سوفی بِسیس، مورخ
دوماهنامه مَنییِر دووُآر (نوعی نگاه)، فوریه – مارس ۲۰۲۵
چه نفرتی. چه سِتَمی. اگرچه، آزار یهودیان از آغاز مسیحیت پای گرفته است، بعدها در طول تاریخ و برحسبِ موقعیت جغرافیایی آن شکلهای متفاوتی پیدا کردهاست. و حتی هنگامی که در سده نوزدهم، استدلالهای نژادی میکشد انگیزهای اصلیِ پیدایش یهودستیزی شود، دچار دگرگونی میگردد.
آنتی سمیتیسم تاریخی دراز دارد. یا بهتر بگوئیم، نفرت از یهودیان، زیرا این تاریخ را میتوان به دو مرحلهی بزرگ تقسیم کرد، مرحلهی ضدیتِ سنتی با یهودیت که در آغاز اروپای مسیحی زاده شد، سپس تاریخ یک آنتی سمیتیسم (یهودستیزی) مدرن از قرن نوزدهم، که ضمن آنکه وارث آن است، در گسست با ضد یهودیت پیش از خود نیز میباشد. در جنوبِ مدیترانه ، دشمنی با یهودیان همچنین یکی از مشخصه های جهان مسلمان است که در ضمن، شکلهای متفاوتی نسبت به یهودستیزیِ ساختهی مسیحیان به خود گرفته است. موج جدید آنتیسمیتیسمی که اکنون با آن مواجه هستیم، ریشههایش را در این تاریخ مییابد ولی همچنین از سببهایی که از واقعیتهای روزمره سرچشمه میگیرند.
در پایان سدهی دوم بود که ضدیهودیتِ مسیحی ظهور کرد، از آن هنگام که دینِ جدید به طور کامل از خاستگاه یهودیاش جدا شد. با رسیدنِ مسیحیت به مقام دین دولتی در امپراتوری روم در آغاز سدهی چهارم و فراگیریِ قدرتمندانه کلیسا، جدائی کامل شد . در چنین وضعیتی بود که نظریهی خلقِ خداکُش پدید آمد، که پایهای شد بر هرگونه اِبرازِ نفرت از یهودیان که به تاریخ اروپای قرون وسطی و سپس عصر مدرن تا پایان قرن هژدهم نظم و آهنگ داد. یهودی مطرود شد و با او که نماد بیآبروی دگربودگی آمده از شرق بود، به مثابه مطرود رفتار شد. در واقعیت، یهودیان را بهدیدهی هم بیگانه و هم همسایه مینگریستند که چندین پادشاه مرتباً آنان را از قلمروشان اخراج میکردند – نظیر فیلیپ لُوبِل (۱۲۶۸- ۱۳۱۴) در فرانسه که با استفاده از موقعیت، داراییهای آنها را مصادره کرد – یا قدرتمندان آنان را بهعنوانِ بلاگردانِ هر مشکلی در برابر کینهجوئیِ همگان قرار میدادند. اما در همان حال، پیشهوران و دستفروشان، کاسِبان، قرضدهندگان خُرد و مفیدی بودند که در عینحال به رباخواری متهم میشدند. اینان که در گتوهای بسته ساکن بودند، بخشی لاینفک از این زندگی اروپائی شدند که در ضمن، برخی توانستند به مقامهای برجسته ولی ناپایدار امور مالی یا مشاور شاهزادهها برسند.
در پایان قرن پانزدهم، تفتیش عقاید (انگیزیسیون) در شبهجزیره ایبری پیروز شد. پادشاهان کاتولیک در اثر نفوذ انگیزاسیون به اخراج یهودیان از اسپانیای فاتح فرمان دادند. اسپانیا مکانی بود که بهرغم دورانی سیاه، به ویژه در دوره خلافت المُوَحِدون در سده دوازدهم، یهودیان بخش تفکیکناپذیری از جامعه مسلمان اندلس بودند، سرزمینی که بزرگترین شاعران و عالِمان الهیات را پرورش داده است. حدود ۲۰۰ هزار یهودی ، ابتدا اسپانیا و سپس پرتغال را ترک کردند و اکثریت آنان به مغرب و قلمرو امپراتوری عثمانی پناه بردند که سلطان دروازهها را بر رویشان گشوده بود. دستاورد سفاراد - لقب اسپانیا به زبان عبری – یکی از رکنهای فرهنگ مدیترانهشرقی و اروپای بالکان گردید.
یهودیتِ مُرَوِج
این دستآورد موجب غنی تر شدن یهودیت بومیِ هزاره در آفریقای شمالی و در شرق گردید. در واقعیت، بین سده اول پیش از میلاد مسیح و قرن دوم دوران مسیحیت، یهودیت دینی است که ترویج میگردد و شماری از مردم منطقه به آن دین گرویدهاند. از اهمیت آن در عربستان پیش از اسلام و همچنین جهانِ بِربِر شمال آفریقا آگاهیم. چرا که ملکه کاهنه که به خاطر مقاومت در برابر کشورگشائیهای عرب شهرت دارد، بنابر نوشتهی ابن خلدون مورخ سده چهارم، یهودی بود. از زمان استقرار مؤسسههای دولتیِ اسلامی در سرزمینهای فتحشده، «مردم اهل کتاب» یعنی یهودیان و مسیحیان – که کافر محسوب نمیشدند ولی پیامبری محمد را نپذیرفته بودند،- در وضعیتِ موسوم به ذمه یعنی «حمایت» زندگی میکردند: پادشاهان در مقابل پرداخت مالیات ویژه، از آنان محافظت میکردند. آنان مُجاز بودند در زمینه مذهبی و حقوق خانواده «خودگردان» باشند. اما یهودیانِ این منطقهها ، از مغرب تا ترکیه و ایران، فقط زیر حکمرانی نظام قضائی تبعیضآمیز به سر نمیبردند: بلکه بیشتر وقتها، آنان مجبور بودند در گتوهایی نظیر مَلاح (محله یهودیان در مراکش) ویا الحاره (محله یهودیان در شهر تونس – امروز حفصیه) سکونت کرده و نشانهای ویژه بر لباسشان نصب کرده، دورههای سختی از آزار را تحمل کنند. مسیحیان که در چندین منطقه، تعدادشان بیشتر و از نظر سیاسی قدرتمندتر بودند، به جز موردهای استثنایی، با همان سختیها روبرو نبودند.
با وجود این، اوضاع یهودیان مشرق هرگز با وضعیت یهودیان اروپای مسیحی قابل مقایسه نبود ، در این قاره آزارهای ضدیهودی تا آغاز قرن بیستم، وضعیتی همهگیر و منظم به خود گرفته بود، بهویژه در «ناحیه اسکان» در امپراتوری روسیه که شامل اوکراین، لهستان و کشورهای بالت میشد. در این منطقههای گسترده بود که پیش از نسلکشی نازیها، اکثریت بزرگی از یهودیان جهان زندگی میکردند، جائیکه پوگرومها به اوج خود رسید، امری که مهاجرت گستردهی یهودیان را به ویژه بهسوی ایالات متحده از نیمه دوم سده نوزدهم توجیه میکند. با اینوجود، در پایان سده هژدهم دورهی نوین متناقضی برای یهودیان اروپا آغاز میشود: به همان میزان که آنان در اثر انقلاب روشنفکریِ عصر روشنگری به برابری قضائی دست مییافتند، ضد یهودیت قدیمی هم که بر پایههای مذهبی تکیه داشت ، جایش را بهنوعی آنتیسمیتیسم شدید میداد که بر استدلال متفاوتی متکی است، یعنی بر نژاد و به اصطلاح قدرت مخفیِ ادعایی.
جنبش رهاییبخش
فرانسه نخستین کشوری بود که با رأی نمایندگان مجلس موسسان در سال ۱۷۹۱ به یهودیان شهروندی کامل اعطاء کرد. با اینوجود، جنبش رهاییبخش در سال ۱۷۸۱ با انتشار منشور روامداری ژوزف دوم امپراتور اتریش آغاز شده بود که به پروتستانها و یهودیان آزادی مذهبی داد. این جنبش همگانی به همه اروپا گسترده شد: در سراسر سده نوزدهم، در اثر سکولاریزاسیونی که با عصر روشنگری آغازشده بود و سپس انقلاب فرانسه به آن سرعت بخشید، یهودیان در همه جا به جز امپراتوری روسیه و همزمان با نفوذ ایدههای روشنگری یهودی در آلمان (هاسکالا) برابری حقوق کسب کردند. این دگرگونی قاطعانهی وضعیت یهودیان جذب آنها را تسهیل کرد: آنان گتوها را ترک کرده و در زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورهایشان وارد شدند.
شماری از مورخان، منشاء آنتیسمیتیسم را در این جذب میبینند: هر قدر یهودی از دیگری کمتر قابل تمیز باشد، بیشتر در جمعیت ادغام میشود ، بنابراین بهخاطر ظرفیت مزاحمت فرضی اش، که محسوس هم نیست،خطرناکتر میشوند. زیرا اگر زینپس یهودی شهروند است، ولی بیگانه نیز هست. لذا میتواند آسانتر خیانت کند و به نیروهای اهریمنی و دشمنان منافع کشور خدمت کند. قضیه درِفوس در فرانسه که از ابتدا تا آخر، یک دسیسه بود، نشانگر این اعتقاد است که یهودی نمیتواند عضوی از خلق یکپارچه باشد که انسجامش بر هویت ملی متکی است. وسیلهی خیانت هستیشناسانه او بر توانائیهای مالیِ که در اختیار اوست، بر بستر شبکهای فشرده از نهادها از جمله بانک روچیلد متکی است که در چشم بسیاری، مدتهای دراز گویاترین دلیل بوده و هنوز هم هست. در آغاز سده بیستم، با توطئه پلیس تزار و تهیه یک سند جعلی، پروتکلهای فاضلان صهیون، این ایده پراکنده شد که این قدرت به یهودیان امکان خواهد داد که بر جهان مسلط شوند.
این لفاظی مسموم که در آن هنگام از استدلال «علمی»ای در قرن نوزدهم بهره جست، با گسترش استعمار و الزام توجیه آن، شاهد پیروزی علم قلابی مردمشناسیِ نژادی میگردد که در آن «نژادها» بر حسب سلسله مراتب ردهبندی شده و از نژادهای برتر سفید و آریائی تا نژادهای پست طبقهبندی میشود که سیاهان آخرین رده را به خود اختصاص میدهند. در این ردهبندی، یهودیان نژادی منحط تلقی میشدند. بدینترتیب، فرانسه شاهد ظهور یک سری ادبیات نوشتاری است که براین دو رکنِ آنتیسمیتیسم، یعنی قدرتمند شرور و نژادِ پست، متکی است که فرانسه یهودی اثر ادوآر درومُون آتشافروزترین بیانگر آن است.
این آنتیسمیتیسم مدرن که با تجدید توهم خطرناک بودن یهودیان همراه است، در سراسر اروپای بین دو جنگ جهانی ریشه میدواند. تناقض این دوران چنین است: درحالیکه یهودیان موضعهای با اهمیت در هر زمینهای از علوم طبیعی تا علوم انسانی و از ادبیات تا سیاست را اشغال میکنند، در حالیکه آنان در مرکز شکوفائیِ روشنفکری پسا جنگ اول جهانی قرار دارند، فرومایهترین آنتیسمیتیسم بهطورناگزیری رواج مییابد. نتیجهی هراسناک آن را میدانیم. نسلکشی نازی در کمتر از پنج سال، شش میلیون یهودی یعنی اکثریت بزرگی از جمعیت یهودی اروپا را نابود کرد.
ضدِ-تاریخ
برخلاف تبلیغات ضدتاریخ ساختهی راست افراطیِ اسرائیل ، یهودیان شرق – که آنها نیز برابری قضائی کسب کرده بودند – هیچ آزار خاصی را در درازنای جنگ جهانی دوم تحمل نکردند، بهاستثنای عراق که یک رژیم هوادار نازی در سال ۱۹۴۰، پوگروم خونینی را در بغداد بهراه انداخت، و نیز بهمدت شش ماه در سالهای ۱۹۴۲ و ۱۹۴۳ در تونس زیر اشغال نیروهای آلمان. در حالیکه در این کشورها جنبشهای ملیگرا به نازیها گرایش پیدا کردند که نماد آن مفتی اعظم بیتالمقدس، حاج امینالحسینی بود که پیوندهای نزدیکی با رژیم هیتلر برقرار کرد.
پس از جنگ، دوران جدیدی در تاریخ یهودیان گشوده میگردد. صهیونیسم که در پایان سده نوزدهم زادهشده بود با اعلامیه مشهور بالفور در سال ۱۹۱۷ روبرو شد که در آن حکومت بریتانیا ایجاد کانون ملی یهودیان را در فلسطین وعده میداد. اما، بهرغم استقرار چند دههزار یهودی در فلسطین زیر قیمومت بریتانیا پس از بهقدرت رسیدن هیتلر در سال ۱۹۳۳ در آلمان و گسترش فاشیسم در اروپا، اگر نسلکشی رخ نمیداد و اگر غربیهای مقصر، همدست یا بیتفاوت، تصور نمیکردند که بدین ترتیب میتوانند جنایتهای خود را بشویند، بهاحتمال زیاد دولت اسرائیل به آن سهولت ایجاد نمیشد.
ایجاد اسرائیل به ضرر فلسطینیها پیامدهای گوناگونی داشت. در جهان غرب، وجود این دولت، رفتار خاصِ آن با فلسطینیها و سیاست استعماریاش، موجب رشد آنتیسمیتیسمی شد که توانست ضدیهودیت اولیهی موجود در آن را تقویت کند. سلطهی ایدئولوژیهای ملیگرایانه عربی، تبعیضها نسبت به اقلیت یهودی را در این کشورها افزایش داده موجب مهاجرت آنان شد که از سوی دیگر، اسرائیل همواره این مهاجرت را تشویق میکرد. اگر نباید ضدیت با صهیونیسم و آنتیسمیتیسم را با هم اشتباه کرد، غیرقابلانکار است که یک آنتیسمیتیسم جدید با بهکاربردنِ استعارههای همتای اروپائیاش از سال ۱۹۴۸ در منطقه رواج یافته است، بهطوری که هر دو کتاب پروتکل فاضلان سهیون و نبردِ من هیتلر به عربی ترجمه شده و در این منطقه به فروش میرسید.
برعکس، از سالهای دهه ۱۹۸۰، غرب با گسترش سامیدوستیِ دولتی [فیلوسِمیتیسم] که اغلب با پشتیبانیِ بیقیدوشرط از اسرائیل و کجرویهای آن همراه است، خود را متمایز میسازد. با اینهمه، آنتیسمیتیسم در این کشورها از بین نرفته و شکلهای جدیدی بهخود گرفته است. در میان راستِافراطیِ در حال گسترش در دو سوی اقیانوس اطلس، همچون در شبکه انجیلیها که آن هم با رشد زیاد مواجه است، میتوان از وجودِ ظاهریِ متناقضِ یک صهیونیسم آنتیسمیت یاد کرد. در واقع، نژادپرستیِ ضدِعربی و ضد مسلمان نزد راستِافراطی موجب همدلی آنان با سیاست اسرائیل میگردد، بدون اینکه جنبشهای آنتیسسمیتِ رادیکال در میان آنها از بین رفته باشد. اما نزد بنیادگران پروتستان، قرائت کلمهبهکلمه ایشان از مجموعهی متنهای عهد عتیق، آرزوی گردآوردنِ همه یهودیان در سرزمین مقدس و گرویدن دستهجمعیشان به مسیحیت را در آنان زنده میکند.
کوکتل مسموم
بیآنکه همچون راستگرایان اروپا، در میزانِ شدتِ آنتیسمیتیسم اِغراق کنیم، نمیتوان یهودستیزی را که جنبشهای سَلَفی در میان اقلیتهای مسلمان حاملش هستند و آسیبهایش را در جریان سوء قصد های خونین طرفداران آن جریانها در سالهای اخیر دیدهایم، نادیده گرفت.
سرانجام، دولت اسرائیل که از این پس راست ِافراطیِ آشکارا استعمارگر، آن را رهبری میکند – که با کشتار حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ با نابودی کامل غزه و افزایش خشونتها علیه اهالی کرانه باختری پاسخ داد – تسهیلکنندهی آنتیسمیتیسم در جهان شده است. این کوکتل سمی، که وَهم ضد یهودی و نمودهای جدید آنتیسمیتیسم را با هم مخلوط میکند، بازهم ویرانی بهبار خواهدآورد. رهبران اسرائیل که مورد پشتیبانی اکثریت افکار عمومی آن کشور هستند، با ابزاری کردنِ یهودستیزی هرکه را با سیاست آنان توافق ندارد، آنتیسمیتیست مینامد. اگر شایسته است که تاریخ دردناکِ نفرتِ ضدیهودی را فراموش نکرده با آن مبارزه کرد، همچنین ضرورت فوری دارد که در دام اختلاط یهودستیزی و محکومکردن دولت اسرائیل که گمان میبرد هر کاری میتواند انجام دهد، نیافتاد. اختلاطی که متأسفانه اکثریت رهبران غربی مرتکب میشوند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد