حال با توجه به‌اين اصل، می‌توان عکس‌العمل بخشی از نيروهای سنتی پُرنفوذ و انحصارطلب را در جامعه در نظر گرفت که از يک سو به‌سبب تحجر فکری و تنگ‌نظری، امکان هرگونه تحول فکری و تحرک عملی را از خود سلب کرده‌اند و از سوی ديگر عدم کارايی راهکارهای سنتی و نداشتن راهکارهای مناسب برای مسايل و مشکلات امروز و ناتوانی در رويارويی خردمندانه با فرهنگ‌های ديگر و بهره‌وری هوشيارانه از آنها، سبب سستی و ضعفِ پايه‌های اجتماعی‌شان شده است و از اين رو خود را در خطر نابودی و زوال می‌بينند. بديهی است که اينان در نخستين کشاکش و چالش با نيروهای کارآمد و کاردان و پيشرو، ترسی توأم با ضعف بر وجودشان مستولی شود و برای حفظ دايره‌ی نفوذ و سيطري قدرت و منافع اقتصادی کلانی که در دست دارند، به‌زور و خشونتِ آشکار متوسل شوند. در واقع بحرانی که با گسترش خشونت‌گرايی و توسل به‌زور جامعه را در برگرفته است، بحران فروپاشی ساختار قدرت و تحکم سنتی و به‌بن بست رسيدن سنتِ تحديد انديشه و تهديد دگرانديشان است که شايد به درستی بتوان آن را تقابل «فرهنگ تحجر» با «فرهنگ تجدد» ناميد.

متن منتشر شده در روزنامه اعتماد


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد