کانت مفاهیمی پایهای و پیشین از تجربه را مطرح میکند که برایِ فهم و ساماندهیِ تجربیاتمان به آنها نیازمندیم. شمارِ این مفاهیم دوازده است که در چهار گروه جای میگیرند:
مقدار: این مفاهیم دادههایِ عددی به دست آمده از تجربه هستند. میتوانند یک یا چند یا همه را شامل شوند.
کیفیِت: این مفاهیم با طبیعت پدیده ها پیوند دارند. هر کیفیّتی میتواند
موجود (ایجابی)،
ناموجود (سلبی)
یا
دارای حد باشد.
مثلا هوا گرم است. هوا گرم نیست. هوا از دیروز گرمتر است.
نسبت: این مفهوم رابطۀ اشیاء را با یکدیگر روشن میکند. نسبتها عبارتند از:
وجود و صفت یا همان جوهر و عَرَض. برایِ نمونه: صندلی و رنگِ آن.
علّت ومعلول.
مشارکت یا تبادل
جهت: این مفهوم چگونگی وجود را در نظر دارد:
امکانِ وجود.
وجود.
ضرورتِ وجود.
از دیدگاهِ کانت این مفاهیم یا مقولات برایِ فهمِ هر تجربۀ ممکنی ضروریاند. این مفاهیم از تجربه حاصل نشدهاند و بخشی از ساختار لازم ذهن ما هستند. با بکار گرفتنِ این مفاهیم میتوانیم به تجربیاتِ خود نظم و معنا ببخشیم تا بتوانیم جهانِ پیرامون را بشناسیم.
اینکه این مفاهیم پیشینیاند و از تجربه بر نمیخیزند جایِ پرسش دارد. برایِ نمونه نسبتِ علّت و معلول را در نظر بگیریم. آیا ما آن را از طریقِ تجربه آموختهایم یا دانشی پیشینی است؟ برایِ فهمِ آن آیا فقط میتوان از منطق برای بررسیِ نسبت دو رویداد یاری گرفت؟ گلدانی بر زمین میافتد و میشکند. میتوان منطقاً نتیجه گرفت که به پائین پرت شده یا جسمِ دیگری بدان برخورد کرده است. این دریافت به دیدنِ سقوطِ گلدان و حضور در لحظۀ بروزِ رویداد نیاز ندارد و یک استنتاج منطقی (پیشینی) است. این رابطۀ علت و معلول یا همان اصلِ علیّت از پایههایِ بنیادینِ منطق و گواه آوریست که در زمینههایِ گوناگون، علم و فلسفه و ریاضیّات بکار برده میشود.
با اینهمه مشاهدۀ تجربی روابطِ علّت و معلولی برایِ فهمِ ژرف ترِ این مقوله یاری کننده است. این مفهوم را میتوان همچنین با استدلالِ منطقی و نتیجه گیری دریافت بی مشاهدۀ موارد تجربی.
پرسش این است که آیا استدلالِ منطقی و توان نتیجه گیری از آن به داشتنِ پایهای از اندیشمندی و فراست نیاز ندارد؟ و رسیدن به این پایه نیازمندِ مشاهدات و تجارب نیست؟
از دریافت نظرات شما خرسند خواهم شد.
homaeeomid@yahoo.fr