logo





دلت که می گیرد

چهار شنبه ۴ شهريور ۱۳۸۸ - ۲۶ اوت ۲۰۰۹

ویدا فرهودی

دلت که می گیرد،به آسمان بنگر
به ابر توفان زا،به برق طغیانگر
همان که رنج زمین، چو بشنـوَد، تمکین
نمی کند بر کین و شویَدش یکسر
ونیزه ی باران، رها کند چو یلان
مگر که بستاند حقوق نوع بشر
* * *
دلت که می گیرد،در آن نهایت درد،
به آسمان چو رسی، ز ابر هم بگذر
برو به منزل ماه، عروس بخت سیاه
که عاشق نور است و جان دهد به سحر
همو که بوده گواه، زشام تا به پگاه
به دفن گریه و آه، وَ زایش اختر
شنیده از زُهره، خدای سرکش عشق
ندای دخترها و ضجه های پدر
و خوانده شیون را،عزای میهن را
زدانه های سکوت، سکوت افشاگر
ز بند سیمانی، گذشته پنهانی
و آن چه می دانی! نمی کند باور
که دیده انسان را، تهی زمعنی خود
میان همهمه ها،خمود و بی یاور
وزآن قلمرو پوچ ، چو گشته نوبت کوچ
ورا چکیده جنون ،فقط ز دیده ی تر
* * *
دلت که می گیرد پرنده جان داده است
و آسمان زاده است، ستاره ای دیگر!
پرنده گر مرده است، دلش نیفسرده است
و کوه خاطره اش، تلی است از اخگر
گلی ز آتش و خون ،شراره وش مجنون،
نهفته چهره ولی ، درون خاکستر
گلی ز نسل ندا، ترانه یا سهراب
صداقتش چون آب وَ پاک چون گوهر
دلت که می گیرد به لاله زاران رو
به نیت هر گل بر آسمان بنگر...

ویدا فرهودی- پاریس
تابستان ۱۳۸۸


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

فرخندگی دلها آرد به عشق جانها
پریوش
2009-08-31 15:02:25
ممنون از این شعر پر از امید
در آرزوی روزی که دیگر دلی در هیچ گوشه ای از این دنیانگیرد که دلها به یک دیگر چنان به پیوندند که شادی یکی سرور کّل گردد و تنها از خجستگی گوییم و از فرخندگی به خندیم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد