logo





حافظ زیر هشتی

سه شنبه ۹ مهر ۱۳۸۷ - ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۸

بیژن باران

bijan-baran.jpg
حافظ زیر هشتی - دیدار اول
(در ذهن حافظ پیر:) چرا غزلم از حافظه آید به ذهنم؛ نه از خواندن صفحه ی کتاب؟
مرا آفتاب پرست خوانند-
سوی چشمم کم شده؛ ولی حواسم جمع، سر جاست.
صدای بلبل در گوشم، چون جوانی کند مدهوشم.
یادش بخیر نانوایی! تغار خمیر ترش به تنور تنها می بردم.
کتاب شاهنامه در دستم سنگینتر شده؛
عضلات، مفاصل خشگی گرفته؛ بلند شدنم سخت تر شده.
موی سرم ریخته تو سرشانه، ابرو، گوش، بینی ام!
دندانهایم زرد، موی سینه پاک سفید، خستگی مرا چرتی کند.
عطر لواش گرم در مشام، دیزی آبگوشت
با دوغ و گلپر، سبد ریحان و ترخان بر سفره.

امروز مرا چه گذشت؟
در شبستان نشستم.
برفی، گربه م کنار در، تو آفتاب، خرخر کند.
شاخه نبات کنار پاشویه حوض، دست و رو شست، به بازار رفت.
فرزندم از باغ، تو دستمال یزدی، زردآلو آورد.
همسرش با نوه ام از در آمد تو – دخترش گفت:
بابا بزرگ دوس ت دارم؛ خیلی زیاد.
(فکر کردم:) در باره دستور و لغات- با لبخند بوسیدمش.
کاتب سر بازار، دو نسخه از غزلهایم را آورد؛ با دخل و تصرف سلیقه ای ش.
30 سکه دادمش، دستم بوسید، دور شد.
طرح غزل عناصر اربعه دارم:
مارا آوری ای باد ، خود از یاد می بری.
آب را نوشیم و شوییم تن خود؛ به باغ می روی.
آتش آمد با نورو گرمی و تمدنها.
مارا خاک، خوراک دهی؛ در انتها تو مارا می خوری.
غروب برای قرار با عبید به میخانه سر راه باباکوهی سر زدم.
طنز او مفرح ذات است.
پس از بغل و روبوسی، سلام خواجو را به او رساندم.
در پاسخ گفت، علیکم السلام. ادامه داد مدتی منزل بازرگانی قزوینی میهمان است. دیداری شبانه به تخت جمشید داشت- با عبور آهسته ی ماه دور مهجور بر فراز ستونهای غرور.

( در دل خنده ام گرفت؛ فکر کردم:) این رسم ترکان قزوین است! یاد جوانی، این بیت را بلند برایش خواندم:
"ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما..
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق.
ثبت است بر جريده عالم دوام ما."

از قول سعدی گفت:
وقت طرب، خوش یافتم آن دلبر طناز را.
ساقی بیار آن جام می! مطرب بزن آن ساز را!
شیراز پرغوغا شدست از فتنه ی چشم خوش ت.
ترسم که آشوب خوش ت، برهم زند شیراز را!

خنده ی جانانه ای کردیم.
(تو ذهنم:) "مطرب" من خواننده دلکش است؛ وزنش طویل، آمرانه.
"مطرب" او نوازنده ملک است؛ وزنش ضربی، شاد.

(از خنده عبید که به سرفه ختم شد، جا خوردم. راستی خیلی پیر شده. با این رباعی ادامه داد:)
هر لحظه رسد به من بلائی دیگر./ آید به دلم زخم ز جائی دیگر.
بر درد سری کز فلکم راست بود/ امروز فزود درد پائی دیگر.

گفتم: وصف الحال است. سهمم شد بجای "راست بود،" چی فکر می کنی؟ دیشب خواب ترا دیدم. گفتمت، بمان؛ برنگرد به زاکان؛ اردوی ملخ راه برده به تاکستان. آیا گذشته را توان تغییر نیست؛ آینده چطور؟ وجدان چیست- چرا بعضی دارند؛ بعضی نه؟

عبید با خنده گفت: قسمت یا سهم بهتر است. خدای شعری! از این رو ست که از هند تا عثمانی هواخواه داری. امیران در روایت حوادث چنین کنند؛ طالع بینان بر وفق امیران پیش گویی! وجدان منطق جمعی است در سر فرد برای منافع بیشتر از یک فرد.
**
(غروب دوشنبه است. در محله شیادان شیراز، امروزه معروف به "درب شازده" است. در یک میخانه یهودی ام. کنار دیوار کاشی، زیر هشتی، دو نیمکت و میز خالی- رویش بشقابی، پیاله پر پسته شور، عطر شیرین شکوفه سفید گلدان رازقی. حافظ وارد شد. از روی نیمکت بلند شدم؛ دست ش را بوسیده؛ گفتم:)

-: بیژن، از قرن 21م، مقیم سواحل اقیانوس آرام. در باره 3 موضوع باشما حرف دارم: شعر، اجتماع، زندگی. گویا بیان زندگی خانوادگی از محرمات است.

(نشستیم دور میز؛ ساقی برایمان شراب شنگرفی خللر شیراز در2 جام ریخت.)

حافظ: گفتی بیژن؟! می خواهم از خودم چند کلمه بگویم. پدرم از اصفهان به شیراز آمد و مرد. مرا دو برادرمهتر باشد. دوزندگی و نانوایی کارم بود. با شاخه نبات ازدواج کردم. کودک اولمان از دست رفت؛ فرزند دوم خودش یک بچه دارد. اشعار خواجو، بابا طاهر، حلاج، سبک خراسانی، عراقی را شدید می خوانم. هوای سفرم نباشد؛ گرچه دعوت نامه و روادید از ارض روم، هند، ختن برای 3 همایش ادبی در دست دارم. امشب دربار دعوتم.

-: کلمات با فرهنگ تغییر کنند. پس از انقلاب مشروطه، واژه ی فارسی و فرنگی در تقابل با تازی و باستانی متداول شد؛ پس از انقلاب جمهوری و سرنگونی سلطنت، واژه شاه متروک. شهر گل و بلبل، شیراز در تاریخ ویژه است با فراوانی شراب، شعر، شعور، شاهد، شیرینی، عشق، عشوه، عطر، عطش. پس از وفات، دوست شما، گل اندام، آثارتان را در دیوانی مکتوب کرد؛ 500 غزل در 50 سال عمر شاعری که سالی 10 تا بطور متوسط می شود. بمرور دیگران کلمات، ابیات، غزل هایی به دیوان افزودند- ناسخان برای سلیقه، کاتبان برای منفعت از حجم، شاعران از ترس. دیوان در ایران، افغانستان، تاجیکستان، پاکستان، هند، عراق، ترکیه، امارات خلیج فارس برای تفال در سفر، شفا، عشق، تجارت، تصمیم مهم بکار می رود. مردم شما را لسان الغیب دانسته؛ نقل قول از شما بیشتر از هر کس دیگر روزانه می آورند.

حافظ: این سرنگونی خواست دیرینه مردم بود. غزلی در این باره گفته ام. کاتبی آنرا برد؛ بعد هم رفت بغداد- که با اوضاع خراب آنجا..

-: اکنون رسم بر این ست که همه چیز را با مختصات غربی بسنجیم. شما، هم عصر دانته ایتالیایی، صاحب کتاب کمدی الهی، هستی؛ من بخانه او در فلورانس رفته ام. غزل شما در هر خانه فارسی زبان در 5 قاره بوده وهست. مردم از آن برای کمک به مسایل روزمره شان فال میگیرند. شما با آنها این مدت حرف زده؛ درد دل و اعترافات خصوصی آنها را چون پدر کاتولیکی یا آموزگار بودایی شنیده اید. تدریس فارسی بر اساس آثار10 شاعر طراز اول و چند نثرنویس بوده؛ لذا فهم شعرشما هنوز برای مردم آسان است. غزل شما به آلمانی، انگلیسی، فرانسه، روسی ترجمه شده. گوته، نیتچه، بایرون، امرسون، هوگو، ژید، پوشکین بشما ارادت داشتند. از تکامل شعر تا قرن خودم گویم. بخاطر عدم تمرکز سیاسی از رودکی تا حافظ، این 6 قرن در سه مکتب حماسی خراسانی، تغزلی عراقی، استعاری هندی، شعر فارسی تکامل بطی کرد. در 5 قرن بعد، شعر موازی با جامعه متمرکز، ایستا، تقلیدی، نقلی، فقیرانه بود. از هند تا عثمانی در دربار و محافل عرفانی خوانده شد. ستارگان فروزان شعر بین دو نام فوق فردوسی، خیام، سعدی، مولوی، عطار، نظامی، زاکانی نزد خواص و عوام محبوب بوده اند.

پس از انقلاب مشروطه، نیما یوشیج، زاده مازندران، جنوب دریای خزر، زد زیرتقارن قافیه؛ با رعایت اوزان درتقطیع خطوط نامساوی. شعر نو به 3 دلیل طرفدار یافت: 1- شعر، دنیوی، عرفی، مال مردم شد. 2- با صنعت چاپ شعر خواندن از صفحه ی کتاب در تقابل از حافظه، متداول شد. 3- با موسیقی، تصویر، زبان محاوره، ترجمه، مکاتب غربی شعر جهانی شد. شاعران راه نیما زیادند؛ نسل اولشان- اخوان، شاملو، فروغ، سهراب، رحمانی، گلسرخی، ح مصدق - همه مرده اند. یک نمونه از هر کدام به ترتیب:

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد،/ يکنفر در آب دارد می سپارد جان.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت:/ سرها در گريبان است.
در سیاهی جنگل/ یک شاخه بسوی نور فریاد می کشد.
ایمان بیآوریم به آغاز فصل سرد.
عشق صدای فاصله هاست. صدای فاصلههایی که غرق ابهامند.
و آفتاب خسته بيمار/ از غرب مي وزيد/ پاييز بود/ عصر جمعه پاييز.
بايد كه دوست بداريم ياران./بايد كه قلب ما/سرود و پرچم ما باشد.
چه کسی ميخواهد/من و تو ما نشويم؟/من اگر ما نشوم خويشتنم./تو اگر ما نشوی خويشتنی.

حافظ: غمناکند. انتظارات زیاد- امکانات محدود در اختناق. من از کودکی لغات را در جمل بکار رفته در کتاب و بین شهریان حتی با آهنگ گویش در ذهن می سپردم. برای همین تخلص حافظ دارم. مورد اجتماع را ادامه بده.

-: پس از حمله مغول، همسایگان مجاور، کشورهای غربی با جنگ، معاهده، کودتا در ایران- که دیگر مرزهایش آب رفته- نفوذ کردند. در قرن 19م جنگهای ایران و روس آغاز جنبش تجدد در 2 جبهه ی ایجاد ابزار فنی و نهادهای اجتماعی شد. دولتمردان اولی را خواسته؛ مردم دومی. تا این زمان جامعه ایستا بود؛ غرب در تحول. مسافران اخبار این تحولات را انتقال می دادند. در قرن گذشته، دو رویداد در جامعه اثر عمیق گذاشت. یکی استخراج و صدور نفت در خلیج جنوب شیراز، ایران را به غرب چسباند. دیگری، تجربه قبضه قدرت سیاسی در کشور همسایه شمالی- با شعارهای شدیدا انسانی بود. البته این تجربه جهشی والای انسانی بخاطر مجریان بدفرهنگ در جهان فروپاشید. ولی سرمشقهای نوینی مانند رای زنان، برابری ملیتها، پذیرش خواستهای زحمتکشان، سواد آموزی عمومی، بیمه های اجتماعی، جهان وطنی انسانها را در جوامع آن قرن مطرح کرد. در مقابل، تجربه تکامل تدریجی مالکیت خصوصی، رقابت، انعطاف نظام، آزادی فردی در این دوره به مذاق بشر خوشتر آمد.

هردو تجربه در ایران اثر گذاشتند با مراعات استبداد شرقی. تجربه اول منجر به دولتی کردن منابع کانی و نفتی با امتیاز مناصب دولتی شد. دیوان سالاری متمرکز، گسترده، در حال رشد، انتصابی شد. در کنار ادارات دولتی و نیروهای مسلح ، شرکتهای بزرگ دولتی مثل نفتی، هواپیمایی، ذوب فلزات، بانک، صنایع نظامی قرار دارد. این در کشوری است با یک دو جین ملت/زبان که نیاز به تحکیم حکومتهای استانی/محلی دارد. در نتیجه ربع جمعیت در پایتخت ساکن است با آلودگی هوای تنفسی. در مقایسه با امریکا، تنها 1% جمعیت در پایتخت و حومه ش بوده؛ با این که هر 50 ایالت یک زبان داشته؛ هر یک دارای دولتهای قوی محلی ند.

راس سیاسی حکومت، صاحب منصب عالی ارتش هم بود. نتیجه: اختناق متمرکز نوین سامان یافت که دولت با منابع فراوان ثروت و نیروی قهار ناپاسخ گو در برابر شهروندان فقیر و بی قدرت قرار گرفت. اراده مردم با 2 انقلاب مشروطه با تفکیک نیروهای مقننه، قضاییه، اجراییه و جمهوری با ایجاد نهادهای شورایی شهر و ده قدرت مطلقه را به زیر کشید. استقلال ایران را 3 کودتای روس- محمد علی قاجار، انگلیس- رضا خان پالانچی، امریکا- محمد رضا پهلوی بضد مجلس مردم، مخدوش کردند. کلانترین خاطی قانون این هایند که در راس قوای قهریه سلیقه فردی را فوق قانون قرار می دهند. آنها پس از کودتا هزاران ایرانی را شکنجه، قتل، اعدام، زندان، تبعید کردند- بجرم مبارزه مسلحانه. ولی خود با باند کودتاچی مسلحانه بضد حکومت مردم دزدانه شبیخون زدند. تازه طلب کار هم هستند- باید آدم کشیهای آنها در دادگاه ملی یا بین المللی مطرح شود؛ بنا به قانون مجازات شوند. کودتاچیان سلطنتی، چون در حمله مغول، بی شکیبا، هر که را دگر اندیش دانستند، محکوم کردند. آنها توجه نداشته که انسان در روال زندگی اجتماعی و رشد فکری تغییر می کند: خط یا شیوه کار عوض کرده؛ فنی، کاسب، غیرسیاسی، منفعل، وغیرو می شود. آنها با شعار بدوی "یا با ما یا بر ما" در این لحظه، با قمه، قداره، قنداق تفنگ به جان دگراندیشان افتادند؛ رقیبان با کفایت را از میان برداشتند؛ مناصب را بین همپالگیها شان تقسیم کردند. اثرات آن درسطح ملی باعث پس رفت روال تجدد کشور، نقض قانون، خسارات جانی و مالی به قربانیان این تمرد گران قضایی می شود. راس هر 3 کودتای غیر قانونی در خارج دفن بوده؛ از فروش نفت نخست سبیل خود را چرب کرده؛ سپس ابزار تمدن غرب ابتیاع کردند. این 3 کودتا نونهال مردمی را ضربه های مهلک زدند؛ نگذاشتند که رشد طبیعی خود را به بلوغ برساند. نهادهای مردمی ریشه دار نشدند؛ آزادی مطبوعات، احزاب، اتحادیه ها مکرر از سوی راس حکومتی کودتاچی- که خود قانون شکن کلان بوده- نقض شدند. یک مقایسه سرانگشتی بین اوضاع اجتماعی مجلس اول و آخر دوران سپری شده مشروطیت، این پس رفت را تبیین می کند. اعتراض تقلیل بودجه دربار قاجار در 1287 (1908)، در کشور مسلمان یپرم خان ارمنی رییس پلیس تهران بودن، محاکمه ی آخوند نوری، وجود احزاب اشتراکی/ اجتماعی در مجلس و آزادی مطبوعات با سطح تجدد اجتماعی ایران در آستانه انقلاب اسلامی مقایسه شود. در اواخر مشروطه اینها قابل توجه اند: بودجه بدون سقف دربار، دست اندازی غیرقانونی/ ماورای انتقادی خاندان 62 نفره راس، بیکاری خیل دهقانی خرافی حومه شهرها پس از انقلاب سفید/نابودی کشاورزی، برو بیای تکایا/حسینیه ها، وجود تک حزب فراگیر فرمایشی رستاخیز، عدم آزادی مطبوعات/ احزاب، دستگاه مخوف ساواک که 9 زندانی محکوم به حبس در دادگاه نظامی را در محوطه اوین از روبرو هدف تیرقرار داد. الویت برای اکثر مردم نهادهای تمدن جدید بود: کار، حزب، اتحادیه، آموزش، بهداشت، امنیت، مطبوعات آزاد، اجرای قانون، دادگستری، شادی، فن آوری، تفریحات، ستایش زیبایی/ ورزیدگی، رقابت، حقوق بشر، رفاه، ترابری عمومی، بیمه همگانی، اخلاق خانوادگی/اجتماعی نوین (احترام به زن، کودک، ملیتها، اقلیتها، حیوانات)،محیط زیستی، سلوک با هم سایگان و دیگران.

حافظ: افراط و تفریط دولت با تاکید بر اقتصاد و مردم بر فرهنگ موازنه می خواهد- تا با منابع کانی/نفتی در دست مالکان، دولت فقط در راس قوای قهریه قرار گیرد. بودجه اش سالانه در مجلس تصویب شود. بخاطر مالیات گیری از مالکان، دولت پاسخ گو به منافع آنها خواهد بود؛ در تکامل این روال پاسخ گو به شهروندان هم خواهد شد. شاهد بیاناتم، تجربه دوم است که در بالا نام بردی. پس تا زمانی که مردم فقیر و بی تشکیلات، دولت فربه و مسلح است، اختناق مستدام خواهد بود. راه برون رفت، فروش بنگاهای اقتصادی دولتی به مردم است – اگرچه با فساد توام باشد. این فساد در غرب قرن گذشته هم بود که با انعطاف ذاتی جمهوری و حضور در صحنه مردم تعدیل شد. تجربه جهان شمول دوم در این مقطع زمانی بشر به تثبیت تاریخ رسیده است. پس در نظام، تفکیک مالکیت اقتصادی از مدیریت اجتماعی، کشور را از استبداد خانخانی به مشارکت جمهوری سوق دهد. از تعداد دیوانیان کم کرده به طبقات مالیات ده می افزاید. در حرکت فنری تکامل اجتماعی تا قرن تو، هنوز رفاه و رهایی برای اکثر مردم حل نشده. البته من این 6 قرن از درد دل مردم با تفالشان در جریان امور بوده ام. مورد زندگی را بگو.

-: کاش این را در غزلی قرار می دادید تا در تفال دولتمردان و روشنفکران راه حل تجربه شده دوم سرمشق می شد. زندگی این اواخر برای غرب و اغنیا کاملا غنی تر شده- انسان در مرکز عقاید زمینی قرار گرفته. پس از اختراع چاپ، رایانه، نمآهنگ، ماهواره، قرص تصویری اینترنت ممیزی دولتی و کنترل زبدگان را دارد خنثی می کند. دهها هزار تارنامه نویس / پایگاه افکار و تخیلشان را اشاعه می دهند. کاربران می توانند به 5 بیلیون پایگاه اطلاعات در جهان دسترسی داشته باشند. ترابری تندتر شده: از گاری و ارابه به ماشن دودی و هواپیما؛ از چاپار به تلگراف ، بیسیم، تلفون همراه، پست الکترونیک. گویا تمدن نوین مظاهرش را به سرعت اندیشیدن می خواهد رساند. تمام شاخصهای نوین یک سر از غرب می آیند. از محتوای دروس، تفریحات، طب/ دارو، مد پوشاک، ابزار استخراج کانی، نظامی، پرواز، رفاهی، ارتباطی، دارویی، تولیدی، هنری، علمی، صنعتی، ورزشی، اتمی، زمینی، هوایی، آبی، اختراعات، تقریبا همه چیز.

حافظ: کلان ترین بلیه ی حاکم ارثی قیم بودن، ماورای انتقاد و عدم پاسخ گویی به مردم است. آنها مهلکترین ضربه را به تمدن نوین وارد می کنند. رفاه زندگی سریع، گسترده، شدید وارد زندگی مردم شده. چند کلمه در باره پارتیهای اشراف بشنو: با کتابخانه های مملو؛ میزهای کباب، سبزی، میوه، آجیل، باده، شربت؛ موسیقی ضربی، مجلسی؛ رقاصان چالاک؛ دلقکان، شعبده بازان؛ سپس شعر خوانی و نقد. در این مجالس 3 گروه اصلی ند: امروزیان /حسیها که زیبایی را ستایش می کنند ولی آنرا نمی توانند با بیان هنری بدام کشند. غزل من جنبه حواس بویژه بصر، سمع، تجسم را در نظر دارد. دوم دیروزیان/ دینی های با فکر باز که زیبایی را دریافت می کنند ولی در شهر معذورند. لذا کلام را مراعات کنم؛ از مصالح دینی در ساخت غزلم کمک گیرم. آخرین بخش هم فرداییان/ عرفانیها یند که دنیای حسی آنی را نماد مطلقی جهان شمول دانند. این هم یک لایه دیگر به غزلم افزاید. موضوع غزلم دام انداختن لحظات زیبا، بیان حیات مردم/ طبیعت، اشاره به حوادث اجتماعی است که غایتا در سیر سرمدی بسوی خوبی و دوری از بدی به انسان است. پیام شعر من عشق است. یار انسان رها از خشونت این جهان در سطوح خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، ملی است. این پیام در قرن تو هم مطلوب است.

خط حیات شعر دری از رودکی تا حافظ 6 قرن طول کشید. در مقطع حمله مغول رفاه و رهایی 2 مسئله مزمن بودند. از گفته مردم امروز برآید- نیازشان همین هاست. تو رساله ها هم، همین 2 مسئله اساسی ست. قرنی ست که دولت مردان هنوز بدنبال ثروت نامشروع و بکرسی نشاندن مکاشفات فردی خودند؛ وقعی به آرای دیگران نمی گذارند. آنها از بیت المال زندگی بسیار مرفه داشته؛ در حالیکه مردم و خانواده های مخالفان در فقر؛ مخالفان زندان، اعدام، تبعید شوند. هر اندیشه ی اجتماعی عالی با مجریان دون فاسد شود. کماینکه تجربه همسایه شمالی نشان داد. اختناق بین دو انقلاب در نهایت منجر به قهر برای سرنگونی حاکمیت شد. هیچ بدیل سیاسی حق فعالیت نداشت. خطوط سیاسی هم با نداشتن پیوند تنگاتنگ با اقشار/طبقات سابقه تجربی نداشته؛ تمیز سره از ناسره میسر نبود. آنها به زایده ی فکری قطب بندی جهانی در آمده بودند. نه حق بیان آزاد بود؛ نه مصونیت پس از آن. لذا درستی عقاید سیاسی و رشد مکتبهای اجتماعی منطبق بر جامعه، عقیم ماندند. تشکیلات سنتی/ محفلی و عقاید عتیق/ترجمه ای رایج بودند. پس زبدگان در این قرن ابتدا در ولایات شمالی و سپس در پایتخت به قهر بر خواستند. حاکمیت تمام خواه وابسته به استعمار حق هر گونه ابراز نظر مردم را خفه می کرد؛ راس آن، مردم را قابل آدم نمی دانست؛ خود را فوق قاطبه مردم می انگاشت. لذا قهر تنها بدیل شد. اکنون در نبود نضج قرنی احزاب، اتحادیه ها، نهادهای قوی مدنی- احاد مردم به صف گسترده تمرد قانونی آرام ولی 7 در 24 روی آورده اند. 3/2 جمعیت جوانان ند، 2/1 زنان ند، بیکاری 20%؛ سپس دانشجویان، معلمان، کارگران، اصناف صفوف مستقل خود را تشکیل می دهند. این تطور ناشی از "حرکت فنری تکامل اجتماعی" است؛ نباید به حرمت پاکترین رزمندگان گذشته با مشی قهر صدمه زد؛ با تفرعن، آنها را در مقایسه با حالا مذمت کرد. آنها نوادگان پرافتخار کاوه، بابک، حلاج، ستار ند. دلیجان دم در است. بازهم ببینمت.

(حافظ بلند شد. سکه ای رو میز گذاشت. دستش را بوسیدم. دور شد.)
* * *
‏04‏06‏22


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد