بنظر من آقای مشگین قلم از استعداد فوق العاده ای برخوردارند و اگر همه نیروی خود را برای تحول همه جانبه حرفه شان بگذارند، به دستاورد بهتری نایل خواهند شد. شیوه ای که ایشان بنظر میرسد برای محبوبیت اتخاذ کرده اند، جز به دور کردن دوستداران از خود نمی انجامد. برای من سؤال اینست که اگر کسی تحمل انتقاد ندارد و توانایی پاسخ منطقی، روشن، سالم، متین و معقول به مخاطب خود ندارد، برای چه اصرار دارد که پس از برنامه اش جلسه پرسش و پاسخ ترتیب دهند؟ | |
۱. شنبه شب
هفته گذشته، شنبه شب (۱۲ سپتامبر) و یکشنیه بعدازظهر (۱۳ سپتامبر) را از قبل با همسرم تنظیم کرده بودیم که به برنامه رقص و سخنرانی آقای شاهرخ مشگین قلم برویم. همین جا بگویم که ما بعلت دوری راهمان از سن فرانسیسکو و برکلی، و بخصوص از سن خوزه، که بیشتر برنامه های ایرانی در این شهرها برگزار میشوند، کمتر میتوانیم به این برنامه ها برویم. اما این برنامه را باین خاطر رفتیم که یکی از دوستان ما در مورد کار آقای مشگین قلم بسیار تمجید کرده بود واصرار داشت که ما حتماً باید برنامه او را ببینیم، چون رقص او استثناست. بالاخره من و همسرم تصمیم گرفتیم به این برنامه برویم، اما نه بدلیل اصرار دوستم، بلکه بیشتر بعلت کنجکاوی شخصی ام.
برنامه شنبه شب بنام "عمر خیام" طبق معمول همه برنامه های ایرانی با یک تأخیر ۳۵ دقیقه ای، تازه اعلام شد که هم اکنون شروع میشود. اما بجای شروع برنامه آقایی رفتند پشت میکروفن و با انگلیسی شکسته-بسته و یکی در میان و با طمأنینه چیزهایی گفتند که جز یک سری تمجیدهای اغراق آمیز نبود. بعد، تعدادی اسامی از باصطلاح مشاهیر ایرانی را که در میان جمعیت تماشاگران حضور داشتند نام برد و به آنها افتخار کرد... و بالاخره خانمی را به پشت میکروفن دعوت کرد که گویا برنامه گردان گروه رقص نکیسا بودند. پس از تمام این مراسم وقت گیر و بی مصرف، چراغها خاموش شد و پرده صحنه در تاریکی کنار رفت و ما چند ردیف چراغهای کوچک در کف صحنه دیدیم که ظاهراً حوزه میدان رقص را مشخص میکرد. باز با تأخیری غیرعادی، بالاخره موسیقی همراه با صدای گیرا، مؤثر و جذاب زنده یاد احمد شاملو، که رباعیات خیام را میخواند، آغاز شد.
همین جا بگویم که برای برنامه هیچ بروشور و حتا یک صفحه کاغذ که عنوان برنامه، عنوان قسمتها، اسامی هنرمندان، نام قطعات موسیقی یی که استفاده شده بود، و خلاصه همه آن هنرمندانی که از محصول هنرشان در این برنامه بهره گرفته شده بود، چاپ شده باشد، تهیه نکرده بودند. عنوانهای قسمتهای برنامه که من در زیر به آنها اشاره میکنم، از توضیحات خانم برنامه گردان گرفته شده است. باید تأکید کنم که نادیده انگاشتن کردیت این هنرمندان، ضمن آن که بخودی خود امری غیر اخلاقی است، درعین حال نشان از عدم سلامت گروه تهیه کننده این برنامه است. زیرا نشان میدهد آن چه را که در جهان متمدن امروز بخشی از حقوق مسلم مؤلفان است، این گروه به جیب زده و بالا کشیده اند. سوای این، کار همه آن هنرمندان به برنامه آقای مشگین قلم ارزشهای مسلّمی اضافه کرده است که بهیچوجه متعلق به ایشان نیست. تنها کافی است تجسم کنید که آقای مشگین قلم بدون موسیقی، شعر، خواننده، گوینده و همه عوامل دیگر، در یک صحنه خالی برقصند. تصور میکنید چند نفر ایشان را تحمل میکنند؟ بهرحال.
قسمت اول برنامه طبق اعلام و توصیفات خانم برنامه گردان میبایست فضایی "بهشت گونه" را ترسیم میکرد. صحنه بسیار تاریک بود و به زحمت میتوانستی چیزی ببینی. در طول پرده های جنبی داخل صحنه، از بالا به پایین، ردیفهایی از کاغذ یا پلاستیک یا مصالحی چسبانده بودند که مانند شبرنگ در پرتو نور درخشش داشتند، و در وسط، عقب صحنه، بوسیله پرده های عقب، دهانه قابی بوجود آورده بودند و در عمق صحنه، که به دشواری چیزی دیده میشد و بنظر میرسید میخواسته اند دار و درختی، و شاید تاک رزی، را تداعی کنند، طرحی از شاخ و برگ دیده میشد. (شاید قصد داشته اند احتمالاً باغ بهشت را تداعی کنند.) در این قسمت قرار بود دوازده تابلو با الهام از اشعار خیام و سنت مینیاتور ایرانی خلق شود. اما، متأسفانه، این تابلوها نه با یکدیگر ارتباطی ارگانیک داشتند و نه تک تک آنها تشخص و تعین. کوریوگرافی آقای شاهرخ مشگین قلم بنظر میرسد دارای تنوع چندانی نیست، نه از لحاظ تحرک و ریتم و نه بویژه از نظر فرم. پس از چهار تا پنج تابلو، متوجه شدم که حرکات دارند تکرار میشوند و هیچ فضا، معنا و یا حس جدیدی ارایه نمیشود. در قسمت اول برنامه دو عامل اساسی، آزار دهنده مینمود: اول، نور صحنه که بسیار تاریک بود و برخلاف فضای "بهشت گونه" ای که وعده داده شده بود، نور صحنه فضایی تیره، بسته و مغموم را القا میکرد. من تلاش میکردم تا رقصندگان و بخصوص حرکات، نرمش، ظرافتها و مهارت آنها را هر چه بهتر ببینم، اما با کمال تأسف با وجود صرف نیروی مضاعف و غیر معمولی که چشمهایم بکار میبرد، جز حرکاتی کلی در صحنه ای نیمه تاریک، چیزی نمیدیدم. همین وضعیت موجب میشد رابطه ای که معمولاً میان هنر و مخاطب هنر باید بوجود آید، بر قرار نگردد و آسیب جدی ببیند. این رابطه، که من در اینجا آن را رابطه میان هنر و مخاطب هنر مینامم، از ظریف ترین و شاید بتوان گفت رازآمیزترین رابطه هایی است که در هنر وجود دارد و بمثابه واسطه ای انتزاعی یا پنهان، نقشی جدی در برخورد با هنر و برخورداری از لذت هنری بازی میکند؛ و چنانچه هنرمندی بدان واقف نباشد و یا در ایجاد این رابطه بهر دلیلی دچار لغزش شود، در رساندن پیام هنر خود به مخاطب و برقراری آن رابطه مطلقاً ضروری میان هنرمند و مخاطب خود، شکست خورده است. در برقراری این رابطه عوامل گوناگونی، که اجزا سازنده هنر هستند، هر یک بنا به نقش و نحوه استفاده از آن، دخالتی مؤثر دارند. در قسمت اول برنامه یکی از آن اجزاء نور بود که از آن بدرستی استفاده نشده بود. دوم، تکرارها در حرکات و طراحی آنها بود، تا آن حد که در پایان این قسمت، آدم با خود میاندیشید که این دوازده تابلو به سادگی میتوانست به پنج تا شش تابلو تقلیل پیدا کنند تا نه تنها همه آن حرکات و فضاها را القا کنند، بلکه کار را از لَختی، کسالت و تکرار نیز نجات دهند.
قسمت دوم که "برزخ" نام داشت، و با توجه به مضمون و معنای آن، و همچنین در مقایسه با قسمت اول که "بهشت گونه" توصیف شده بود، با کمال تعجب نور صحنه روشن تر بود.
قسمت سوم که قصد داشت پیام "امید" برساند و منطقاً میبایست از انرژی و نیروی بیشتری برخوردار باشد، در کل، همان ریتم و همان حرکات، و باید بگویم با تکرارها و یکنواختی بیشتری، ارایه شد. در این قسمت، تکرارها تا آنجا بود که آدم را به یاد برخی مراسم معنوی آیین بودایی میانداخت که با تکرار یک ریتم ساده و معین، نوعی تمرکز و آرامش روحی بوجود میاورد. اما در اینجا این تکرارها، بویژه با رقص پای خانم نیشام خازنی در عقب صحنه و چرخشهای سماعی وار آقای مشگین قلم در وسط صحنه، برخی از تماشاگران را به چرت و خوابی شیرین کشاند.
بنظر من مشکل اساسی و ریشه ای آقای مشگین قلم در درک و برداشت ایشان از هنر بطورکلی، و از حرفه خود، یعنی رقص بطور اخص، ناشی میشود. ایشان در پاسخ به یکی از تماشاگران جمعه شب، که بدرستی از او سؤال کرد، آیا فکر نمیکنید اگر با یک اثر موسیقی که اختصاصاً برای کار شما ساخته شود، بتوان کار بهتری ارایه کرد (نقل به معنی)، پاسخ داد که موسیقی ایرانی آنقدر غنی و گسترده است که من اگر تمام عمرم را هم بگذارم که روی آنها رقص تنظیم کنم باز کم دارم. آقای مشگین قلم با این پاسخ نشان دادند که یا نکته آن تماشاگر را نفهمیدند و یا از نظرات سازنده انتقادی خوششان نمیآید. آن تماشاگر جوان به نکته بسیار مهمی اشاره کرد که اتفاقاً نقص اساسی کار آقای مشگین قلم است، و آن تماشاگر احتمالاً چون نمیخواست نکته اش را صریح بیان کند، کوشش کرد با حفظ احترام به او، آن را بصورت تلویحی به ایشان بفهماند.
در آن پرسش و پاسخِ پس از برنامه در شنبه شب - که آقای مشگین قلم سخت اصرار دارند این بخش را در پایان برنامه شان بگنجانند - پاسخها و برخوردهای ایشان نشان داد که اولاً ایشان بهیچوجه تحمل انتقاد را ندارند؛ دوم آن که با شیوه ای که به پرسش کنندگان پاسخ میدادند، به نوعی آنها را دست میانداختند، یا غیر مستقیم تحقیر و توهین میکردند، و یا از پاسخ روشن و منطقی سرباز میزدند. این رفتار پیش از آن که یک شیوه و رفتار فطری باشد، بنظر میرسد ناشی از سطحی نگری و کم آگاهی ایشان باشد، زیرا آن قدر ظرفیت و مایه لازم را ندارند تا پاسخهایی معقول، منطقی و شایسته یک هنرمند بالغ به تماشاگران حق شناس خود ارایه کند؛ تماشاگرانی که با شیفتگی و احترام به او، سالن را پر میکنند. (من دراینجا نمیخواهم از ترکیب اجتماعی و طبقاتی تماشاگران ایشان صحبت کنم.)
تماشاگر دیگری که در آن شب توسط آقای مشگین قلم به نحوی دست انداخته شد، خانمی بود که با متانت بسیار پشت میکروفن رفتند و ابتدا توضیح دادند از آنجا که شما از تمجید خوشتان نمیآید، من میخواستم یک انتقاد بکنم - که آقای مشگین قلم پریدند وسط حرفشان و گفتند: تا چه انتقادی باشد. آن خانم توضیح دادند، خب، انتقاد همه جور میتوونه باشه. هم خوب و هم بد. باز آقای مشگین قلم با قطع صحبتهای آن خانم کمی مزه پراندند و در واقع خلط مبحث کردند، و سرانجام خانم تماشاگر فرصت یافتند که بگویند، من میخواستم بگم که بعضی حرکات شما تکراری و یکنواخت بود، و این یکنواختی به کار شما لطمه میزد. باز آقای مشگین قلم، برای چندمین بار پریدند و گفتند که، خب، من میگم پول بلیط شمارو بهتون پس بدند؛ و رو کردند بطرف دیگر سالن که خانم برنامه گردانشان بودند و گفتند، پول این خانم رو بهش پس بدین، و برخی شیرین زبانیهای دیگر که تن به ابتذال میزد و من از آن میگذرم. و باین ترتیب برنامه آن شب، با احساس غبنی سنگین در من، به پایان رسید.
بنظر من آقای مشگین قلم از استعداد فوق العاده ای برخوردارند و اگر همه نیروی خود را برای تحول همه جانبه حرفه شان بگذارند، به دستاورد بهتری نایل خواهند شد. شیوه ای که ایشان بنظر میرسد برای محبوبیت اتخاذ کرده اند، جز به دور کردن دوستداران از خود نمی انجامد. برای من سؤال اینست که اگر کسی تحمل انتقاد ندارد و توانایی پاسخ منطقی، روشن، سالم، متین و معقول به مخاطب خود ندارد، برای چه اصرار دارد که پس از برنامه اش جلسه پرسش و پاسخ ترتیب دهند؟ مگر همه هنرمندان خود را به آثارشان سنجاق میکنند تا به ابهامات هنر خود پاسخ دهند و یا آن را توضیح دهند؟ و مگر آقای مشگین قلم اساساً هیچ توضیحی درباره کارآن شب خود دادند؟ آدم شک میکند که دلیل این امر شاید نوعی روان پریشی این فرد باشد.
اکنون میپردازم به جنبه هنری کار.
تصور میکنم هر هنرمند و هنردوست راستینی به این مقدمات هنر آگاه است که هر شکلی از هنر، مانند نقاشی، موسیقی، تئاتر و... ویژگیها و قانونمندیهای خود را دارد. همین قانونمندیهای ویژه هنرهاست که موجب میشود آفرینش هر شکلی از هنر تابع همان قانونمندیها باشند. بطور مثال، روند آفرینش موسیقی متفاوت از روند آفرینش تئاتر است. هر یک از این هنرها ابزارها، تکنیکها، زبان و قالبهای ویژه خود را دارند. آنچه که سبب میشود عناصر این هنر از آن یک متفاوت باشد، سرشت متفاوت هر یک از هنرها، و قانونمندیهای متفاوت این هنرها و ابزارهای متفاوت آفرینش آنها از یکدیگر هستند.
موسیقی ایرانی ما بنا به زمینه های تاریخی، فرهنگی و ملی خود، قانونمندیها و قواعد خود را در طول قرنها پیدا کرده و آنچه را که ما امروز بنام موسیقی کلاسیک، سنتی، ملی، ایرانی ویا هر صفت دیگری که میشناسیم، از تنگناها و پیچیدگیهای تاریخ و حوادثی عبور کرده تا ویژگیهای این هنر را تعین بخشیده است. تئاتر ما نیز، بنا به زمینه های مادی متفاوتی که داشته، شکل تحول متفاوتی را نیز از سرگذرانده و قاعدتاً قانونمندیهای ویژه خود را دارد. همه اینها به این معنی است که در جریان آفرینش هر یک از هنرها، نقش عناصری که در بالا به آنها اشاره شد - یعنی قالب، تکنیک، زبان و ابزارهای ویژه آن - تعیین کننده هستند. استفاده از هر شکل هنری دیگر در خلق هنری دیگر، مثلاً از فیلم در تئاتر، بمثابه عنصری کمکی و ثانوی برای قویتر یا مؤثرتر یا زیباتر یا کاملتر کردن زبان آن هنر در بیان مقصود است. برای روشنتر کردن منظورم مثالی میزنم: در سینما، فرضاً، از موسیقی، اسپشیال افکت (جلوه های ویژه)، ریتم، رنگ، نور و عوامل دیگر استفاده میکنند تا داستان فیلم را هرچه مؤثرتر بیان کنند، اما اثر هنری همچنان بعنوان سینما نامیده میشود، و استفاده از ابزارهای هنری و هنرهای دیگر همه عواملی جنبی و کمکی هستند و هیچگاه بر اثر سینمایی سایه نمی اندازند و آن را تضعیف نمیکنند، بلکه برعکس، همانطور که اشاره شد، آن را تقویت میکنند. در این مثال، در واقع پیش از آن که موسیقی نوشته شود، پیش از آن که جلوه های ویژه ساخته شود، پیش از آن که ریتم این یا آن صحنه کشف شود، یک داستان، یک سناریو وجود دارد، و کارگردان فیلم، در جریان آفرینش کار خود به تدریج به عوامل دیگر میاندیشد و نهایتاً در پایان، هنگامی که فیلم ساخته شد، با در دست داشتن یک فیلم کامل، برای تولید و استفاده از عوامل دیگر با هنرمندان و متخصصین آنها وارد گفتگو میشود.
با این مقدمه کوتاه و فشرده میخواهم بگویم تا زمانی که یک رقصنده - مثلاً آقای مشگین قلم - این قانونمندی مقدماتی هنر را نیاموخته باشد، و تا زمانی که برای یک اثر هنری خود - مثلاً عمرخیام - یک داستان یا تم یا موضوع یا تصور و یا هر چیز دیگری نداشته باشد، و بر پایه آن تفسیر معین خود را نداشته باشد، اثر ایشان یک اثر هنری از آب در نخواهد آمد. کاری خواهد شد مانند بسیاری کارهای دیگر با مقداری حرکات کلیشه ای - که قرنهاست تکرار شده اند، گیرم با یکی دو حرکت جدید! - و چند فیگور اینجا و آنجا، اما همه جدا از موسیقی و جدا از شعر، تنها جنبیدنهایی بر صحنه و عرق ریختنهایی بی ارج، گیرم که اجرتی بالا داشته باشد. همانگونه که یک کارگردان خوب فیلم با همه آن عوامل هنری جنبی در پایان یک اثر یکپارچه سینمایی خلق میکند، یک کوریوگراف فهیم و مسلط به کار خویش نیز با تکیه به قانونمندیهای ویژه هنر رقص، اثر هنری خود را ابتدا بر مبنای اشعار یا داستانی که دارد خلق میکند و سپس عوامل دیگر را برای تقویت بیان هنری اثر خود به آن اضافه میکند. مسلماً این تنها راه آفرینش هنری نیست، راههای دیگری نیز وجود دارند، اما یک امر مسلم است و آن این که نمیتوان آفرینش اثر هنری یی که رقص عامل و نماینده اصلی آنست، و خالق آن و تماشاگران نیز آن را بدان نام میشناسند، را در قالب هنر دیگری محبوس کرد که روند آفرینش را تابع خود سازد.
نکته دیگری که از اهمیت فوق العاده جدی و حساسی برخوردار است، موضوع استفاده از هر موسیقی پیش ساخته شده ایرانی برای رقص است. موسیقی ایرانی بویژه، با توجه به ساختار آن، قالبی بسیار انعطاف ناپذیر دارد، و بویژه برای رقص که از حالتها و احساسات آزادتر و گونه گون انسانی، و گاه سرکش و شورانگیز بهره دارد، بهیچوجه مناسب نیست. همانطور که میدانیم در موسیقی ایرانی برای رقص مشخصاً گوشه های معینی وجود دارد و بر پایه همانهاست که رِنگها و آهنگهایی برای رقص ساخته شده است.
استفاده از آلبوم یا قطعه موسیقی معینی که در حال و هوای دیگری و به منظور دیگری ساخته شده، و از قانونمندیهای متفاوت ساختاری دیگری پیروی کرده و تصادفاً اشعار عمر خیام را همراهی کرده، معلوم نیست که در قالب هنر رقص، که هنری متفاوت با قانونمندیهای متفاوت است و تصادفاً عنوان عمر خیام را دارد، مناسب باشد. همین جاست که آنوقت تماشاگران بی گناه باید اینجا و آنجا در طول برنامه دقایقی را، و در یک مورد حدود ده دقیقه، یک حرکت را به تکرار نظاره کنند و تصور کنند لابد این همان چیزی است که باید باشد! بعد هم آقا ادعا کنند که قصد دارند با چرخ سماع، آدمها را در خلسه ببرند! (راستی این صوفیگری و درویشی هم عجب دکانی شده است!)
رقص، موسیقی و شعر، سه گونه متفاوت هنر بودند که در کار آقای مشگین قلم، بعنوان یک اثر هنری واحد، درهم تنیده و بافته نشده بود و هر یک مزاحم دیگری بود. با تمرکز بر رقص، شعر شنیده یا درک نمیشد؛ با تمرکز بر شعر برای دریافت دقیق معانی، رقص و درک ظرافتهای آن از دست میشد. موسیقی احتمالاً میتوانست به رقصنده برای تنظیم و یادآوری ترتیب و تسلسل حرکاتش کمک باشد، اما از آنجا که اختصاصاً برای این برنامه معین ساخته نشده بود، همچنان پاره ای جداگانه از عوامل دیگر احساس میشد و در جاهایی حتا حرکات رقصنده در هوا، بی ارتباط با موسیقی و تهی از معنا میشد. در جاهایی موسیقی به جان رقصنده نمی نشست تا او را به حرکت برانگیزد. فرمها و حرکات رقص در بسیاری مواقع از موسیقی گسسته وجدا بود و هر یک حسهای متفاوتی را بیان میکردند. آخر چگونه میتوان فرمهایی را که در شرایطی معین و به منظوری دیگر آفریده شده اند، بر قطعه موسیقی یی که تحت شرایط دیگری و با حس وحالی متفاوت ساخته شده بر هم منطبق ساخت و از آن یک حس واحد آفرید؟
کاری که آقای مشگین قلم ارایه دادند هر چه هست، هنر، هنر به معنای خلاقه آن، نیست؛ نوعی وصله-پینه ناشیانه است که ممکن است مشتی ایرانی اسنوب و متظاهر را بفریبد، اما کسی را که درکی نسبی از هنر اصیل و راستین دارد مسلماً فریب نمیدهد.
۲. یکشنبه بعدازظهر
و اما جلسه سخنرانی آقای مشگین قلم.
پس از دیدن برنامه جمعه شب، برای رفتن به جلسه سخنرانی آقای مشگین قلم سخت دچار تردید شدم. اما همسرم اصرار داشت که به سخنرانی او برویم و استدلال میکرد نه بخاطر آن که تصور کند سخنرانی ایشان آگاهیهایی میدهد که ارزش شنیدن دارند، بلکه بیشتر به این دلیل که میتوانست شناخت بیشتر و دقیق تری از او بدست دهد. درعین حال این احتمال نیز وجود داشت که آقای مشگین قلم از لحاظ آگاهی و شناخت نظری درباره رقص ایرانی، مطالب با ارزشی برای گفتن داشته باشند.
جلسه، باز مانند برنامه شب گذشته ایشان، با تأخیر آغاز شد. این بار خود آقای مشگین قلم نیم ساعت دیر به محل جلسه آمدند. هنگامی که مسئول جلسه به معرفی آقای مشگین قلم آغاز کرد، نمیدانم چگونه، از ردیفهای جلو، خانمی شروع کردند به مزه پراندن درباره آقای مشگین قلم و صحبتهای مسئول جلسه را در هر جمله ای قطع میکرد. مسئول جلسه ابتدا باین موضوع اشاره کرد که چون آقای مشگین قلم از تعریف و تمجید خوششان نمی آید، من از این قسمت صرف نظر میکنم و به اصل مطلب میپردازم. همین موضوع یکی از دستاویزهایی بود که آن خانم به شوخی خطاب به آقای مشگین قلم، تک مضرابهایی مثل "پدر سوخته هنرمند بزرگی است"، "این پدر سوخته خیلی هم خوب میرقصد" بپرانند، تا حدی که مسئول جلسه به تپق زدن افتاد؛ و بالاخره آقای مشگین قلم، که تا آن دم خود نیز چند مزه پرانده بودند، به صدا درآمد و نیمه شوخی-نیمه جدی گفت: "من از فحش هم خوشم نمیاد." بعداً معلوم شد که آن خانم، گوهر خیراندیش، یکی از هنرپیشه های تئاتر و سینما هستند که بتازگی به آمریکا آمده اند و قصد دارند که اقامت بگیرند. خانمی بودند سبزه تیره با لباسی که بیشتر به عبا و عمامه شبیه بود تا لباس زنانه. سرشان را هم با پارچه هایی به رنگ سیاه و سبز پوشانده بودند. بهرحال، مسئول برنامه اعلام کرد که پیش از گفتار آقای مشگین قلم، خانم سحر دهقان - یکی از همکاران اصلی گروه رقص نکیسا - به مدت ده دقیقه صحبت خواهند داشت. در تمام این مدت آقای مشگین قلم در طرف دیگر نشسته بودند و ظاهراً نوشته خود را مرور میکردند.
خانم سحر دهقان با تکیه بر تجربه شخصی خود، درباره نقش هنر در شکل گیری هویت شان صحبت کردند، که بنظر من صحبت بسیار جالبی بود، و بویژه با نسل دوم ایرانیهای مهاجر بسیار خوب ارتباط برقرار میکرد. چون از تجاربی میگفت که نسل دوم مهاجران خود تجربه کرده بودند. تأکید او بر نقش هنر و فرهنگ ملی در شکل گیری هویت فردی و شخصیت انسانی نسل دوم مهاجران، یکی از موضوعاتی بود که شاید تا امروز، در میان ایرانیان، کمتر به آن پرداخته شده است؛ یا من از آن اطلاع ندارم.
پس از صحبتهای خانم سحر دهقان، آقای مشگین قلم، با این توضیح که برای دقیقتر صحبت کردن، گفتار خود را نوشته اند و بنابراین از روی نوشته میخوانند، آغاز به سخن کردند. البته باید یادآوری کنم که تقریباً در سرتاسر صحبتهایشان هر جا فرصتی بدست میآوردند از مزه انداختن کوتاهی نمیکردند، تا حدی که این ظن را در من برانگیخت که این مزه پرانیها، بیش از هرکس و پیش از هر چیز خود ایشان را مسرور میکند. خلاصه صحبتهای آقای مشگین قلم - یا لااقل آنچه را که من دریافتم - این بود که تاریخ رقص ایران از شکم مادر ایشان، یعنی از تولد ایشان، آغاز میشود. ایشان حتا در شکم مادرشان می جنبیدند، و در حال رقص، ناگهان پا به این جهان گذاردند. اگر چه ایشان این حرفها را، طبق شیوه رفتاری خود با طنز و شوخی می آمیختند، اما بنظر میرسید که به این داستان بطور جدی باور دارند. آقای مشگین قلم ادعا میکردند که تا امروز هیچ کار تحقیقی اساسی و علمی یی درباره رقص ایرانی انجام نگرفته، و آنچه تاکنون انجام شده همه نشخوار یادداشتهای برخی شرق شناسان و مسافران فرنگی است که آنها نیز اعتبار علمی ندارند و سخت قابل تردیدند؛ و ایرانیهایی هم که به تقلید از روش تحقیقاتی غربیها، اما با استنتاجات و اطلاعات غلط در مورد رقص ایرانی، دست به این کار زده اند، همانها را تکرار کرده اند، و تنها روش کار این نوشته هاست که آدم را دچار این اشتباه میکند که تصور کند اینها کار تحقیقاتی هستند. ایشان بطور مثال به کتاب "نمایش و رقص در ایران"(۱)، کار تحقیقی مجید رضوانی که در سال ۱۹۶۲ در فرانسه بچاپ رسیده اشاره کردند، و آن را بکلی کاری بی ارزش دانستند. و خلاصه، گفتارشان را، بی آن که به هیچ کار اجرایی یا اثر تحقیقاتی یی که حاوی ارزشهایی باشد اشاره کنند، پایان دادند، و با کف زدنهای حضار محترم ایرانی، باد در آستین انداختند. ضمناً در جایی از صحبتهایشان، برای آن که به گفتارشان جنبه علمی تری بدهند، خطوطی روی تخته کشیدند که روشهای متفاوت کوریوگرافی را نشان میداد؛ اما این کار ایشان مرا بیاد آن ملّای بی سوادی انداخت که برای مردمی عامی تصوبر مار را کشید و در نتیجه آن مردم بی سواد را فریب داد و معلم با سواد در برابر ملاّی دغلکار شکست خورد.
من بی آن که بخواهم به آنچه که در زمینه رقص در ایران انجام شده، بپردازم، تنها بطور گذرا به چند مورد اشاره میکنم و کار جستجوی بیشتر را به علاقمندان و کنجکاوان وامیگذارم. این نکته را هم بگویم که چه در رژیم گذشته و چه، بویژه، در رژیم اسلامی، تنگناهایی که در برابر فعالیتهای هنری و فرهنگی وجود دارد را میشناسیم. در رژیم گذشته، در مورد رقص، که در مقایسه با اشکال دیگر هنر تا حدودی مهجور و از بسیاری امکانات محروم بود، نه تنها موانعی که در جمهوری اسلامی هست، وجود نداشت، بلکه تحقیقاتی درباره رقصهای کلاسیک ایرانی، رقصهای محلی، رقصهای رزمی و از این قبیل، اگر چه پراکنده و بدون برنامه ریزی، بسیار انجام گرفته است. همچنین در رژیم گذشته، چه قبل از باصطلاح "انقلاب سفید" توسط اداره هنرهای زیبای کشور، و چه پس از آن توسط وزارت فرهنگ و هنر، گروههای رقصهای کلاسیک ایرانی، رقصهای محلی، باله و انواع دیگر تشکیل شده بود، و همچنین به گروههای دیگری که از لحاظ سیاسی، دولت با آنها مشکلی نداشت، حمایت مالی میشد. رژیم گذشته رژیمی بود ضد مردمی، دیکتاتور، سفاک، بیرحم و همه اینها، اما دراین عرصه ها برای تظاهر به افتخارات ملی، کوشش میکرد کارهایی انجام دهد، و اتفاقاً بدلیل همین نوع نگاه به تحولات کشور بود که امور بخوبی پیشرفت نمیکرد و پولها به هدر میرفت. وزارت فرهنگ و هنر مجلات متعددی در زمینه هنر و فرهنگ منتشر میکرد که در آنها کارهای تحقیقی درباره انواع آداب و رسوم، فرهنگ و هنر ملی و محلی، از جمله رقص نیز در آنها فراوان به چشم میخورد، اما همانطور که اشاره کردم، متأسفانه این تلاشها بدلیل کل آن نظام ناکارآمد، به نتایج مطلوب نمیرسیدند. حالا، امروز یکی بیاید، بدلیل بی خبری و عدم آگاهی خود، برهمه این تلاشها، که بخشی از آنها با حسن نیت، با علاقه و با احاطه به دانش آن حرفه صورت گرفته است، خط بطلان بکشد تا خود را برکشد، زهی بی انصافی است.
حتا امروز در ایران، که همه ما از دشمنی ملایان و غیرملایان رژیم با هنر و فرهنگ راستین آگاهی داریم و از موانعی که در برابر هنر و فرهنگ ملی بوجود آورده اند با خبریم، اطلاع از وجود کلاسهای باصطلاح رسمی و غیر رسمی آموزش رقص و میزان علاقمندان به یادگیری آن تعجب آور خواهد بود. باورتان نمیشود اگر گفته شود که همین رژیم متحجر و عقب مانده اسلامی - که من شخصاً با تمام جان به آن نفرت دارم- به یک کار تحقیقی درباره رقصهای محلی جایزه داده است.(۲) و این نه بخاطر فرهیختگی و دانایی این رژیم یا مسئولان آن، بلکه بعلت تناقضات و ناگزیریهای این رژیم، و عقب نشینی آن در برابر فرهنگ ملی و خواستهای مردمی است که خود را بر آن تحمیل کرده اند.
آقای مشگین قلم، که واقف نیستند در ایران نیم قرن پیش، کشوری که بتازگی در گردونه جهان مدرن قرار گرفته بود و پیشینه تحقیق علمی نداشت، و بویژه از ضرورت تحقیق در برخی حوزه ها بی اطلاع بود و بنابراین منابعی وجود نداشت که بتوان برپایه آنها کار تحقیق درباره موضوعات گوناگون انجام داد، اگر فردی مانند آقای مجید رضوانی برای اولین بار، آنهم خارج از ایران و دور از دسترسی به منابع احتمالی موجود یا روایت شفاهی اشخاص، و در زمانه ای بدون امکانات اینترنتی امروز، دست به کاری بزند که با همه کمبودهایش هنوز اما میتواند بعنوان اولین گامهای تحقیق علمی، و البته با ارزش، تلقی گردد، باید ارزشهای این کار را تأیید کرد و نویسنده و محقق آن را مورد احترام قرار داد. به راستی چرا برخی تصور میکنند با بی اعتبار کردن دیگران، خود اعتبار کسب میکنند؟
آقای مشگین قلم با بی اعتبار ساختن همه آن چه که تا کنون درباره رقص در ایران انجام گرفته، چه در مورد کارهای عملی و اجرایی و چه در زمینه تحقیقاتی (قبل و بعد از رژیم اسلامی)، همه را یکجا بی ارزش و بی اعتبار اعلام میکند تا یک مقاله سردستی و پرمدعای خود و خویش را بر قله هنر رقص ایران بنشاند! چنین برخورد متفرعنانه و خودخواهانه، در زمانه ای که عرصه های هنر جهانی آن چنان گسترده است که افقهای آن ناپیداست، و هر روز استعدادهایی بر این صحنه ها میدرخشند که حیرت و اعجاب برمیانگیزند، چه کودکانه و حقیر مینماید!
اما فاجعه هنوز اتفاق نیفتاده است. صحنه پایانی تراژدی اینجاست:
پس از گفتار، بخش پرسش و پاسخ بود. پرسش و پاسخ روز یکشنبه در مقایسه با پرسش و پاسخ شب برنامه از گونه ای دیگر بود، مضحکه ای سیاه و تلخ، یا یک قطعه تئاتری آبسورد یا چیزی بود که بنظر من میتوانست سقوط فاجعه آمیز و ابطال حرفه ای یک هنرمند دروغین باشد - اگر در برابر مخاطبانی فهیم، با فرهنگ و با شأن اتفاق میافتاد.
اولاً آقای مشگین قلم به سؤالات جدی، سؤالاتی که بنظر من پاسخ به آنها نیاز به آگاهیهای اجتماعی داشت، با زیرکی آنها را بی جواب میگذاشت. پاسخ به برخی سؤالات را با متلک و مزه پرانی لوث میکرد. و چون گفته شده بود که ایشان باید برای برنامه آن شب خود به ساکرامنتو بروند و به ناگزیر وقت چندانی به بخش پرسش و پاسخ اختصاص داده نشده بود، سؤالات محدود بودند. آخرین سؤال کننده یک خانم بود و پیش از آن که سؤالش را مطرح کند، آقای مشگین قلم اشاره کردند که امیدوارند آخرین سؤال، سؤال خوبی باشد که جلسه با حالت خوبی تمام شود. همین اشاره، که البته با شوخی و خوشمزگی گفته شد، سبب شد که دیگرانی هم کمی مزه پرانی کنند. بعد آقای مشگین قلم مختصراً توضیح دادند که امیدوارم مثل سؤال آن خانم دیشبی نباشه که تِر زد. (خنده حضار) بعد، بالاخره آن خانم در میان این بلبشو و مزه پرانیها، فرصت پیدا کرد تا سؤالش را مطرح کند. با طرح سؤال آن خانم، آقای مشگین قلم بلافاصله عقب کشیدند و به صندلی تکیه کردند، و با اشاره دست و چشمهای خود به اوراق گفتارش که روی میز بودند، گفت: من داشتم یاسین میخواندم.
من در ابتدا بدرستی متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاد، لحظاتی گذشت تا دریافتم که او چه گفته است؛ و چیزی که دیگر جای شک باقی نمیگذاشت که آقای مشگین قلم چه گفته، برخورد او با خانم دیگری بود که من شرح آن را برپایه گفته های ایشان از ماجرا میاورم. مسئول جلسه با توضیح این که آقای مشگین قلم راه درازی تا ساکرامنتو در پیش دارند و باید به موقع آنجا باشند، پایان جلسه را اعلام کرد. در فاصله ای که شرکت کنندگان در جلسه برخاستند که بروند و بعضی با گفتگو با دوستان خود و دیگران اینجا و آنجا به چیزی مشغول بودند، اتفاقی رخ داد که در آن بلبشو، نه چندان به آن توجه شد و نه بسیاری از چگونگی آن با خبر شدند. خانمی (همان خانمی که ماجرا را برای من گفتند) از میان حضار به طرف آقای مشگین قلم، به جلوی سالن میرود و به ایشان میگوید که "شما میدانید که در فارسی ضرب المثلی درباره یاسین به گوش خر خواندن هست که توهین بحساب میآید. میخواستم بگویم جوابی که شما به آن خانم دادید، حرف خوبی نبود." آقای مشگین قلم بلافاصله رو به حاضرانی که هنوز در سالن بودند کرده و با صدای بلند سؤال میکند که: آیا کسی از حرفی که من به آن خانم گفتم ناراحت شده؟ اغلب افراد، از جمله خود من، دقیقاً متوجه منظور او نشدند. ظاهراً یکی-دونفری گفتند، نه. بعد آقای مشگین قلم برگشته و به آن خانم گفته: پس این خود شمایید که اینطور فکر میکنید. کسی همچین برداشتی نکرده. یعنی، بطور غیر مستقیم، به این خانم نیز گفته بنابراین شما خودتان فکر میکنید خر هستید.
اطلاع من از چگونگی این برخورد کاملاً تصادفی بود. بیرون از محل جلسه این خانم را دیدم که سخت برآشفته بود، و وقتی من علت را سؤال کردم، ماجرا را توضیح داد. همانجا تصمیم گرفتم که درباره کل برنامه آقای مشگین قلم گزارشی تهیه کنم، چون آن را، بویژه در غیبت نقد و نظر درباره فعالیتهای هنری و فرهنگی ایرانی، بسیار ضروری و لازم دانستم. من کوشش کرده ام که این نوشته تا آنجا که ممکن است گزارشی بی طرفانه باشد. اگر چه در پاره ای جاها اظهار نظر کرده و قضاوت خود را ابراز داشته ام، اما اطمینان میدهم که بهیچوجه جنبه شخصی نداشته و مطلقاً بدخواهانه نیست. انگیزه من از نوشتن این مطلب، ثبت نارساییهایی است که در محیط فرهنگی و هنری ما، متأسفانه، رواج دارد و به ندرت این نارساییها مورد ارزیابی هنر شناسان قرار میگیرد. من با آن که خود را نویسنده ای حرفه ای نمیدانم، اما از روی مسئولیتی که نسبت به زندگی اجتماعی محیط خود احساس میکنم دست به این کار زدم. بنظرم ما باید نسبت به برنامه های هنری، فرهنگی و سیاسی که به ما ارایه میشود، برخوردی مسئولانه داشته باشیم و نه بی تفاوت. یک جماعت زنده، مسئول و خلاق نسبت به این چیزها، هیچگاه بی تفاوت نیست. برخوردهای انتقادی و بی غرضانه برای رشد هر جمع، جماعت و گروهی، امری لازم و ضروری است.
۱. Le Theatre et la Dance en Iran, Majid Rezvani (Publisher: G. P. Maison neuve et La rose,January ۱, ۱۹۶۲).
نمایش و رقص در ایران، مجید رضوانی، ترجمه محمد زیار، تهران، نشر قطره، ۱۳۸۳.
۲ - خانم منصوره ثابت زاده کار تحقیق خود روی موسیقی رقصهای محلی ایران در زمان جنگ و بدون هیچ حمایتی آغاز کرده اند. کارهای ایشان امروز در سری سی دی های متعددی تنظیم و جمع آوری شده و در دسترس علاقمندان قرار دارد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد