logo





آیا جمهوری اسلامی "دوم" محتمل است؟

سه شنبه ۳ شهريور ۱۳۸۸ - ۲۵ اوت ۲۰۰۹

ایرج فرزاد

شرط اولیه بقا رژیم اسلامی در ایران ریشه کن کردن نیرو و قدرت و ظرفیتی است که دست کم صد سال است نسل به نسل در بافت و نسوج فکری و شیوه و استایل زندگی مردم ایران رسوخ کرده است. کل این جامعه را نمیتوان نابود کرد و از نو بازسازی و در یک "بیگ بنگ" اسلامی خلق کرد. این جامعه، بشدت در بستر مدنیت غربی و ضد اسلامی جایگیر شده است و در تحولات و تغییرات بافت جمعیتی جامعه ایران تا اعماق رسوخ کرده است.
تحولات خیره کننده اخیر در جامعه ایران، جنگ و تنازع جناحهای رژیم اسلامی را به سطح دیگر و نقطه شکننده دیگری کشانده است. سران هر دو جناح نسبت به خطری که هرکدام برای نظام بوجود آورده اند، به همدیگر هشدار میدهند. این جنگ و گریز، قدمت سی ساله دارد، و در مقاطعی با تصفیه ها و حذف لایه هائی از سران جناح مخالف، عمدتا از سوی جناح راست، همراه بوده است. اگر بخواهم جنگ جناحها را دسته بندی و دوره بندی کنم، میتوان دوره تا مقطع پایان جنگ ایران و عراق و کشتار و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ را، دوره اول و دوران پس از آن و تاکنون را دوره دوم نام بگذارم. در دوره اول، جمهوری اسلامی دست اندر کار تحکیم قدرت ضدانقلابی خود و شکل دادن و سازماندهی نیروهای نظامی و سپاهی و امنیتی خود، همراه و در کنار قلع و قمع اپوزیسیون و سرکوب مبارزه وسیع و توده ای علیه خود، در کردستان است. در این دوره، جناحهای مختلف رژیم وجود دارند، اما در مواجهه با سرکوب هر نوع اپوزیسیون، "لیبرال" ترین آنها گاه از جناح اسلامگرایان ناب، بی ملاحظه تر هم هست.
دوره دوم، دورانی است که جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت هار با معضل سازماندهی اقتصاد و معیشت مردم و حاکمیت بر جامعه ای روبروست که ظاهرا "اپوزیسیون برانداز" آن قلع و قمع شده است. جنگ دو جناح و روشی که میتوان مردم را به تمکین حاکمیت رژیم اسلامی وادارد، وارد فاز دیگری میشود. "دکترین رفسنجانی" و بحث "تخصص یا مکتب"، آری یا نه برای بازکردن راه سرمایه گذاری غرب در ایران و گره کور "رابطه با آمریکا"، و کشمکش و تعرض و عقب نشینی برسر اینکه آیا قانون کار را باید در "باب اجاره" نوشت یا بر اساس احکامی که بر یک جامعه سرمایه داری حاکم است، شروع مرحله ای از جنگ جناحهاست که برخلاف دوره اول، یک جناح باز کردن منافذی برای تنفس جمهوری اسلامی را شرط لازمه بقا میداند. اما، همانطور که انتظار میرفت، طبقات و اقشار مختلف مردم، دیگر ضرورتی برای سکوت در مورد مهمترین مسائل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خود نمیدیدند. در بطن جدال جناحها و شیوه های مختلف برای تضمین بقا رژیم، مردم با خواستهای مختلف به میدان آمدند. کارگران علیه قانون کار ایستادند و رژیم و شخص رهبر را واداشتند که آنرا پس بگیرد. دختران و پسران جوان با تمام خواستهائی که جزئی از توقعات و انتظاراتشان در جهان انتهای قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یک بود، صحنه مراکز آموزشی را زیر و رو کردند. از این به بعد این نیرو به میدان آمده با خواستها و مطالباتی که به نفس حیات معیشتی و فرهنگی شان گره خورده بود، چون نیروئی خوفناک در تنازع جناحها وارد شد. وقایع خرم آباد و کوی دانشگاه در سال ۷۸ که یکی به بهانه اردوی تابستانی دفتر تحکیم وحدت و دیگری در پوشش اعتراض به تعطیلی روزنامه "سلام" روی دادند، به هر دو جناح فهماند که ادامه نزاعهایشان، نمیتواند تا یکسره کردن تکلیف اختلافات بر سر مکانیسمها و چگونگی بقا رژیم اسلامی کش داده شود. جنگ جناحها، بنابراین، مادام و تا زمانی که مردم علی العموم از تعمیق اختلافات در سطح بالای ارگانهای رژیم و در بین "شخصیت" هایش، استفاده نمیکردند و یا به دلیل دوره پیشین قلع و قمعها و نسل کشیهای آن، دخالتشان محدود مانده بود، میتوانست با "تعامل" و در نهایت رافت اسلامی ادامه یابد و هر دو قاعده بازی و تقسیم ارگانها و نهادهای دولتی و حوزوی را بپذیرند. سران جناح "تمامیت خواه" به همین دلیل و با این توهم که توانسته است از طریق روشها و متدهای دوره کشتارهای سالهای ۶۰ و ۶۷ و فضای ناشی از "جنگ تحمیلی"، مردم را مرعوب شده و قانع شده به سلطه اسلام سیاسی بی تفاوت نگهدارد، در برابر تصمیم مردم برای رفتن پشت خاتمی در انتخابات خرداد سال ۷۶، و زدن دست رد به "گزینه" مقام "معظم رهبری"، ناطق نوری، اولین زنگ خطر را در بیخ گوش خود شنید. از این دوره به بعد، دیگر برای سران هر دو جناح رژیم مسجل شد، که مردم ایران، و بویژه نسل جوانی که ۷۰ درصد جمعیت ایران را تشکیل میدهد و از دوران عروج خونین رژیم اسلام هیچ خاطره ای ندارد، مرعوب نشده اند. این شکاف نسلی، نصایح پدران و پدر بزرگان نسل دوره انقلاب ۵۷ را که یا سرکوب و متلاشی شده و یا در ذهنیت محافظه کاری حزب توده، به ناچیزترین "اصلاحات" رضایت داده بودند، هرگز نشنید و چون نیروی هشداردهنده ای در برابر رژیم اسلام قد برفراشت.
اتفاقات کوی دانشگاه تهران و وقایع خرم آباد، اولین نشانه های عرض اندام این "نیروی سوم" بود. جناحهای رژیم در تداوم این تحرکات و در روزهای اخیر، هراسناک، ندای وحشت را حجره به حجره پاس دادند: "اكنون روزگار مرهم نهادن بر زخم فتنه است." اینجا بود که رفسنجانی از نوبت ایراد خطبه در نماز جمعه برای جلوگیری از درگیری و مشکل آفرینی برای نظام، انصراف داد و با شرکت در مراسم تودیع و معرفی "قاضی القضات" قدیم و جدید، با احمدی نژاد، چاق سلامتی کرد.
تضاد و اختلاف بین جناحهای رژیم از این به بعد، با اشاره به "تهدید"ی که در خارج از دایره هر دو کمین کرده است، تداوم می یابد. هر دو جناح در مواضعشان اعلام میکنند که سیاستهایشان آب به آسیاب این نیرو می ریزد. دیگر فهمیده بودند: "سرچشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشایدگرفتن به پیل"!. فشار نیروئی که با اسلامیت رژیم مشکل اساسی دارد، حتی برخی از مهره های سرچماقدار دوره اولیه عروج رژیم "انقلاب اسلامی" را به این صرافت انداخت که برای آخر و عاقبت خود آینده ای در حافظه نیروی مردم به میدان آمده ذخیره کنند. "هادی غفاری" سردسته قمه کشهای آن دوره و "یادگار" مرحوم شهید، مطهری، در برابر مقام معظم ایستادند. دوره "تعامل" پیشین جناحها، به یک صف آرائی برای حذف و یک لایه و یک دست کردن حاکمیت تغییر می یابد. اما معضل حضور مردمی که در پی فرصت برای ساقط کردن رژیم اسلامی هستند، هر دو جناح را محتاط تر کرد. هر دو سعی و تلاش کرده و میکنند که نه با حذف دیگری، که به نقطه سازش و توافق جدیدی برسند. لحن مواضع و "نصیحت" ها و تهدیدها و حتی پخش شایعات مربوط به دستگیری و "مجازات"، عوامل "اغتشاش"، از هر دو سو، بویژه در بطن رویدادهای روزهای اخیر جامعه ایران، با توافق ضمنی هر دو برای نجات از کابوس حضور مردم، ملایم تر شد. جناح خامنه ای – فیروزآبادی - حسین شریعتمداری، ضمن باز کردن باب قلع و قمع و دستگیری و محاکمه و به "ندامت" کشاندن برخی از شخصیتهای درجه دوم روحانیت مبارز و کارگزاران سازندگی و حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی، برای جلوگیری از "ساختارشکنی"، به دلجوئی از خاتمی و موسوی و رفسنجانی روی آوردند. و سران جناح مقابل، انگار در یک توافق پنهان، به یک غرولند ملاحظه کارانه و محافظه کارانه، که مثلا زندانیان از حق داشتن وکیل برخوردار نبوده اند، و یا بازداشت ها "فله ای و غیرقانونی" بوده است، بسنده کردند. شایعه برکناری احمدی نژاد، پس از افشای جنایاتی که در زندانهای تحت مدیریت وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی و "سردار" رادان و احمدی مقدم روی داده بود و در آن میان اخبار فجایعی که در زندان "کهریزک"، و تجاوز جنسی به زندانیان به بیرون درز کرد، در بین محافل جناح مخالف باب شد. هر دو به این ترتیب سعی کردند عقب نشینی هائی را به یکدیگر تحمیل کنند و خود را از آتش "فتنه" ای که شالوده نظام را به لرزه درآورده بود، دور نگاه دارند. هر دو، در سطحی متفاوت، به "تلفات"ی تن دادند و پاره ای از مهره های دست چندم خود را قربانی کردند. به حکم "ولی امر مسلمین"! چند نفر از نگهبانان و افسر کشیک زندان کهریزک "تنبیه" شدند و زندان را بستند و یا به جای دیگری منتقل کردند. در همان حال، موسوی در برابر فشار جناح مقابل که باید نسبت به طرح شعارهای "ساختارشکنانه" در تظاهرات مردم، از جمله مرگ بر دیکتاتور، و یا ماهیت "جمهوریت" و "اسلامیت" رژیم تکلیف خود را روشن کند، به صراحت همان موضع "امام راحل" را تکرار کرد: جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر! اما این نقطه سازش بسیار شکننده است. دلیل اصلی آن سرازیر شدن مردم در ابعاد میلیونی به خیابانهاست که حتی حضور مردم و تحرک آنان در خارج کشور را به ابعاد کم سابقه ای رساند.

شرایط گذرای شیوع تب "جمهوری اسلامی دوم"

اما همین نقطه سازش جدید و حالت فلج سیاسی که هر دو جناح در آن گیر افتاده اند، زمینه ای شده است تا مساله "جمهوری اسلامی دوم" در دستور دو طیف چه در سطح جامعه ایران و چه در عرصه بین المللی قرار بگیرد.
در سطح "داخل"، توهم و رویاهای موهوم طیف وسیع اپوزیسیون خودی و غیر خودی ملی مذهبی، به زعامت و پرچمداری پدر خوانده این مکتب، جناح راه توده حزب توده، برای به سرانجام رساندن پیام مظلومانه "جنبش مشروطه" دوباره میدان یافتند. طبق این "رویکرد"، به زعم سنت سیاسی حزب توده و مجاهدت مشروطه خواهی طیف منورالفکران و ادبا برای رسیدن به "عدالتخانه"، "جامعه اسلامی سنتی ایران"، نیازمند حکومتی منطبق بر این بافت تاریخی سنتی خویش است. توهم به برقراری نوعی حکومت معتدل تر، اما در هر حال اسلامی، بار دیگر در دستور کار همه جریانات و عناصر و شخصیتهائی قرار گرفت که "حقوق بشر" و بازگشت جامعه ایران به دوران صدر مشروطه، نهایت پلاتفرم "حداکثر"ی آنان بود. امکان و یا به عبارتی دقیق تر، توهم به اینکه "ولی فقیه"، در برابر فشار "جنبش از پائین"، همزمان با این چانه زنی های اخیر و امتیاز دادن و امتیاز گرفتنها و "دلجوئی" های متقابل در "بالا"، از اختیارات "فراقانونی" خود دست خواهد کشید و جناح مدافع "مردمسالاری اسلامی" را در قدرت سهیم خواهد کرد، ورد زبان همه "تحلیلگران" خودی و غیر خودی شد. جناب علیرضا نوریزاده، ناچار شد بخش بیشتری از وقت خود را در تلویزیون سازمان زحمتکشان بزند تا درکنار و دوش بدوش گنجی و سازگارا و امثال کدیور و فاطمه حقیقت جو و علی افشاری، در بخش فارسی رادیو صدای آمریکا و بی بی سی فارسی رو به "خانه پدری"، ما را به سیاحت مناظر نقش مردم سالارانه و اسلام صلح و مدارای "آیات عظام" ببرد. حضور میلیونی مردم در صحنه، بویژه حضور فعال و گسترده دختران جوان و انقلابی، که از سرو رو و لباس و آرایش موهایشان و شعاریشان نمیشد کمترین تشابهی با زنان ۱۰۰ سال پیش دید، موجب و دلیلی بود که این آلترناتیو عقیم، این طیف وسیع ائتلاف شکننده ای که آینده خود را در گذشته جامعه ایران جستجو میکند، مجالی برای تاخت و تاز خود بیابد. همین نقطه تعادل شکننده جناحهای رژیم اسلامی در عین حال، بار دیگر اشتهای پراگماتیسم دیرینه غرب و آمریکا، و انتظار برای یک تحول تدریجی و دست بدست شدن حکومتها از طریق جابجائیهای درباری و کاخی، صد البته "مردمی، مسالمت جویانه و عاری از خشونت و متکی به فرهنگ و تاریخ خود مردم آن سامان"!! را تحریک کرد. حمایت از "حقوق مردم ایران" جای خود را به شرکت در مراسم "تحلیف" احمدی نژاد داد. با این توضیح آینده نگرانه که با این حال مقامات پارلمان اروپا و شخص دبیر کل سازمان ملل، به شخص احمدی نژاد "تبریک" نخواهند گفت! توجیه این حرکت دوپهلو و فرصت طلبانه و پراگماتیستی را هم برای خود محفوظ داشته اند. اگر در هر فردائی مردم ایران رژیم اسلامی را بزیر بکشند، اینها از قبل گفته بودند ما که تبریک نگفتیم!
اما دوام بر سر این بند و طناب لرزان، برای هیچکدام از جناحها ممکن نیست. این نقطه، نقطه ثبات نیست، نقطه یک سازش موقت و در حالت فلج سیاسی هر دو جناح است. مواضع هر دو جناح هم همین حقیقت را فریاد میزند. این سازش از منظر جناح حاکم تر، فرجه ای برای به پایان رساندن و "در نطفه خفه کردن" آن چیزی است که خود نام "براندازی نرم" و یا "انقلاب مخملی" بر آن گذاشته اند. خرد کردن برخی از شخصیتها در زندان، از جمله ابطحی و عطریانفر، دستمایه یک تعرض وسیع تر برای بیرون بردن کل طیف موسوم به "اصلاح طلب" از دایره نهادهای حکومتی است. پروسه واقعی تری که عناصر طیف موسوی - کروبی - خاتمی - رفسنجانی، از آن به عنوان "کودتا" و تقلب در انتخابات نام میبرند، در واقع هنوز تازه شروع شده است. به نظر نمیرسد که مهره های اصلی تر و یا به تعبیر کیهان شریعتمداری "دانه درشت" های این طیف را "قلع و قمع" کنند. هدف خاتمه دادن به حضور آنها در راس نهادهای حکومتی و "حوزوی" است. و به نظر میرسد که این مهره ها پیشاپیش، و بخاطر ظرفیتی که از همقطاران خود در جناح مقابل و در میان رده های تعیین کننده سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات و نیز موجوداتی چون جنتی و احمد خاتمی انتظار دارند، با حفظ برخی امکانات مادی و ثروتی که تاکنون به جیب زده اند، به استقبال این گزینه رفته اند. جناح مقابل هم میداند، که "لکه دار کردن" چهره های شاخص نظام، کسانی که در مهمترین و خونین ترین مقاطع عمر رژیم اسلامی، بیضه اسلام را از "بحران عبور" داده اند، به "صلاح" نیست.

بدیل "اصلاحات" از مقر بیت رهبری

در مقابل، خود جناح حاکم، تلاش خواهد کرد که نه توسط "چک و چانه زنی" با جناحی از خودیهای دوران اولیه حکومت اسلام، که با اراده و تصمیم خود، به "اصلاحات"ی دست بزند، که حتی فراتر از آنچیزی باشد که خود منادیان "مدینته النبی" به بسیار کمتر از آنهم راضی بودند. احمدی نژاد، سه نفر از وزرای پیشنهای خود را "زن" معرفی کرده است. خامنه ای خود ممکن است پیشنهاد تشکیل "شورای فقها" را در یک حکم حکومتی بدهد و برای "امام زمان" هم توضیح بدهد که "جان ناقابل و جسم ناقص"ش دیگر پیشبرد این ودیعه الهی را ناممکن کرده بود. اگر برخی از "آیات عظام"، بحث عزل رهبر را طرح کرده اند، از جمله دستغیب، و یا اینکه نمایندگان ادواری مجلس اسلامی پیشنهاد مشابهی را به جلو صحنه پرتاب کرده اند، آنوقت دیگر باید بسیار طبیعی و منطقی به نظر برسد، که این خواست نباید موجب ایجاد "شکاف" در میان رکن اساسی حکومت اسلام بشود و در یک تنش و تشنج درونی به سرانجام برسد. اصلا بعید نیست که طرح خواست تغییر و عزل رهبر، سازمانیافته و در تظاهر به بی خبری و یا تجاهل نسبت به آن، به بیوت آیات عظام رخنه کرده باشد. این مقدمه چینی برای نشان دادن نوعی "مردم سالاری اسلامی" اما با ابتکار عمل خود مقام معظم رهبری است!
اما دوره پس از بدست گرفتن ابتکار عمل از سوی جناح حافظ بیضه اسلام، دیگر از تعامل و تساهل و رافت اسلامی در مقابل جناح مقابل که با حفظ برخی از امتیازات از دخالت در سرنوشت سیاسی رژیم اسلامی مرخص شده است، خبری نخواهد بود. رواج برقراری تقارن روشهائی منطبق بر سیره نبی با "معاندین" فعلی، با قاطعیتی که با عدم تعامل "مولا علی" در رابطه با "طلحه و زبیر" داشته است، و روی آوری به آیات دوره محراب( محل حرب) در تقابل با آیات "رحمت" قرآن، در نشریاتی چون کیهان شریعتمداری و یا صبح صادق ارگان دایره سیاسی عقیدتی سپاه پاسداران، تصادفی نیست. میدان "زیاده خواهی" ها را خواهند بست و امثال کروبی را واخواهند داشت از افشاگری هایش دست بردارد. فعلا روزنامه اش را میخواهند ببندند. و پیشاپیش همین مشت آهنین را در برابر همه "شخصیتهای نظام" که پایشان را کج بگذارند، مستقل از سوابق "یار امام" بودن و یا زجر کشیدن ها در زمان "طاغوت" نشان داده اند:
" غرش نمي كنيم مگر كه حمله كنيم و نمي باريم مگر كه سيل جاري سازيم". برای سربازان گمنام امام زمان، آنهم در شکنجه گاهها و دوایر اطلاعاتی که قدرت مطلقه و اساس شالوده نظام خارج از هر اطلاع دنیای بیرون در آنها رقم میخورد، کاری ندارد که کروبی را با لباس زندان به نمایشی بکشانند که پرده اولش را بر سر ابطحی و عطریانفر اجرا کردند. اوضاع کنونی مهره های دست چندم بازداشتی، آینده هر گرندکش "خودی" را به تصویر میکشد. اشتراک در حفظ شریعت مقدس و میراث خونین خمینی، توان مقاومت و رویاروئی را از خودیهای قهر کرده و زنجیده خاطر سلب میکند.
اما این سیر احتمالی آرایش جناحهای جمهوری اسلامی، در عین حال دیگر حلقه آخر یک پروسه است. رژیم اسلامی از آن به بعد فاقد حفاظ ضربه گیر خواهد بود و با توجه به تقابل مردم با رژیم اسلامی و اسلامیت رژیم، محتمل ترین سیر رویدادها، رویاروئی لخت و عریان مردم با رژیم اسلامی و نقطه پایان دنیای موهوم و نوستالژیک مشروطه و مشروعه طلبی و آیت الله پناهی طیف ملی اسلامی است.
در این نقطه، در پایان پروسه این "کودتای" واقعی تر، غرب بار دیگر به حال و هوای "تشنج زدائی" با "ملایان حاکم" در ایران برخواهد گشت، از خیر اپوزیسیون ملی مذهبی خواهد گذشت و آلترناتیوهای آنان را بایگانی خواهد کرد. تلاش خواهند کرد که با رژیم اسلامی که "خود از خود عبور کرده است" و همان انتظارات اصلاح طلبان را اجرا کرده است، بر سر مساله "اتمی" به سازشهائی برسند. و مگر رژیم اسلامی از طالبان چه چیزی کم دارد که گزینه "مذاکره" را کان لم یکن تلقی کنند؟ اما این گزینه و آبشن، در جامعه ایران که برخلاف پاکستان و افغانستان و عربستان، گرایش ضدآخوند و شرع ریشه های پرقدرتی دارد، محدودیتهای خود را دارد.
جامعه ایران، بطور مشخص بیش از صد سال است که با اسلام و نقش اسلام در حاکمیت و قانوگذاری و دخالت آخوند و شرع در آموزش و پرورش و زندگی مردم مساله داشته است. آنچه که سی سال قبل در ایران بر سر کار آمد، حتی تجدید حیات و پیوستگی تاریخی خط مشروعه طلبی شیخ فضل اله نوری و یا میراث لوطیهای محله دوه چی تبریز نبود. رژیم اسلامی و حاکمیت اسلام در ایران، نتیجه تکامل خطی گرایش "سنتی اسلامی" نهفته در بافت و نسوج جامعه ایران نبود. این رژیم و پرتاب شدن اسلام به قدرت سیاسی، برآمده از متن دوران جنگ سرد و بر بستر یک انقلاب آزادیخواهانه و چپ در ایران و برای سرکوب این انقلاب بود. جامعه ایران را نتوانستند با قتل عامهای فجیع و نسل کشیهای بی سابقه و سی سال قتل و قصاص زنجیره ای، اسلامی کنند و اسلامی نگهدارند. اسلام در هر شکل و شمایلی در آینده جامعه ایران هیچ جائی ندارد. و این را دیگر با روابط دیپلوماتیک و پراگماتیسم غرب نمیتوانند کاری بکنند. شرط اولیه بقا رژیم اسلامی در ایران ریشه کن کردن نیرو و قدرت و ظرفیتی است که دست کم صد سال است نسل به نسل در بافت و نسوج فکری و شیوه و استایل زندگی مردم ایران رسوخ کرده است. کل این جامعه را نمیتوان نابود کرد و از نو بازسازی و در یک "بیگ بنگ" اسلامی خلق کرد. این جامعه، بشدت در بستر مدنیت غربی و ضد اسلامی جایگیر شده است و در تحولات و تغییرات بافت جمعیتی جامعه ایران تا اعماق رسوخ کرده است.
همین نقطه تعادل ناپایدار بین دو جناح است که بانی و باعث و موجب یک سری توهمات سیاسی در بین جریانات مختلف شده است. بستر سنت دار تر این "بینش" بر یک نوستالژی، یک آرزوی ناکام و در نهایت یک عقده اجتماعی ارضا نشده و سرکوفت خورده اسیر شده است. آرمان مشروطه خواهی و احساس افسردگی تاریخی از ناتمام ماندن انقلاب مشروطه و قیچی شدن آرمان دیرین الیت سیاسی روشنفکری جامعه ایران در صد سال پیش برای برخوردار شدن از مجلس ملی، پارلمان و حکومت مستقل برای قرار دادن ایران در جرگه کشورهای صنعتی. آرمانی که علیرغم قطعیت یافتن تولید سرمایه داری و صنعتی شدن جامعه ایران در دوران پس از اصلاحات ارضی در خلال سالهای اول دهه ۴۰، نیروی محرکه و به سرانجام رسانده آن تحول را غیر ملی، وابسته، بی کفایت و عامل امپریالیسم لقب داد. اوهام رسوب شده در ذهنیت این گرایش و طیف سیاسی برای "بیدار کردن" و نهیب به قهرمان اسطوره ای اش که از خواب غفلت بیدار شود و سرکردگی بورژوازی خودی برای این صنعتی شدن را سرانجام با شکل و شمایل اصیل و سنتی ایرانی و آخوند ملایم برعهده بگیرد در کنار غیظ فرودادن از "بی کفایتی" و "ضعف تاریخی" شخصیتهای بورژوازی ملی، طی سالهای بعد از انقلاب ۵۷، همواره در اعماق ذهنیت طیف ادبا و شعرا و الیت روشنفکری دوره تا مقطع سال ۵۷ و نوستالژی بازگشت دوران سپری شده زنده مانده و ذخیره شده است. در مقاطع اولیه انقلاب ۵۷، از نظر این طیف، که بخش زیادی از نیروهای "انقلابی" دوره مبارزات ضد سلطنتی را هم به صف خود جذب کرده بود، امیدهای تازه ای پیدا شدند. اما جناح افراطگرا، جناح "تمامیت خواه"، و جناحی که فقط و صرفا بخشی از روحانیون "افراطی" را گرد خود متشکل کرده بود، از سازماندهی کل نیروهای موجود بورژوازی ملی و خودی، "طفره" رفت. و بعضا از سر "بی درایتی"، در برابر آنها به "خشونت" متوسل شد. جایگاه تماما متفاوت اسلام سیاسی و دستیابی اسلامیون به قدرت سیاسی، به پروسه و بستر تاریخی تماما متفاوت، و البته اختیاری، ولی به اقتضای همان موضع و گرایش، متصل شد. کشمکش مشروعه چی های دوران صدر مشروطه با سران تجدد خواه آن دوره، با سیاست "مدارا" و رگه اسلام مردمی و ملی، برخی آیات عظام تعامل گرا و اهل تساهل، دو سید "بزرگوار"، بهبهانی و طباطبائی، در مقام مقایسه قرار گرفت و از آن دوران نقبی به جریان "تمامیت خواه" و "حجتیه" و شاگردهای مدرسه حقانی در تمایز با خمینی و خاتمی و عبدالکریم سروش و خط امام زده شد. لانه کردن تمامی مدافعان طیفهای این گرایش در زیر سایه خط امام و سپس "اصلاح طلبان"، با تلاش سران مشروطه برای رفع گیرهای روحانیون و "مراجع" معتدل آن دوره مقایسه شد و در امتداد تاریخی یک خط و سیر اجتماعی تصویر شد. در ذهنیت این طیفها، جایگاه و موقعیت اسلام سیاسی از بستر مادی عروج خونین آن کنده شد و جدال جامعه نه علیه اسلامیت رژیم و دخالت مذهب و آخوند در قانون و قانوگذاری، که جدالی برای اصلاح رژیمی "ضد امپریالیستی" بود که قدری بیشتر به زحمتکشان و مزدبگیران، یا "مستضعفان" جامعه توجه نشان بدهد.

تزهای عاریه ای، جونیورهای عالم سیاست "ملی اسلامی"

در حاشیه این گرایش دیرین تر، و برای همان اهداف، تئوریهای نوین تر در پرده و لفافه آکادمیک تر و بعضا مدعی تحلیل مارکسیستی نیز به بازار آمدند. در گرماگرم رویدادهای روزهای اخیر جامعه ایران، "تفاسیر" و "تحلیل" های حواشی آن گرایش دیرین تر را به روشنی دیدیم. برخی با حذف جدالی که واقعا در جریان بود، یعنی رویاروئی مردم ایران با رژیم اسلامی و تقابل با اسلامیت رژیم، و اینکه تحت رژیم اسلامی مساله اصلی و "تضاد اصلی" جنگ طبقاتی کارگر و سرمایه دار است، نفس جدال جامعه برای ساقط کردن و سرنگون کردن ارتجاع اسلامی را به کارگر و اقشار زحمتکش بی ربط خواندند. جدال را صرفا و تنها در همان محدوده "بالائی" ها دیدند که گویا "بورژوازی" تاریخا ناتوان و ضعیف ایران دارد به اتکا جنبش توده ای، تکانی بخود میدهد. کارگر باید به مسائل خاص خودش مشغول باشد و در بهترین حالت برود "تشکل" خود را به دور از طوفانی که کل جامعه را فراگرفته است، بسازد! البته این تحلیل نمی توانست حضور گسترده و وسیع و میلیونی مردم در خیابانها را نادیده بگیرد. اما، حضور این نیرو، نه در تقابل با ارتجاع اسلامی و حکومت اسلامی، که جدال اجتماعی و قدرت سازماندهی بورژوازی ایران برای یکسره کردن تکلیف قدرت سیاسی قلمداد شد. نوعی تئوری و تحلیل در دکوراسیونی آکادمیک و با وارد کردن الفاظی "مارکسیستی"، اما تماما عاریه ای از همان گرایش دیرین تر ملی اسلامی و نوستالژیک دوران مشروطه. بعلاوه این موضع که مدام از بی کفایتی و بی لیاقتی عناصر بورژوازی خودی و طیف "اصلاح طلبان" ناخنهایش را میجود، آلترناتیو ناسیونالیست پروغرب ایرانی را کلا از معادلات حذف کرده است. در عین حال به آن اندازه ای که از بی شهامتی افراد و عناصر و احزاب بورژوازی بومی و سنتی به تاریخ پیوسته حرص آه و افسوس قورت میدهد، "طبق اصول" خود، هر گونه تلاش شخصیتها و احزاب کارگری و چپ و کمونیست و سرنگونی طلب را برای دخالت در قدرت سیاسی و تصرف آن قویا مذموم، کفر نابخشودنی و مبنای "ارتداد" از مارکسیسم نامیده است.
در پله بعدی خرده جریاناتی قرار گرفتند که تحلیل و تزهایشان را از دسته دوم وام گرفته بودند. پدیده ای که حتی آن روکش آکادمیک و "تئوریک" را نداشت و بطور واقعی به هذیان شباهت یافت. در ملقمه ای از عبارات مطنطن، گفتند حتی حرکتی برای سرنگونی و علیه اسلامیت رژیم در کار نبوده است. و آنگاه که فشار واقعیات چنان قوی بود که پرده این لجاجت فکری و سیاسی را در هم درید، اعلام کردند که ماهیت ارتجاعی و اسلامی رژیم، امر "کارگر" نیست. در این سوسیالیسم عاریه ای و غیرعلمی، کارگر با هویت صنفی اش تعریف میشود و اگر امری و جنبشی و مبارزه ای به زندگی صنفی او بی ربط باشد و یا مستقیما هدف بهبود موقعیت صنفی کارگر را در دستور نگذاشته باشد، به "طبقه کارگر مربوط نیست" و لذا "نباید" در هر حرکتی علیه اسلام سیاسی شرکت کند.
در این سیستم از موقعیت صنفی کارگر یک بت میسازند و بر آستان خودخواهی ناشی از منفعت اقتصادی صنفی فرد کارگر، سر تعظیم و تکریم فرود می آورند. در اکثر موارد حتی فرد کارگر با نمایندگی نیابتی از سوی روشنفکران کارگر پناه و همیشه متاسف و خشمگین از "بی عرضگی" بورژوازی خودی و بومی، جایگزین میشود. در سیستم این سوسیالیسم شرقی و ارتجاعی، برای طبقه کارگر به عنوان طبقه مزدبگیر در جامعه سرمایه داری، علی السویه است که تحت یک رژیم استبدادی و یا خفقان سیاسی زندگی کند.چون در هر حال پلاتفرم اقتصادی نیروهای اپوزیسیون در گرماگرم جدال جامعه با ارتجاع و در این مورد ارتجاع اسلام سیاسی در ایران، مادام و تازمانی که "نانی به سفره" کارگر اضافه نکند، ربطی به کارگر ندارد. و عالما عامدا خود را به نفهمی میزنند که آنچه در دوره های انقلابی و غلیانهای اجتماعی در دستور جامعه و همه احزاب واقعا سیاسی قرار میگیرد، از چپ و راست و اسلامی و غیر اسلامی و تا دوایر مهندسی رژیم چینج، بر سر سرنوشت سیاسی جامعه است. خواه نیروهای اپوزیسیون دست اندر کار مهندسی یک آلترناتیو بورژوائی و ناسیونالیستی باشد، خواه اپوزیسیون انقلابی و کمونیست، مساله در هر حال از منظر این سوسیالیسم مشروطه خواه، برای طبقه کارگر سیاسی نیست، صنفی و اقتصادی و "منفعت خودش" است! این خرده جریانات حتی حافظه نزدیک مردم را که در جریان فروپاشی بلوک نظام "توتالیتر" اردوگاه سرمایه داری دولتی، حکومتهای شبه فاشیستی ناسیونالیست پرو غرب و پرو دمکراسی و حقوق بشری را به قدرت دولتی پرتاب کرد، از ذهن خود و به این ترتیب از ذهن مردم رویارو با رژیم اسلامی دور کرده اند. بزعم اینها سرمایه داری ایران میتواند در نتیجه پروسه استحاله و تخمیر درونی رژیم اسلامی "متعارف" شود و بنابراین خطر دورنمای واقعی تر یک آلترناتیو ناسیونالیست راست، شبه "سکولار" و غیر اسلامی را به دوایر دور و بر خود گوشزد نمیکنند. توجیه "تئوریک" این بی مبالاتی سیاسی و دلیل تراوش این هذیانهای سیاسی این است که "کارگر" باید فقط "به فکر خودش باشد" کارگر "نباید" کاری به رقم خوردن سرنوشت سیاسی جامعه داشته باشد! در هر حال وارد کردن موقعیت فردی و صنفی کارگر فقط اضافه کردن ادویه "کارگری" به رسالت بورژوازی ملی و غیر وابسته است. این دیدگاه همان دیدگاه حاج بازاری به کارگر و همان نگاه طبقه بورژوا به کارگر است که میخواهد وجدان بورژوائی اش را با ترحم و صدقه به کارگر تسکین بدهد. سوسیالیسمی بورژوائی است که به گفته مانیفست ندا سر میدهد، زنده باد بورژوازی، به نفع طبقه کارگر! محتوای واقعی مساله مورد جدال جامعه، و صورت مساله، یعنی مبارزه مردم ایران برای سرنگونی و بزیر کشیدن اسلام سیاسی، از صفحه موقعیت کنونی جامعه و بستر تاریخی تر جدال با اسلامیگری و اسلام پناهی و شرق زدگی، بیرون گذاشته میشود. انگار بحثی است که در یک کافی نت و یا یک پاتوق روشنفکران خورده بورژوا و بر سر مقولاتی انتزاعی در باره سجایای موجود مقدسی که "منفعت" صنفی و اقتصادی اش باید مورد پرستش باشد، در جریان است.
دسته دیگری در همین حول و حوش حاشیه ای تزهائی را آوردند و چرخاندند و بردند که انگار حذف مسائل جامعه ایران و بیرون کشیدن انتزاعاتی غیر واقعی، تمام مشغله آنها بوده است. بزعم این دسته، غلیان کم سابقه جامعه ایران، که صد البته "ارتجاعی است و نباید مورد حمایت کارگر باشد"، ریشه "تاریخی" تری نه در بستر مبارزات اجتماعی جامعه ایران، که در جدال "نحله"های فکری فراکشوری و یا در پرده اساطیری تر "بین المللی" است. با یک نقل قول دست و پا شکسته و دستکاری شده از مارکس در رساله "در باره مساله یهود"، اعلام کردند که کشمکش و مصاف جاری در جامعه ایران، رویاروئی و جنگ دو آلترناتیو است. یکی "دولت مذهبی" یا "دولت - مذهب" و دیگری "دولت مدرن"، که یک جورهائی با پسامدرنیسم هم الفتی دارد. انگار ایران نه تاریخی از مصاف تجدد خواهی و مشروعه چیگری دارد و نه انقلابی در آن رخ داده است که بر بستر جنگ سرد، "اسلامی" اش کردند. نه! این حرفها نیست، تاریخ نه به جامعه و نه جدال های اجتماعی مربوط نیست. تاریخ جنگ الفاظ و تقابل مقولات است. تلاش برای درز گرفتن مواضع مشابه این دسته با بقیه، در لابلای عبارت پردازیهای مطنطن، البته بی سرانجام است. به ادبیات تئوریسینهایشان که نگاه میکنید، همه یک جورهائی با پدیده "خاتمی" و تلاش جناح کمتر مشروعه چی برای به سرانجام رساندن رسالت انقلاب مشروطه و تحول رژیم اسلامی از رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران، علیرغم مغلق گوئیها، و حتی اختلاف و تنش درونی در مورد حق تملک و کپی رایت بر "روایت" اوریجینال، پایشان بر زمینی سفت است!
اما اگر بپذیریم که گرایش "مادر" این جریانات حاشیه ای، خود به یک توهم، به یک آلترناتیو از نظر سیاسی و اجتماعی و طبقاتی نازا و عقیم، در حال و هوای موهوم استقرار حکومت ممنوعه جمهوری اسلامی دوم، نفس میکشد و زندگی میکند، حساب و چشم انداز سرنوشت خرده جریانات حاشیه ای این گرایش هم روشن است. ساقط شدن رژیم اسلامی و بزیر کشیدن اسلام سیاسی از قدرت سیاسی، صف آرائی واقعی تر دو قطب سوسیالیست و ناسیونالیست پرو غرب ایران را به صف اول صحنه مبارزه خواهد رساند. با سقوط رژیم اسلامی، موجود موهوم و "جور و جفا" کشیده جمهوری اسلامی دوم، به دنیا نیامده و در دوایر مهندسی رژیم چینجها سرهم بندی نشده، فلسفه وجودی اش را از دست خواهد داد و در کنار اجداد تسخیری و منصوب شده از جانب منورالفکران طیف ملی مذهبی، در دایره سجل احوال قریه ها و بلادی که همه جایش "بوی مشروطیت میدهد"، به عنوان متوفی مرقوم خواهد شد. تکلیف حواشی این گرایش از هم اکنون معلوم است. هیچ آینده ای برای این نوع "گرایش سوسیالیستی" بورژوازی ملی و خودی که در اوهام یافتن چهره هائی برای نمایندگی کردن روبنای اسلامی پروسه تولید و انباشت در جامعه سرمایه داری ایران فلسفه میبافند، متصور نیست. رژیم اسلامی قبل از اینکه در لوله آزمایشگاه آکادمیسم پسامدرنیستی و دوخردادی این سوسیالیسم محافظه کار و عبارت پرداز و مخالف مکتبی با "سرنگونی"، پروسه تخمیر "متعارف شدن" را از سر بگذراند و یا بدون اینکه فرصت یابد پوسته "دولت - مذهب" را بترکاند و با جلال و جبروت همراه با تاریخ سی سال نسل کشی و قتل و جنایت وارد کاروانسرای "دولت مدرن" بشود، بر اثر مبارزه و قیام مردمی که در ابعاد میلیونی به مصاف آمده اند، درهم شکسته و فروخواهد پاشید.

۱۷ اوت ۲۰۰۹
iraj.farzad@gmail.com


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

نقش فرهنگ ایرانی
نیکپندار
2009-08-25 17:57:48
آقای فرزاد مطلب ارزشمند و قابل استفاده و اندیشیدن در باره مسائل جامعه ایران با رژیم اسلامی نوشته اند. ایشان به درستی بر تضاد جامعه ایران با آخوند تاکید کرذه و تفاوت جامعه ایران آن را با پاکستان و عربستان و افغانستان یاد آور شده اند.من دلم می خواست نظر ایشان را در مورد فرهنگ ایرانی به عنوان یک عامل ریشه دار تضاد با رژیم اسلامی، که در سی سال گذشته شاهد سربرآوردن اندک اندک آن از زیر سرکوب، به عنوان وجه تمایز جامعه ایران با معیارها و ارزشهای «ایدئولوژیک» آخوندی بوده ایم، بدانم(جلوه بارز آن را در پیگیری مردم در حفظ فولکور و موسیقی و نیزرویدادهایی مثل اعتراضات مربوط به آبگیری سد سیوند و احتمال تخریب آرمگاه کوروش دیده ایم) . به این معنی که ایشان چنین عاملی را صاحب نقش می دانند یا نه و دیگر این که فروپاشی مورد تاکید آقای فرزدا در چه شکل سازمانیافته یی خواهد بود چه جایگزینی می توان برای ساختار قدرت سیاسی بعد از آن تصور کرد


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد