اگر تو به خلیج نگاه کنی
موج همیشه هست
پشت ما دریا است
پرده را کنار بزن
که موج در پرده
خشک شود. [احمد رضا احمدی؛ قافیه در باد گم می شود]
عهد اول
« دفتر انجمن اسلامی دانشگاه نوشیروانی (آن زمان دانشکده فنی دانشگاه مازندران) به همراه دوتن از بچه های انجمن نوشیروانی و میلاد حسینی نشسته بودیم. یک نفر سبزه وارد شد. نشست. حرفی نمی زد. نظاره گر صحبت ما بود. گهگاه لبخندی تحویل می داد. یکباره قاه قاه خندید و صحبت را آغاز کرد. از آن دو دانشجوی دیگر نوشیروانی پخته تر حرف می زد و عاقلانه تر. این اولین دیدار بود.»
عهد دوم
« نشست بهار 87 تحکیم بود. من و ضیا نبوی و چند نفر دیگر دور هم نشسته بودیم و در حال گپ و گفت. مهدی عربشاهی ساندویچ های ناهار را وارد زیرزمین منزل مهندس کیوان صمیمی کرد. سهمیه هر عضو دفتر تحکیم یک ساندویچ بود. ضیا دو ساندویچ اضافی هم برداشت. ساندویچ ها کافی بود فقط به نیکونسبتی ناهار نرسید. تنها ضیا خندید. دوباره ساندویچ خریدند...»
عهد سوم
« برای کمیته فلسفه ی سیاسی تحکیم یکی از اولین گزینه هایی که به ذهنم آمد ضیا نبوی بود. تماس گرفتم. گفت قائمشهرم. گفتم اینگونه کمیته ایست، هستی؟ گفت دانشجوی شهرستان را چه به تهران؛ تایید کردم. گفت راه دور است و هزینه بردار؛ تایید کردم. گفت در تهران دانشجوی تئوریک و اهل عمل کم است؛ تایید کردم. گفت: هستم.»
دوستان زیادی داشته ام. از یک حیث تمامی شان بر دو قسم بوده اند. آنان که با سواد بوده اند و «مرارت» خوب خواندن را کشیده اند، و آنان که کم خوانده اند و به خود کم لطف بوده اند.
آنان که به خود کم لطف اند، حکایت دوستی با آنها، صمیمیت و صفای وجودی شان است اما آنان که باسوادند اغلب پرمدعا و مغرور. شاید به گونه ای هستند که خرج مرارت سوادشان بایست بر دوش اغیار نزدیک شان باشد. کم بوده اند در میان این دوستان که هم مرارت خواندن کشیده باشد و هم صفا و صمیمیت را «درونی» کرده باشد. ضیا نبوی از اینان است. خوب خوانده و خوب رفتار.
رفتارش حکایت مرارت کار یدی در روستایی در قائمشهر است و سخنش روایت انبوه انبان کتاب های درون ذهنش. فراموش نمی کنم اولین بار میشل فوکو را در «مکتب نبوی» تلمذ کردم.
حال بیش از دوماه است که ضیا نبوی تکستاره ی پر ستاره ی دانشگاه نوشیروانی در بازداشت است. در این کوران اخبار و نامه نویسی های مختلف شیوخ و مکلایان خبرگیری از او فراموش شده است.
در این دوره که به تعبیر سعدی «سگ ها آزادند» و راهی برخی نهادها شده اند، یکی از آنها که مورد حمله ی اینان قرار گرفت و بر پیشانی اش ستاره کوفتند ضیا نبوی بود و او مردانه چه کرد در کمیته حامیان حق تحصیل. دانشجوی شهرستانی بود اما تا می توانست از حقوق ستاره دارهای دانشجو دفاع کرد.
اکنون او در بازداشت، در واقع گروگان است. گروگان است تا چند روز آینده که نتایج کارشناسی ارشد دانشگاه های ایران اعلام می شود، کسی هوای اعمال ضیا به سرش نزند. ضیا گروگان است همان گونه که مهندس صمیمی و دکتر ملکی به همین دلیل در گروگانند.
اکنون بازجوی «توانای» ضیا توانسته او را در ردیف اول کیفرخواست دادستان قرار دهد؛ تاکنون بازجوی «دانای» ضیا توانسته ارتباط «محرز» او با خط نفاق را به سمع و نظر دادستان برساند. بازجو کار خودش را بلد است، نان بازویش را می خورد اما حق من که نه، وظیفه ی من است یاد دوستم را گرامی دارم.
دوستی که «ردیه ی امتناع تناقض» بود. رد امتناع یکی از بزرگترین تناقضات فعالیت سیاسی دانشجویی: دانشجوی فنی بودن و دانای علوم انسانی شدن؛ ضیا نبوی دوست دانای من، دانشجوی نمونه ی رشته شیمی نوشیروانی، حامی حق تحصیل ما...
همه ی ما را دعوت کردند
تا در آن عکس یادگاری باشیم
عکاس سراغ تو را گرفت
من بودم
تو نبودی
تو «زندان» بودی
عکاس از همه ی ما بدون تو
عکس یادگاری گرفت.
* * *
عکس را چاپ کردند
آوردند
در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی
دیده می شد
ما همه در عکس سیاه بودیم. [از احمدرضا احمدی با تصرف]
Rezaarab83@yahoo.com
نظرات خوانندگان:
براي سيدستاره دارها مژگان 2009-11-22 17:58:14
|
مارابه دم پير نگه نتوان داشت درخانه دلگير نگه نتوان داشت
ان را كه سر زلف چو زننجير بود
درخانه به زنجير نگه نتوان داشت |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد