logo





آزادی و برابری

(نقد و نظر)*

جمعه ۲۳ تير ۱۴۰۲ - ۱۴ ژوييه ۲۰۲۳

اسماعیل رضایی

تار و پود حیات جمعی انسان ها در کج بنیانی سازوکارهای فکری و آموزه های القایی نامتعارف محیطی، از انسجام و استحکام لازم برای برخورد با موانع و معضلات برخوردار نیست. چرا که انسان ها زیر یوغ بردگی امتیاز و اکتساب، بسیاری از مفاهیم و مضامین گویا و پویای حیات جمعی را در انفراد و تفریق منفعتی و مصلحتی خویش از دایره تعاملات خارج و به ابزاری برای رقابت و رذالت مبدل ساخته اند. دموکراسی و مولفه های آن در محدوده تامین و تضمین منافع طبقاتی متوقف شد؛ و عدالت و برابری در شمولیت قانونی آن از حیّز انتفاع باز ایستاد. آزادی که مقوّم عدالت و برابری است در خشونت های نهادین ساختار طبقاتی نفی و نهی گردید و به ابزار تنظیم و تقویم مناسبات درونی قدرت یا قدرت های حاکم مبدل شده است.
کنکاش آدمی در جامعه و طبیعت برای شناخت ناشناخته ها و درک ضرورت های مانع و رادع تعالی و کمال جامعه و انسان، وی را در حصه ها و سنجه های نامطلوب زیست جمعی رهنمون شد. جایگاه انسان با سنجه ثروت و قدرت تعریف شد و جامعه با سنجه های رقابتی و منفعتی از پتانسیل و توانمندی های مطلوبیت زیستی خود باز ماند. بدینسان انسان ها در ماتم آزادی گریستند و در التهاب رهایی به اندیشه بی ریشه چنگ انداخته و دمی نیاسودند. برابری ملعبه نیات پلید و سخیف قدرت طلبان و سیادت جویان شد و مفاهیم کاربردی برای توجیه و تاویل های ریاکارانه سر برآوردند. براین اساس دموکراسی و مولفه های آن از جمله آزادی و برابری در هاضمه سیری ناپذیر ساختار طبقاتی تحلیل رفت؛ ولی در گفتمان تئوریسین ها و تئوری پردازان بورژوایی برای القائات کاذب زیست جمعی با نمودهای اخلاق محوری، تداوم یافت. اینکه امروز روی اخلاق سیاسی و اجتماعی از سوی تئوری سازان بورژوازی مانور داده می شود؛ بیان واضح بن بست های ساختار سرمایه است که تلاش دارد با در انداختن بحث های به ظاهر اخلاقی و انسانی، عرصه مبارزاتی جریان های مترقی و چپ را که در بحران بدعت ها و ساختار فکری به روز نشده بسر می برند؛ هرچه بیشتر تنگ و محدود سازند. وگرنه در ساختار معیوب و مغلوب طبقاتی، نه اخلاق جای می گیرد و نه نمود های معتبر زیست به واقع انسانی محلی از اعراب دارند.

برابری و آزادی به عنوان دو مفهوم اعتباری وبا نسبیتی فراگیر از اصول آرمانی زیست انسان ها محسوب می شوند. چرا که در یغماگری و تبعیض نهادینه در ساختار های طبقاتی، تمامی مساعی وکنکاش های انسانی برای تامین و تعمیم آزادی و برابری، در تمنا و تمایل صرف انسان ها بی نتیجه ماند. آزادی به عنوان یکی از مولفه های مهم و اساسی دموکراسی، عموما در بند و بست های منفعتی و مصلحتی سازوکارهای مسلط سرمایه، در حد و حصر تامین و تضمین منافع طبقاتی متوقف شد. و برابری در بند و بست های تقنینی و تدوینی مصوبات قانونی ساختار طبقاتی به یغما رفت. بسیاری تجلی عدالت و برابری را در تامین و تضمین آزادی می بینند؛ بدون اینکه بنیان های واقع و حقیقی آزادی را مد نظر قرار دهند. آزادی در خشونت درون زای ساختار طبقاتی نفی شده است؛ و به عنوان یکی از ارکان اساسی دموکراسی بورژوایی، توجیه گر روندهای بی ثبات و ناپایدار تعاملات زیستی جامعه و انسان می باشد.

عدالت و برابری اگرچه از لحاظ مفهومی مکمل یکدیگرند؛ ولی از نظر مضمونی هم ذات نیستند؛ ولی قادرند به عنوان بیان گویا و رسا در تکمیل و ترمیم بسیاری از روندهای ناعادلانه ساختار طبقاتی عمل کنند. عدالت بیان کلی و ابهام آمیزی است که با ابهام و رمز و رازهای نهفته در ذات ساختار طبقاتی درآمیخته است. در حالی که برابری بیان شفاف و روشن مطالباتی است که نبود عدالت در جامعه به عنوان پیشاهنگ حرکت بسوی برابری، طرح آن را در بوته اجمال قرار داده است. در حقیقت عدالت می تواند کمیت فراروی جامعه بسوی یک روند کیفی برابری باشد. در جامعه ای که در آن عدالت در ریب و ریای مصلحت و منفعت به آرزوی دست نیافتنی مبدل شده است؛ صحبت از برابری گزافه گویی بیش نیست. برخی ها تحت تاثیر القائات کاذب تئوری بافان بورژوایی در انتزاع و تجرید در غلتیده و مفاهیم و مضامین گویای تحول و تکامل را در ناگویایی جهت دار فرضیه ها و تئوری های بورژوایی و یا بدفهمی و نفهمی های تئوری های علمی، از رسایی و روایی لازم بازداشته اند. کسانی که عدم طرح «برابری» در گفتمان اجتماعی و سیاسی را به نگاه طبقاتی نیروهای چپ مربوط دانسته و با درکی نارسا و غیر واقع از دترمینیسم یا جبر تاریخی، به تبیین و تحلیل بی اساس و بی پایه روی می آورند. جبر تاریخی بر خلاف نگاه انتزاعی و تجریدی تئوری بافان بورژوایی و یا دگم و تحجر دینی،از یک روند اراده گرایانه، خطی و یا انتظار موعود پیروی نمی کند. بلکه تابع فرایندهای خلاق و کنشمند بسیاری است که در پروسۀ تحول و تکامل طبیعی و اجتماعی قابل بحث و فحص می باشد.

جبر تاریخی با نیروهای مولده و زیگ زاگ های تکامل تاریخی ارتباطی تنگاتنگ دارد. انسان ها به عنوان عناصر خلاق و کنشمند طبیعی و اجتماعی در پیوند با توسعه و تکامل دامنه دانش و فن در هویت سازی و اصالت یابی جبر تاریخی نقش اصلی را بازی می کنند. خود مولدی و درون زایی تکنیک و فن در فرایند تکامل تاریخی، ضمن توانمندسازی درک و درایت انسان ها در شناخت ناشناخته های بسیار، در خود انتظارات و نیازهای نوینی می آفریند که ضمن گذر از بسیاری از آگاهی های کاذب القایی ساختار طبقاتی، بستر کمیت سازی های لازم برای فرایند تکاملی را تسهیل می کنند. پس انسان ها در پیوند با تکنیک های نوین و آموزه های جدید، به جبر تاریخی معنا می بخشند. هماره تاریخ تحولات اجتماعی، هم ضرورت های طبیعی و اجتماعی و هم صاحبان اکتساب و امتیاز به عنوان عوامل مانع و رادع در کند کردن و یا ایجاد وقفه های تاریخی در مسیر تحول و تکامل جامعه و انسان نقش بارزی داشته اند. بنابراین جبر تاریخی با گذر از ضرورت های دست و پاگیر طبیعی و اجتماعی و همچنین دفع و رفع عوامل وقفه و یا کند کننده فرایند تکاملی، همراه با انسان آگاه و فرهمند مفهوم واقعی خود را می یابد.

کنکاش و تلاش برای برقراری عدالت به عنوان یک مفهوم کلی و با ابهام و ایهام های ناشی از بافت و ساخت معیوب و مخروب نظام سلطه سرمایه، می تواند محل بحث و تبادل نظر باشد. ولی برابری به عنوان عنصری هموند با عدالت در دموکراسی بورژوایی، برای تحقق و حضور عینی در سازوکارهای اجتماعی نیازمند جامعه ای آگاه با یک درک متقابل انسانی است که القائات مداوم سازوکارهای طبقاتی و آگاهی های کاذب منبعث از آن، جامعه و انسان را در توهمات عدالت خواهانه به اسارت نگرفته باشد. تئوری پردازان بورژوازی همانند پندارگرایان دینی که در مقاطع تحولی و تکاملی همراه با نیاز و الزامات نوین انسانی، با برجسته کردن برخی از نمودهای اخلاقی و انسانی سعی در توجیه و تاویل روندهای نامتعارف کنونی می باشند؛ به توجیه و تفسیرهای اخلاقی و یا اخلاقی کردن قواعد بورژوایی که امری ناممکن است؛ روی آورده اند. اصولا دموکراسی چنان که بعضی ها تحت القائات تئوری های بورژوایی ابراز می دارند؛ یک پدیده بورژوایی نیست؛ بلکه دموکراسی بورژوایی تحت یورش سودجویانه محض ساختار طبقاتی و رقابت های مخدوش و ناعادلانه، فاقد اصالت و هویت واقعی و حقیقی خود می باشد. چرا که ساختار طبقاتی انسان ها را نه در کنار هم برای درک و فهم متقابل انسانی، بلکه در برابر هم برای یک رقابت مخدوش و مبهم قرار داده است. بنابراین تا زمانی که انسان ها در یک کنش و بینش واقعی، بسترهای کمّی یک کیفیت زیستی متکامل را تدارک نبینند؛ دفاع از دموکراسی های نیم بند و ناقص کنونی، یعنی گسترش دامنه آگاهی های کاذب و تداوم مولفه های این دموکراسی کاذب از جمله عدالت و برابری با رویکردی نابرابر و ناعادلانه می باشد.

اینکه عدالت و برابری به عنوان ابزاری در خدمت ساختار متعدی نظام سلطه سرمایه برای توجیه و تاویل های ستم و استبداد آن می باشد؛ امری مسلم و قطعی است. زیرا برابری حقوق انسان ها نیازمند درک و فهم این حقوق در تعاملات انسانی است که توسط یورش وسیع و گسترده ابزارهای رسانه ای انحصاری نظام سلطه سرمایه، مخدوش و از بنیان های مادی و اصولی خویش تهی شده است. همراه شدن با نیازها و علقه های طبقاتی بورژوازی، قطعا مبارزه طبقاتی را که یک امر اساسی و بنیادی در دستیابی به مولفه های دموکراسی از جمله عدالت و برابری می باشد؛ مخدوش و از دایره تعاملات اجتماعی دور ساخته است. خارج کردن اصول و مفاهیم دموکراسی از دایره مبارزه طبقاتی، یعنی خود فریبی و دگر فریبی تحت القائات کاذب ساختار طبقاتی می باشد. چرا که در ساختار طبقاتی مرز بین رقابت و جنایت مخدوش بوده و خشونت و سیادت طلبی نهادینه شده؛ آزادی و رهایی را در بوته اجمال قرار داده است. انصافا بورژوازی در جهت دهی اندیشه روشنفکران در مخدوش کردن اصول انسانی مکاتب بواقع انسانی چون مارکسیسم موفق عمل کرده است. چرا که جنبه های اصولی و انسانی آن را در توهمات القایی و نکته گزینی های بیرون از روندهای تحولات کنونی جامعه و انسان و همچنین ایراداتی که صرفا توجیه گر اندیشه و روان بیمارگون کسانی است که در تجرید و انتزاع پدیده ها به دنبال مفری برای رهایی از بن بست های ایده و عمل خود هستند؛ فرو کاسته است.

بورژوازی برای گریز از مسئولیت های تاریخی خویش، به اصول به اصطلاح اخلاقی و اخلاقی کردن بسیاری از نمودهای ناانسانی حاکمیت مسلط سرمایه روی آورده است. برای القا و توسعه این روند غیرممکن، گام اول به بی اعتبار کردن اصول و مبانی انسانی و اصولی مکتب مترقی و بواقع آلترناتیو موجود با انتخاب گزینشی و تاکید بر برخی واژه ها و مفاهیم تحریک کننده و خارج از نرم روندهای تکامل تاریخی آن تمسک جسته است. دگم و تحجر بخشی از بدنه چپ دستاویزی برای بی اعتباری اصول و مبانی مارکسیسم از طریق تئوریسین های بورژوازی امری تعمیمی و تخریبی است که امروزه در گستره وسیعی با استفاده از ابزارهای رسانه ای و ارتباطی در جریان است. دموکراسی پدیده ای عام و انسانی است؛ نه حاکمیتی و دولتی. وقتی دموکراسی به دولت و یا حاکمیت طبقاتی پیوند می خورد؛ با خود بار منفی درک و فهم کاذب از نقش انسان ها در پیشبرد اهداف و آرمان های اجتماعی را اشاعه می دهد. در یک جامعه باز و فاقد عارضه طبقاتی، انسان ها با یک درک متقابل عمیق انسانی خود، اصول دموکراسی واقعی و حقیقی را مرئی می دارند.بر این اساس، پرورش انسان ها در یک فضای دموکراتیک مستلزم ایجاد فضای باز فاقد مزیت ها و امتیازهای جامعه طبقاتی می باشد. بنابراین، اینکه برخی از جامعه های انسانی فضای دموکراتیک را تجربه نکرده و تحت حاکمیت توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی طی طریق می کنند؛ محصول محدودیت هایی است که ساختار غالب طبقاتی بر آنها تحمیل نموده است. پس نبایستی با کشیدن هاله قدسی پیرامون دموکراسی بورژوایی، حرکت بسوی دموکراسی واقعی و انسانی را کند یا دچار وقفه های تاریخی نمود.

نتیجه اینکه: تار و پود حیات جمعی انسان ها در کج بنیانی سازوکارهای فکری و آموزه های القایی نامتعارف محیطی، از انسجام و استحکام لازم برای برخورد با موانع و معضلات برخوردار نیست. چرا که انسان ها زیر یوغ بردگی امتیاز و اکتساب، بسیاری از مفاهیم و مضامین گویا و پویای حیات جمعی را در انفراد و تفریق منفعتی و مصلحتی خویش از دایره تعاملات خارج و به ابزاری برای رقابت و رذالت مبدل ساخته اند. دموکراسی و مولفه های آن در محدوده تامین و تضمین منافع طبقاتی متوقف شد؛ و عدالت و برابری در شمولیت قانونی آن از حیّز انتفاع باز ایستاد. آزادی که مقوّم عدالت و برابری است در خشونت های نهادین ساختار طبقاتی نفی و نهی گردید و به ابزار تنظیم و تقویم مناسبات درونی قدرت یا قدرت های حاکم مبدل شده است. بسیاری تحت تاثیر تئوری سازان بورژوایی به دنبال اخلاقی کردن ویا اخلاقی شدن سیاست های سازوکارهای نظام سلطه سرمایه، برابری را در کنار عدالت مذبوح شده توسط ساختار طبقاتی برجسته می سازند. در حالی که تحقق عدالت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، روندهای کمّی و عیار کیفی مولفه های برابری را محقق می دارد. بنابراین کسانی که نگاه طبقاتی و به پیوست آن «جبر تاریخی» و برخی دیگر مولفه های جریان های چپ مارکسیستی را در به چالش کشیدن موازین برابری تعیین کننده می دانند؛ در بیراهه های زیست متعدیانه ساختار طبقاتی غالب به دنبال نسخه های شفابخش می گردند. چرا که جبر تاریخی بر خلاف بوق و کرنای رسانه ها و تئوری بافان بورژوازی خطی و منتزع از انسان فرهمند، آگاه و مبارز برای دفع و رفع موانع روندهای تکاملی جامعه و انسان با درگیر شدن و مبارزه با زیگزاگ ها و وقفه های تاریخی نیست.

اسماعیل رضایی
پاریس

14:07:2023

________________________

*اخیرا آقای مهدی رجبی مقاله ای تحت عنوان«گریزان از برابری و هوادار فدرالیسم» را نوشته که در سایت عصر نو انتشار یافته است. مقاله به سبک و سیاق تمامی روشنفکران متاثر از ترّهاد روشنفکران لیبرال بورژوا نگاشته شده و از نیاز و الزام کنونی جامعه های انسانی کاملا بدور است. این مقاله نقد موجزی بر نظرات این نویسنده می باشد.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد