بسوی شما نمی آیند
کبوتران ِ سپیدی
که از چشمه ِ زلال ِروز نوشیده اند
با شاخه های ِ زیتون بر منقار.
آفتاب گردان ها
از شما روی برمیگردانند.
میدانم
میدانم
جوانه هاو جنگل ها
به دانه هایشان بر میگردند
همچون که پروانه های ِ شعله ور
به پیله هایشان.
جاده ها
در زیر پا هایتان نمی مانند
میلغزند
بسمت ِ افقهای ِ دور میروند.
موج ها
به ساحل پشت میکنند.
دریاها
با ماهی ها
کشتی ها
و مَلاحانش
بر سفینه ِ نمکسود ِ بادها می نشینند
و دور می شوند.
حتا قطب نماها نمی مانند .
پس تنها میمانید
بی رودخانه ای
ـ رودخانه ها به چشمه ها باز گشته اند ـ
بی سبزه زاران
ـ سبزه زاران بر دوش ِ آبشارها روانند ـ
و شما میمانید تنها
تنها
با طوفانی آتش سار در راه.
حتا
کشتی ِ نوح نیز
از برایتان جایی ندارد.
جعفر شفیعی نسب
آلمان 3 آگوست 2009
dj.shafiei@yahoo.de
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد