logo





مخدوش و مغشوش*

چهار شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ۰۴ دسامبر ۲۰۲۴

اسماعیل رضایی

بررسی شماتیک چپ، تابوی شوروی سابق و اقتدار گرایی، وقتی از علیت و چرایی صعود و نزول خود دور می شوند؛ به ابزار کنشی مغرضانه و بدخواهانه ای مبدل می شوند که جنبه های خودارضایی را در خود می پرورانند. چرا که شوروی سابق با تمامی نواقص و ضعف های درون سیستمی خود، از خود بنیان هایی را به جای گذاشته که امکان احیای آن ها، خواب را از چشم بسیاری از متجاوزان به حقوق انسانی ربوده است. هجمه و یورش همه جانبه ابزارهای رسانه ای و ارتباطی و همچنین تبیین و تحلیل های انتزاعی روشنفکران و ایدئولوگ های بورژوازی به چپ، بیان صریح و روشن هراس ساختار معیوب غالب کنونی از چپ می باشد. اگر اقتدارگرایی و توتالیتاریسم در عصر لیبرال دموکراسی یک کنش ضد مردمی در چارچوب های ملی عمل می کرد؛ اکنون با توتالیتاریسم اقتصادی درآمیخته و به صورت ابزار کنشی مرگباری در سطح جهانی عمل می کند. درک این مسئله ضرورت بازنگری در مولفه های زیست اجتماعی از جمله دموکراسی را حتمی می سازد.
فرارَوی یا عقب ماندن از روند تحول و تکامل، ضمن مخدوش کردن اندیشه و عمل در راستای اهداف و آرمان های انسانی، به اغتشاش حرکت ها و جنبش های اعتراضی و انقلابی مردمی و تهی نمودن پتانسیل عمومی برای شدن و گشتن منجر می شود. روشن فکر و اندیش ورزی که چرایی و علیت پدیده ها را در پس نگاه معلولی و با شهادت و زعامت گذشتگان، تلاش مغشوشی را می آغازد، قطعا مرز بین بودن و شدن را مخدوش می سازد. مفاهیم را کهنه به کار می گیرد و معانی آن را با بدسگالی های محیطی می آلاید. چگونه می شود مفاهیم بنیادی و اساسی چون دموکراسی و مولفه های آن را از اندیشه ورزان گذشته به عاریت گرفت و فضای تب آلود و خفقان آور کنونی را تبیین و تحلیل نمود.اندیشه لیبرالی و القائات کاذب ساختار طبقاتی در جان و روان روشنفکر بیگانه شده از اندیشه مترقی و دورانساز ریشه دوانده است.

بدفهمی های تکاملی و ناتوان از درک و فهم روندهای کنونی و نیازها و الزامات آن، همگان را در برهوت آموزه های فرتوت و بی هویت گذشته رها ساخته است . همگان وبکرات از محاسن دموکراسی داد سخن می دهند و با تقسیم جهان امروز به دموکراسی و استبداد، گریبان خود را از تکاپو و فراگیری آنچه که این فرایند مطلوب و یا نامطلوب فراهم ساخته است، رها می سازند. لیبرالیسم را می ستایند و از نئولیبرالیسم و عملکرد انحطاطی اش با اغماض گذر می کنند. همگان آموخته اند که غرب و دموکراسی اش را بستایند و از شرق به ویژه چین و روسیه با نفرت و کشورهای توتالیتر یاد کنند. این القائات ساختار طبقاتی چنان اندیشه ها را مسموم کرده که همگان را از اندیشه و تامل پیرامون رویکردهای محیطی اش باز داشته است. با آمار و ارقام دستکاری شده و جهت یافته ساختار غالب طبقاتی تصمیم می گیرند و به تایید و نفی روی می آورند. روندی که مفاهیم و معانی را با آموزه های مدرسی درآمیخته و معجونی بیماری زا از آن به دیگران ارائه می دهند.

دموکراسی، نظام دموکراتیک، سوسیالیسم دموکراتیک و...بدون تامل به مفهوم و مضمون آنها بکرات و با انشاهای مختلف بیان می شود تا احساس بودن و زنده بودن برجسته شود. این اندیشه ورزان مکتبی هرگز از خود سوال نکرده و یا نمی کنند که به نام دموکراسی میلیون ها انسان نابود و سر به نیست شده و اکنون نیز با مرگ و نیستی دست به گریبانند؛ بنام آزادی، دهشت و وحشت زیستن در سراسر گیتی پراکنده شده است؛ و به نام امنیت و حقوق بشر یوغ بندگی و بردگی روز به روز بر دست و پای انسان ها استحکام می یابد. و این همه فجایع از سوی جوامعی سر برآورده که خود را مهد دموکراسی می دانند. چشم فرو بستن بر تمامی این جنایات بیانگر القائات فکری ساختار طبقاتی است که تمامی تار و پوت ساختار فکری روشنفکران را در هم تنیده است. واقعا استبداد چیست؟ آیا تا بحال عمیقا به معنی این غول چراغ جادو فکر شده است. مگر استبداد غیر از بستن مرزهای آزاد مدنی و انسانی که در هم تنیده اند؛ طور دیگری می تواند خود را ارائه دهد.دموکراسی در ساختار طبقاتی تابعی از نوسان سود و سرمایه است؛ که مرز بین مدنیت و انسانیت را مخدوش ساخته است. این ساختار سراسر تبعیض و تعدی برای تامین و تضمین سود و سرمایه هر وقت که لازم بداند به آسانی مرزهای حرمت و انسانیت را در هم می شکند و دموکراسی و مولفه های آن را در مزبله سود و مصلحت قربانی می کند. چطور روشنفکر نمی تواند این رویکرد جهان شمول ساختار سرمایه را در یابد و برای روندهای جنایت بارش توجیه و تاویل ارائه می کند.

وقتی انسان مرحله گذر تاریخی را در نیابد؛ هذیان می گوید و با تمسک به اراجیف بازمانده از ایدئولوگ های بورژوازی برای اندیشه بیمارگون خود مفری می جوید. از جان لاک، بوببیو، عجم اوغلو، گرستل،والرز،نانسی فریزر،اتین دولابوئسی، تامس هابز،ماکیاولی، اریک الین رایت،لفور و...مدد می گیرد تا اثباتی بر ادعاهای نامتعارف و دروغین اش باشد. بدفهمی و نفهمی روندهای تکامل تاریخی قدرت درک و درایت برای شناخت جایگاه کشورها در مواقع مهم تاریخی را از انسان می گیرد. همان روند تعمیم یافته ای که اکنون تمامی روشنفکران را در جهت گیری سیاسی شان به بیراهه برده است. چون اصل دیالکتیک را در تبیین و تحلیل های خود نادیده می گیرند؛ قدرت فهم اینکه تضادهای درون ساختی به فروپاشی ساختار فرتوت و کهنه منجر می شود؛ را ندارند. براین اساس قدرت تحلیل چرایی تضادهای حاد درون ساختار سرمایه داری نبوده و به سیاق سابق با استعانت از تئوری های عمال بورژوازی داد سخن داده، و به ستایش و تکریم از دستاوردهای نظام سرمایه داری مبادرت می کنند. به نقد پوپولیسم می نشینند؛ ولی دروازه ورود به پوپولیسم را باز می گذارند. دموکراسی بورژوایی را می ستایند ولی قدرت واقع چرایی نبود دموکراسی در بیش از نیمی از جهان امروز را با اما و اگرها و باید و شاید های خود، در نسیان تاریخی خود بایگانی می کنند.

روشنفکری که با سکتاریسم حاد و مزمن خود به تبیین و تحلیل روی می آورد؛ و با انتزاع پدیده ها به داوری می نشیند؛ و دموکراسی را اطاعت از قانونی می پندارد که افراد جامعه روی آنها توافق کرده اند؛ چنان در لابلای ورق پاره های کتاب های درسی گرفتار آمده که رهایی از ضعف و خلجان های آن ممکن به نظر نمی رسد. با این توصیف، حتما گرسنگان و پابرهنگان و آنهایی که زیر بمباران های وحشت و مرگ صاحبان سرمایه جان می دهند نیز با این قوانین موافقند و در تدوین و تقنین آن مشارکت داشته اند. چه تعریف مخدوش و مغشوشی از ذهنیت غبار گرفته برخی ها متصاعد می شود. مالکیت عمومی، این ام الفساد جامعه های انسانی را ستودن، خود بیان اندیشه لیبرالی و فرو خسبیدن در تار و پود دموکراسی معیوب بورژوایی می باشد. روشنفکر جهان سومی که هنوز دموکراسی را در کشور خود تجربه نکرده است؛ هنوز در تب و تاب استقرار دموکراسی لیبرالی که در روند تکامل و تحول جامعه و انسان هویت اصیل و واقع خود را ازدست داده است،بسر می برد. چرا که دچار یک وقفه انسدادی فکری شده است که وی را به گذشته های دور متصل می سازد. دموکراسی لیبرال یک مرزبندی صریح و صحیح با مذهب داشت، اگرچه در تعاملات اقتصادی و اجتماعی جامعه بورژوازی حضور عینی داشت. ولی اکنون مذهب بازوی توانمند ساختار سرمایه در برقراری سامانه های ترور و وحشت در سطح جهانی می باشد. القاعده، داعش، طالبان، بوکوحرام و دیگر جریان های ارتجاع دینی در سطح جهانی با حمایت آشکار و پنهان ساختار سرمایه داری و برای حفظ منافع و مصالح صاحبان سرمایه به ترور و وحشت پراکنی مشغول هستند. بنابراین دموکراسی لیبرال به انحطاط گرویده و نیازمند بازسازی و بازیابی هویت های نوین می باشد. ضمن اینکه، ساختار سرمایه پتانسیل لازم را برای اداره امور جهانی تا حدود زیادی از دست داده و پتانسیل باقی مانده نیز صرف هزینه مقاومت در برابر تغییرات الزامی روند تکامل تاریخی جامعه و انسان خواهد شد.

بیان شماتیک چپ و قرار دادن آن در برابر راست خود نوعی تحریف روند تکامل تاریخی جامعه وانسان است. چپ نمود عینی روندهای ظالمانه و ستم پیشگی ساختار غالب سرمایه است که حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها را فدای منافع و انباشت افسارگسیخته خود نموده است. چپ طغیان وجدان انسانی در برابر هجمه و تعدی به حیات زیست جمعی توسط اقلیتی بر سریر قدرت است که جهل را دستمایه جنایات بیشمار خود ساخته است. چپ شکوه و عظمت بازیافته ای است که نوید فردایی انسانی تر و متفاوت تر از رنگ و ریب و تجاوز و تعدی کنونی را می دهد. چپ دیالکتیک است، درک تکامل و تعالی جامعه و انسان را در خود می پرورد. چپ نفی تمامی پلشتی هایی است که ساختار سراسر تبعیض و تهدید به حیات انسانی آن ها را سرلوحه زیست اجتماعی خود قرار داده است. چپ منادی صلح و دوستی است و خواهان دنیایی فارغ از جنگ و خونریزی و تباهی و تجاهل در برابر ناهنجاری های جامعه و انسان است. و در یک کلام چپ شرافت انسانی است که توسط عده ای طماع و زیاده طلب در سریر قدرت به یغما رفته است. این خصایص در اندیشه ورزی شماتیک عده ای غرق در تمنیات لیبرالی نمی گنجد، و کسانی که چپ را تمام شده می پندارند هنوز تفکر انسانی و نجات بخش را نیاموخته اند. این همه هجمه و یورش به چپ از طرف تمامی رسانه ها و بلندگوهای ساختار طبقاتی، بیان واقع زنده و قدرتمند بودن چپ و همچنین به عنوان آلترناتیو قوی و بالقوه ای برای متعدیان به حقوق انسانی می باشد. مقایسه عوامانه و تقلیل گرایانه چپ در برابر راست و تشبیه و تمثیل آن با سیاه و سفید، بیان نارسای حدود بخشیدن به فعالیت چپ در روند تکامل تاریخی است. چپ، ورای حد و مرزهای معینه جریان ها ارتجاعی و مغرض، اندیشه دورانسازی است که دنیایی فارغ از حب و بغض، کینه و عداوت، فقر و نیستی، تبعیض و تعدی و نافی تمامی پلیدی های حاکم کنونی در جامعه های انسانی می باشد. چقدر تبلیغات و هجمه شریرانه و القائات کاذب ساختار طبقاتی در تهی سازی خصایل انسانی برای انسانی زیستن موفق عمل کرده است که انسان ها بندگی و عبودیت در برابر ظلم و تعدی ساختار طبقاتی را بر تمامی ایده ای انسانی چپ ترجیح می دهند. این همه محصول بداندیشی و ضعف نظری کسانی است که خود را چپ می پندارند ولی در راستای تحکیم بنیان های مادی ساختار سرمایه گام برمی دارند. جالب اینکه، همگان از عدالت و برابری و زندگی به واقع انسانی سخن می رانند؛ و در توهمات ایده ای خود می خواهند آن ها را با ساختارهای متعدی و متجاوز به حقوق انسانی چون سرمایه داری محقق سازند؛ واز ایده های سازگار با عدالت و برابری و صلح و دوستی چون سوسیالیسم می گریزند.

تابوی شوروی سابق، ابزار و سنجه های داوری بسیاری برای چپ گردیده است. شوروی سابق اگر چه برآمد زودهنگام یک ایده انسانی در بطن جامعه فاقد بنیان های کمّی لازم برای دگرگونی های سوسیالیستی بود. ولی بذر امکان دنیای دیگر را در دنیای مملو از ناهنجاری های زیستی پاشید. بذرهایی که جوانه زدند و روز به روز در برابر ستم و تجاوز قد برافراشته و درحال تناور شدن برای حذف و حد ناراستی ها حاکم کنونی می باشند. گرایشات استبدادی در شوروی سابق محصول برآمد زودهنگام ایده های انسانی سوسیالیسم بوده که جامعه قدرت حل و هضم آن را هنور دارا نبوده و در برابر آن موضع خصمانه داشت. چرا که ساختار جهانشمول سرمایه تاثیر تخریبی و انهدامی خود را بر اندیشه و روان انسان ها به جای گذاشته بود و کمیت های لازم برای زدودن آن ها فراهم نبوده است. این مختص جامعه شوروی سابق نیست؛ بلکه تمامی جامعه هایی که از یک ساختار کهنه و یا نو با گرایشات متفاوت ایده ای که انسان ها از حل و هضم آن ها عاجز باشند بسوی استبداد و اختناق سوق می یابند. روشنفکران عموما استبداد و توتالیتاریسم را در ساختار سیاسی متوقف ساخته اند؛ و از دیگر انواع نمودهای ساختی توتالیتر آگاهانه و یا ناآگاهانه می پرهیزند. توتالیتاریسم اقتصادی که امروز تقویت کننده بنیان های اختناقی ساختار سیاسی حکومت ها است؛ دقیقا از دایره تبیین و تحلیل های روشنفکرانه محلی از اعراب ندارد. این ضعف بنیادی، ساختار سرمایه را که مروج و مبشر استقرار انواع حکومت های استبدادی و توتالیتر در سطح جهانی می باشد از تیررس مستقیم حملات اعتراضی و انقلابی دور ساخته است.

نتیجه اینکه: اندیشه و اندیشه ورزی در تلاطمات ناشی از رشد بی سابقه و دم افزون دامنه دانش و فناوری در محاق تردید و تمکین فرو خسبیده است.چرا که گذشته با بار سنگین عادت و سنت، روند هم آوایی و درک و هضم این حجم عظیم دگرگونی های دانش و فن را نداشته، و نیاز های دستاوردهای تکاملی و تحولی را به چالش می کشد. بسیاری به روال عادت که اندیشه ورزی را به چالش کشیده است؛ با رجعت به بازمانده های فکری گذشتگان در تلاش برای احیا و ابقای مناسبات در حال زوالی هستند که رنج و قساوت و ترور و وحشت تنها حربه تداوم حیاتشان محسوب می شوند. بر این سیاق و به روال عادت به تعریف و تمجید از برخی از نمودهای اجتماعی چون دموکراسی روی آورده و در خلال تبیین و تحلیل آن به ستایش از لیبرال دموکراسی و دستاوردهای آن نیز می پردازند. روندی که درک نمی کند که دموکراسی لیبرالی که در فضاهای بسته ملی جوامع گذشته نمود یافته؛ امروز در فضای باز تعاملات جهانی نیازمند باز تعریف، بازسازی و بازیابی هویت های نوینی است که ساختار غالب کنونی طبقاتی مانع جدی این هویت یابی نوین می باشد. قطعا از بطن ساختار جهانشمول سرمایه داری تضادهایی در حال رشد هستند که به روال کنونی مناسبات نامتعارف جهانی خط بطلان خواهند کشید. بررسی شماتیک چپ، تابوی شوروی سابق و اقتدار گرایی، وقتی از علیت و چرایی صعود و نزول خود دور می شوند؛ به ابزار کنشی مغرضانه و بدخواهانه ای مبدل می شوند که جنبه های خودارضایی را در خود می پرورانند. چرا که شوروی سابق با تمامی نواقص و ضعف های درون سیستمی خود، از خود بنیان هایی را به جای گذاشته که امکان احیای آن ها، خواب را از چشم بسیاری از متجاوزان به حقوق انسانی ربوده است. هجمه و یورش همه جانبه ابزارهای رسانه ای و ارتباطی و همچنین تبیین و تحلیل های انتزاعی روشنفکران و ایدئولوگ های بورژوازی به چپ، بیان صریح و روشن هراس ساختار معیوب غالب کنونی از چپ می باشد. اگر اقتدارگرایی و توتالیتاریسم در عصر لیبرال دموکراسی یک کنش ضد مردمی در چارچوب های ملی عمل می کرد؛ اکنون با توتالیتاریسم اقتصادی درآمیخته و به صورت ابزار کنشی مرگباری در سطح جهانی عمل می کند. درک این مسئله ضرورت بازنگری در مولفه های زیست اجتماعی از جمله دموکراسی را حتمی می سازد.

اسماعیل رضایی
02:12:2024
____________________________________

* اخیرا آقای علیرضا بهتویی سلسله بحث هایی پیرامون دموکراسی، چپ و اقتدار گرایی را آغاز کرده که سنگینی بار عادت و سنت در اولین بخش از تبیین و تحلیل های انتزاعی و لیبرالی ایشان خود را به وضوح نشان می دهد. ایشان در مدح دموکراسی داد سخن داده بدون اینکه بگویند؛ اکنون در کجا جای گرفته و چرا به کنش های ابزاری قدرت های سلطه گر جهانی مبدل شده است. از شوروی سابق و استبداد حکومتی آن داد سخن داد؛ بدون اینکه به علیت و چرایی آن بپردازد. به اقتدار گرایی چین و روسیه بند کرد؛ بدون اینکه استبداد و اقتدار گرایی اقتصادی حاکم بر قطب های مسلط جهانی که خود عناصر معینه برقراری و تداوم اقتدارگرایی در سطح جهانی می باشند اشاره ای کرده باشند. سرانجام اینکه اینگونه تبیین و تحلیل تکراری که بکرات و با انشاهای متفاوت ارائه شده است؛ جز مخدوش کردن مرز بین توهمات ایده ای و واقعیت های موجود و همچنین اغتشاش فکری نتیجه دیگری ندارد.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد