سخن اول : شبهای سه شنبه حسینیه ارشاد است . سخنان هدی صابر عزیز که از سلسله جلسات هشت فراز ، هزار نیاز آغاز شد . اما اکنون سخن رسیده است به گاهی که باید باب بگشایی بین خود و خدایت . خدایی که نه یک زمانی و یک مکانی که همه زمانی و همه مکانی و همراه است . در سالن کتابخانه نشسته ای که می بینی یک برادر و یک خواهر از در وارد می شوند . صبور و آرام و با جمعی سلام و علیکی می کنند و به کناری می روند و می نشینند . نامشان را می پرسم . می گویند فرزاد و شبنم مددزاده . فرزاد با همان کاپشن چرمش و شبنم با همان روسری همیشگی و یادآور روزهای خاطره ایران .
سخن دوم : جمعه صبح دوم اسفند ماه 1387 است . خبر میرسد که دیروزش فرزاد و شبنم را بازداشت کرده اند . می پرسم چرا و چگونه ؟ چرایش را کسی نمی داند . اما شبنم را بر سر راه دانشگاه ربوده اند و فرزاد را نیز زمانی که برای گرفتن خبر از خواهر می رود و به فریب به محل می کشانندش گرفته اند و برده اند . ناگهان تصویرشان در برابر چشمانم نقش می بندد . نمی دانم چرا ؟ چرا ؟چرا ؟
سخن سوم : بیش از بیست روز از بازداشتم در بند 209 زندان اوین در اردیبهشت 88 گذشته است . بازجویم ناگهان روزی می گوید که ملاقات حضوری داری . تعجب می کنم . دفعه قبل بیش از 40 روز نه تماسی بود و نه ملاقاتی و این بار پس از دو سه تماس و تنها پس از بیست و اندی روز ملاقات حضوری ! سوار ون که می شوم تا از مقابل در 209 به محل ملاقات بروم دو چهره آشنا نظرم را جلب می کند . آری خودشان هستند ! همانهایی که به جرم کار حقوق بشری روی مسئله بازداشتشان ، حضرات وزارتی من را بازداشت کرده اند . فرزاد و شبنم مددزاده . ریش بلند فرزاد بد جوری خنده دار شده بود . به خودش گفتم و کلی خندید . شبنم نیز حال و احوال پرسی کرد . در برابر مقاومتش و مقاومتشان کم آوردم . بیش از سه ماه پس از بازداشت و همچنان سر حال و سرزنده . راستش به هر دوشان حسودیم شد که این همه روحیه را این دو از کجا آورده اند ؟ ولی لذت بردم از این همه سرزندگی و استقامت این دو فرزند برومند ایران
سخن چهارم : این سخن ادامه سخن سوم است . ملاقاتهای پی در پی و هر هفته و هر هفته نیز همراه با شبنم و فرزاد . هر هفته نیز حال و احوال . فرزاد ریشها را زده و موها را برایش کوتاه کرده اند . انصافا قیافه اش بهتر شده . به خودش هم گفتم و کلی خندیدیم و باز هم این شبنم بود که چون کوهی استوار ایستاده بود و با لبخندی شوخی های من و برادرش را نظاره می کرد . بیش از سه ماه و حدود چهار ماه و بیش از چهار ماه و همچنان استوار ایستادن کار هر کسی نیست . باید روزها و شبهای 209 را لمس کرده باشی . اما این فرزند برومند مردم ایران همچنان استوار ایستاده بود .
سخن پنجم : چهارم مهر ماه 1388 است . در کافی نتی در غرب تهران نشسته ام . ناگهان نامه شبنم مددزاده در برابر نقش می بندد . می خوانمش . از روزها و شبهای 209 . از بارانی که ریز ریز بر توری پنجره می خورد . از دانشگاه خودش و دانشگاه اوین . از سیمهای خاردار و خنکی بهار و گرمای تابستان و آغاز باران پائیزی . جای جای نامه ای را بارها خواندم . نه یاسی و نه سرخوردگی ای . همان استواری شبنم مددزاده که در زندان دیده بودم . به همان زیبایی لطفهایش به همه ما بود نگاشته اش و قلمش . اما این بار نه از 209 که از بند متادون می نگاشت . بیش از 7 ماه در زندان باشی و از عشق سخن بگویی . شاید حامیان حقوق زنان اعتراض کنند اما در ادبیات ما به این گونه منش، مردانگی در حد اعلایش می گویند . منشی که از عشق به انسانیت و برابری و آزادی بر می آید . منشی که از انسانی دیده می شود که در بوته آزمایش مصیبت و پس از 7 ماه زندان سر بلند بیرون آمده و چون کوهی استوار ایستاده . دختری که همه آسایش و راحتی اش را به کناری نهاده و برای انسانیت و برابری و آزادی، مردانه ایستاده است . جز درود بر این فرزند برومند ایران هیچ نمی توانم بگویم . جز سر خم کردن در برابر این همه مقاومت و ایستادگی کاری نمی توانم بکنم و جز دعا برای آزادیشان و آزادیمان از خداوند عرفان و برابری و آزادی چیزی نمی توانم بخواهم .
شبنم امروز اما در آرزوی بازگشت است به دانشگاهش. به کنار دوستانش و دوستانش باید شبنم را همچنان در کنار خود ببینند. بر روی پله های دانشکده اش و در حال سخن گفتن یا نوشتن. شبنم اما امروز در دانشگاهی بس دانشگاه تر از اکادمی های عادی ماست. دانشگاه اوین هم درس می دهد. هم استاد دارد. هم همشاگردی دارد و هم آزمون و هم کارنامه. اوین دانشگاه است با درس مبارزه و ایستادگی و خودسازی. با استاد تنهایی و سکوت و ایستادگان بر قله مقاومت. همشاگردی هایی از هر اندیشه و مذهب و عقیده و آزمونی بر روی برگه النجاه فی الصدق و کارنامه ای در ذهن و ضمیر تاریخ و مردم ایران و در برابر خدای متعال. اگر از من بپرسید شبنم نمره کامل این آزمون را آورده است. قبولی صد در صد. و این تاریخ است که در باب مظلومان زمانه قضاوت خواهد کرد. تاریخ اما خود می داند. به امر خداوند، مظلومان پیشوایان زمین اند.
و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین
نامه شبنم مددزاده از قرنطینه زندان اوین (بند متادون)