قبل از نوشتنِ رسالۀ منطقی (01) هم ویتگنشتاین در یادداشتها چنین نوشته بود که آثارش " از مبانیِ ریاضیّات فراتر رفته و به ذاتِ جهان میپردازند." وی معتقد بود که برخی چیزها را میتوان گفت ولی برخی دیگر را فقط میتوان نشان داد. برایِ وی اهمیّتِ مسئلۀ "گفتن یا نشان دادن" (1) تنها در کاربرد ریاضی و فلسفیِ آن نبود بلکه میتوانست در زمینۀ اخلاق و ارزشها نیز روشنگر باشد.
در رسالۀ منطقی، جهان به مثابۀ مجموعه ای از چیدمانها (2)یا رویداد ها (3) ارائه میشود. این هردو چیزهائی هستند که در کنار هم قرارگرفته اند. زبان ترسیم کنندۀ این چیدمان هاست. هر نامی بر چیزی یا شئی دلالت میکند (گلدان، میز، ...) و هر جمله ای (یا گزاره ای) رویداد یا واقعیّـت یا موقعیّتی را مینماید مثلاً: گلدان رویِ میز است.
کنارهم قرار گرفتنِ نامها در جمله، ترتیبِ ممکنی از چیزها یا همان چیدمان را نشان میدهد. ترتیبِ منطقیِ جمله پیروِ ترتیب اشیاء و تصویری از چگونگی قرار گرفتنِ آنها در جهانِ واقعی است. از آنجا که هر رویدادی و بهمین ترتیب هر چیدمانی حادث و تصادفی است پس همۀ جمله هائی که این رویداد ها را تصویر میکنند هم ارزشند. هیچ جمله یا گزاره ای نیست که موقعیتی عالی تر ازسایرین را در جهانِ خارجی بیان کند.
امّا ارزشهای اخلاقی تصادفی نیستند بلکه مطلقند. پس وجودِ خارجی ندارند و اگر داشتند ارزشی بر آنها مترتب نبود. (4)
پس اگر ارزشهای اخلاقی در جهانِ خارج نیستند چیزی در بارۀ آنها نمیتوان گفت. گزاره های اخلاقی هیج چیدمان یا رویداد یا موقعیتی از دنیایِ خارج را تصویر نمی کنند. پس ارزشهاِی اخلاقی، معنیِ جهان و معنیِ زندگی باید درجایِ دیگری باشد.
گزاره هایِ اخلاقی از جهان بیرونی خبر نمیدهند بلکه نظرات و دیدگاه ها و احساساتمان مان را بیان میدارند. به گمانِ ویتگنشتاین گزارۀ اخلاقی وچود ندارد و صرفاً بیانی است از جهانِ فردی ما وبرایِ گسترده تر کردن مرزهای آن. (5)
همانطور که ویتگنشتاین درسخنرانیش در بارۀ اخلاق میگوید: اگر فردِ همه چیز دانی تمامِ آنچه را که دربارۀ جهان میداند در کتابی بنویسد "این کتاب محتویِ هیچگونه داوریِ اخلاقی یا آنچه که منطقاً یک چنین داوری ای را به دنبال داشته باشد نخواهد بود."
ویتگنشتاین اخلاق و زیبا پسندی را یکی می پندارد. نه تنها از این جهت که هردو به دنیاِی نا گفتنی ها تعلق دارند بلکه همچنین به سبب آنچه که میتوانند انجام دهند. در "یادداشتها" تو ضیح میدهد که چگونه هردویِ آنها پدیدهها را ابدی می بینند.
این نگرش، پرسش دربارۀ ارزشهایِ اخلاقی را کاملاً از گونۀ پرسشهایِ علمی جدا میکند. پوزیتیویستهایِ منطقی بر پایۀ نظریۀ اثبات پذیری معنا، این تمایز بین علم (آگاهی ازدنیایِ مادّی) و اخلاق را ، کم ارزش کردن اخلاق میشمارند. برایِ پوزیتیویستها جملاتِ واقعی جملاتی هستند از قبیلِ :
این میز محکم است.
طولِ این میز یک متر است.
به عبارتِ دیگر از یک واقعیّت مادّی صحبت میکنند. این جملات را میتوان به دیگران گفت تا اگر بخواهند با خردِ خود یا وسائلِ اندازه گیری درستیِ آنهارا بیآزمایند.
گزاره هایِ ارزشی امّا، نمیتوانند به همان اندازه مدِعیِ قطعیّت باشند چراکه گویایِ یک واقعیّت بیرونی نیستند. گزاره هایِ ارزشی چه را و چگونه اندازه میگیرند؟ وقتی که در یک گزارۀ ارزشی میگوئیم "این تابلو به راستی زیباست." چیزی در تطابق با یک واقعیّتِ بیرونی نگفته ایم بلکه نگر یا نظرِ خودرا بیان کرده ایم. یک شخصِ دیگر حق دارد همان تابلو را زیبا نبیند. آن چنان که آیرز(6) میگوید جملاتِ ارزشی واقعیّت ها را شرح نمی دهند بلکه نمایشی احساسی از ترجیحاتِ شخصی هستند. اخلاقیات و زیبا شناسی نوعی پر حرفی بی اهمّیّت بشمار می آیند. از این رو باید نیرویِ خود را به موضوعاتِ علمی که از طریق تجربی آزمون پذیرند اختصاص داد. از دیدِ ویتگنشتاین این نگرش از درکِ تفاوتِ بینِ واقعیّتِ مادّی و ارزشِ (اخلاقی) ناتوان است. ویتگنشتاین بر این نکته پای میفشارد که ارزشها (یِ اخلاقی) تنها موضوعاتِ مهم و قابلِ توجّه هستند. برایِ ویتگنشتاین اگرچه ارزشها ازجملۀ ناگفتنیهایند ولی اهمّیّت آنها در فتار ما و وقتی که بدانها اختصاص میدهیم و آنچه از آنها میگوئیم روشن است.
برایِ فهمِ روشن ترِ این نکته میتوانیم بذله گوئی را در نظر بگیریم. آنچه در یک لطیفه گفته میشود خیالی یا واقعی یا کمی از هردو است و میتواند خنده دار باشد ولی خنده داربودن آن به صراحت در لطیفه ذکر نمیشود. اضافه کردن جمله ای مثلِ "و این لطیفه خیلی خنده دار است." به لطیفه اصلاً مناسبت ندارد. خنده دار بودن لطیفه در عکس العملِ شنوندگان خودرا نشان میدهد. خنده ها و قهقه ها و یا اینکه آن را برایِ دیگران بازگوئی کنند نشانگرِ ظرافتِ لطیفه است و نه آنکه در خودِ لطیفه برآن تاکید شده باشد. خنده دار بودن لطیفه را میتوان "نشان داد" ولی نمیتوان "گفت".
گفتنِ اینکه داوری هایِ اخلاقی عاری از معنی (7) هستند برایِ بی ارزش کردن آنها نیست بلکه نشانگر محدودیت های ما در اندیشیدن به آنهاست. منظور از بی معنی بودن گزاره هایِ اخلاقی عدمِ انطباقِ آنها بر واقعیّت مادّی و بیرونی است. امّا این نکته توجیحی بر پوزیتیویسم که میگوید "باید فقط به گزاره هایِ علمی پرداخت." نمیشود. واژۀ "باید" در اینجا موضوعیّت ندارد. "باید" به عنوان یک داوری اخلاقی در اینجا عاری از معناست.
نهایتاً تلاشهایِ علمی و فلسفی بی ارتباط با داوری هایِ ارزشی نیستند. چه عاملی به ما میگوید : "باید" هر داده ای را در بارۀ جهان بررسی کنیم یا جهان را با بکار گرفتنِ دانشِ خود تغییر دهیم؟ هیچ جسمی مادّی به ما نمیگوید باید در جستجویِ راه درمانِ سرطان باشیم، سرپناهی برایِ افرادِ بی خانمان فراهم کنیم یا از دوستی که مدّت هاست از او بی خبریم سراغی بگیریم یا سئوالاتی دیگر از این قبیل که بیشترِ اوقات بدانها میاندیشیم. این پرسشها جانِ زندگیاند. ویتگنشتاین خود مینویسد که "رسالۀ منطقی اثری است مشتمل بر دو بخش. بخشی که نوشته ام و بخشی که ننوشته ام. و نکتۀ مهّم همین بخش دوّم و نا نوشته است." منظور شاید اینست که در بارۀ آنچه نمیتوان گفت و فقط میتوان نشان داد، یعنی اخلاقیات، چیزی ننوشته است. امّا او به روشنی خواستِ خودرا بیان کرده: "ممکن است پرسشهایِ علمی برایم جالب باشند ولی هرگز چنان چنگی به دل نزدهاند. تنها سئوالات معنوی از عهدۀ اینکار برآمدهاند. در نهایت من نسبت به راه حلِّ مسائلِ علمی بیتفاوتم ولی نه به مسائلِ دیگر."
ویتگنشتاین به شعرو موسیقی علاقه دارد. او کتابِ "تنوع تجربه دینی" از آثار برجسته ویلیام جیمز (8) را خوانده و از آن لذّت برده است. او خواندن این کتاب را به یکی از دانشجویانش توصیه میکند.
اعضایِ انجمنِ وین از قبیلِ کارناپ (9) و شلیک (10) با وی برایِ دریافتِ توضیحاتی در بارۀ ماهیّتِ منطق دیدار کردند امّا آنچه شنیدند مطالبی بود در دفاع از مذهب یا روایاتی در بارۀ شعر. این نکات نشانگر آنست که مبحثِ "تفاوت بین گفتن و نمودن" برایِ ویتگنشتاین تنها یک پروژۀ فلسفی برایِ عاری از معنی دانستنِ اخلاقیِات نیست. این تفاوت بین گفت و نمود در خطِّ همان تمایز نومن و فنومن نزدِ کانت (11) است. کانت این تمایز را برایِ حفظِ معنویات، مذهب و اندیشههایِ عرفانی از خود برتربینی احتمالیِ علوم قائل میشود. به این ترتیب کانت علم را به جهانِ پدیدار محدود میکند و از دخالت آن در جهانِ ناپدیدار (معنویات) باز میدارد.
ویتگنشتاین در این نظر راسخ بود که علوم از کنارِ مسائلِ معنویِ زندگی میگذرند، رویدادها مسائل را مطرح میکنند ولی راهِ حل را نشان نمیدهند(12). ویتگنشتاین میگوید رویدادها خود پاسخی برایِ پرسشهاِ فلسفی فراهم نمیکنند امّا نقطۀ آغازی برایِ پژوهش هایِ فلسفی بدون بیهوده گوئی و عاری از جملاتِ بی معنی هستند.
ممکن است ما به اشتباه در جستجویِ معنی زندگی گذرایِ خود آن را جزئی از زندگی ابدی بشمار آوریم (13). با اینکار مسئله را به زندگیِ ابدی منتقل کردهایم. معنایِ زندگی جاودان چیست؟ تصورِما از زندگی جاودان بر اساس زندگی موقّت و گذرائی است که تجربه میکنیم. واقعیّتِ زندگی پاسخی برایِ معنی زندگی ندارد. پاسخ در پاک کردن پرسش دربارۀ معنی زندگی است. باید بجایِ آن پرسید: چگونه باید زندگی کرد و به جهان نگریست؟
اگر اخلاقیات قدرتی داشته باشد میتواند حدودِ جهان فردی را دیگرگون کند و نه جهانِ بیرون از فرد و رویدادهایِ آن را.
از این رو دیدگاهی که نسبت به جهان گزیدهایم میتواند منظرِ آن را در چشمِ ما عوض کند. بنابراین دنیایِ یک انسانِ شاد با دنیایِ یک انسانِ غمزده تفاوت دارد.
اخلاق شامل اتخاذ دیدگاه خاصی از جهان است که نتیجۀ آن در خود آن جای دارد (14).
همۀ این دیدگاهها که از کاربردِ تمایز بینِ گفتن و نمودن در رسالۀ منطقی فراهم آمده نشان میدهد که علائقِ ویتگنشتاین صرفاً به منطق و ریاضیّات محدود نمیشده و در بارۀ نظریۀ ارزشها و اخلاقیات درنگ و اندیشه میکرده است.
بر گرفته از:
The Place of Saying and Showing In Wittgenstein’s Tractatus and Some Later Works
Martin Pulido
یادداشتها:
01-Tractatus Logico-Philosophicus
1-saying and showing
2-states of affaires
3-facts
4-6.41 The sense of the world must lie outside of it. In the world everything is as it is and happens as it happens; there is no value in it – and if there were, then it [this value, that is] would be of no value.
5-6.42 Wittgenstein says ‘there can be no ethical propositions’. 6.43 If the good or bad exercise of the will does alter the world, it can alter only the limits of the world, not the facts
6-Ayers
7-nonsensical
8-William James
9-Carnap
10-Schlick
11-Phenomena and Noumena
12-facts only set the problems (6.4321)
13-Wittgnestein 6.4312:Death is not an event in life. he is arguing that death cannot be experienced in life, and therefore cannot be talked about in a meaningful way.
14-Wittgnestein 6.422
از دریافت نظراتِ شما خرسند خواهم شد.
homaeeomid@yahoo.fr