logo





کودتای ۱۲۹۹ و رویکرد روشنفکران به رضاشاه (۱)

يکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۴ مارس ۲۰۲۱

احمد افرادی

ahmad-afradi.jpg
سرپرسی لورین ( وزیر مختار وقت انگلیس در تهران) در گزارشی که ( به مناسبت تاجگذاری رضا شاه) برای آستین چمبرلین( وزیرخارجه ی انگلیس) می فرستد، نظرش را در مورد واکنش روشنفکران ایران، نسبت به خلع قاجار و پادشاهی رضاشاه، اینگونه جمع بندی می کند:

« بیش از نیمی از روشنفکران تا حدی موافق تغییرند،ولی تعداد بسیار کمتری به طور قطع می گویند که از آن طرفداری خواهند کرد .این نشان ِ هم نبود ِ شور و شوق و هم نبود ِضدیت با آن است.»

چند و چون ِ نقش و حضور روشنفکران در قدرت گیری رضا خان و تدوین چهارچوب نظری برنامه های نوسازی او، از موضوعات مناقشه برانگیز تاریخ معاصر ایران است. با این وجود ، در این واقعیت تردیدی نیست که برنامه ی نوسازی ( مدرنیزاسیون) رضاخان ( رضا شاه) از دل بگو و مگوهایی بیرون آمد که در محافل و مجامع روشنفکری آن سال ها جریان داشت. به عنوان نمونه می توان از « انجمن ایران جوان» نام برد.

با اطمینان می توان گفت که برنامه ی نوسازی رضاشاه ،عمدتاً، برگرفته از« مرامنامه ی انجمن ایران جوان » بود. در این معنا، می توان به احداث راه آهن، فرستادن دانشجویان به اروپا ، الغاء کاپیتولاسیون و تغیر وضع قانون جزا (تشکیلات دادگستری جدید) اشاره کرد.

دکتر علی اکبر سیاسی، در کتاب « گزارش یک زندگی» می نویسد:

چیزی از تأسیس « ایران جوان» نمی گذشت که سردار سپه نخست وزیر، نمایندگان ایران جوان را به حضور خواند. انجمن دعوت سردار سپه را پذیرفت البته جز این هم نمی توانست بکند! اسماعیل مرآت، مشرف نفیسی، محسن رئیس و من [علی اکبر سیاسی] با اندکی بیمناکی به اقامتگاه او که در آن موقع در خیابان سپه ... بود رفتیم. در محوطه ی مجموعه ی باغ ایستاده بودیم که او با شنلی که بر دوش داشت ، با قامت بلند و برافراشته ی خود از دور پیدا شد و روی نیمکتی نشست و به ما اشاره کرد که نزدیک شویم و روی نیمکتی که نزدیک او بود جلوس کنیم. آن گاه گفت :

شما جوان های فرنگ رفته چه می گویید، حرف حساب تان چیست؟ این انجمن ایران جوان چه معنی دارد؟

من گفتم : این انجمن از عده ای جوانان وطن پرست تشکیل شده است . ما از عقب افتادگی ایران و از فاصله ی عجیبی که ما را از کشورهای اروپا دور ساخته رنج می بریم و آرزوی از بین بردن این فاصله و ترقی و تعالی ایران را داریم و مرام انجمن ما بر همین مبنی و اصول گذاشته شده است.

گفت : کدام مرام؟

من مرامنامه ی چاپ شده ی انجمن را به او دادم. آن را گرفت و آهسته و به دقت خواند. آن گاه، نگاه نافذ و گیرنده ی خود را متوجه ی ما کرد و با کمال گشاده رویی گفت:

این ها که نوشته اید بسیار خوب است . می بینم که شما جوانان وطن پرست و ترقی خواه هستید و آرزوهای بزرگ و شیرین در سر دارید. ضرر ندارد که با مرام خود تان چشم و گوش ها را باز کنید و مردم را با این مطالب آشنا سازید.حرف از شما و عمل از من خواهد بود ...به شما اطمینان ، بلکه بیش از اطمینان به شما قول می دهم که همه ی این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست از اول تا آخر اجرا کنم...این نسخه ی مرامنامه را بگذارید نزد من باشد... چند سال دیگر خبرش را خواهید شنید.
این کلمات با لحنی بسیار جدی و با آهنگی گیرا ادا می شد و گوینده در آن هنگام با یک وقار و هیبت و عظمت مخصوص در نظر ما جلوه می کرد.»

مشفق کاشانی ( که سابقه ی نویسندگی داشت و از این رو، به مدیریت انجمن ایران جوان برگزیده بود) در مورد فضای سیاسی نگران کننده که ، گام به گام ، در جهت مخالف آزادی و دموکراسی پیش می رفت، می گوید:

آرزویم این بود که در یک محیط آزاد افکار خود را به مردم عرضه دارم و در حد فهم و اطلاعاتم برای بهبود وضع میهنم بکوشم، ولی اینک در راه دیگر افتاده و دست و پا بسته می دیدم ، طرز انتخاب مجلس ششم نمونه ی بارز و روشنی از روشی بود که در کشور پیش گرفته شده بود. البته من با اقدامات اصلاحی که در کشور پیش گرفته شده بود، صد در صد موافق بودم . به خصوص نظراتی که چند سال پیش خودمان در مجله ی فرنگستان تبلیغ کرده بودیم ، اینک به تدریج عملی یافته می دیدم و از این که نیرویی برای اصلاحات پیداشده بسیار خوشحال بودم... و می خواستم در [ تحولات ]جامعه ... سهمی داشته باشم و ... آنچه از دنیای غرب دیده و آموخته بودم ، به گوش و چشم عده ای از هم میهنان ، که تشنه ی زندگی شایسته تری بودند، برسانم .»

در اواخر سال ۱۳۰۵، نخستین شماره ی نشریه ی « انجمن ایران جوان» منتشر شد و پس از یک سال ،از انتشار باز ماند.
فعالیت سیاسی انجمن ایران جوان، پس از شش سال ، به اجبار متوقف شد . با این وجود، « انجمن ایران جوان» ( در هیئت یک مجمع فرهنگی و یا باشگاه اجتماعی) بیش از 50 سال ، فعال بود.

مشفق کاظمی، در همین معنا می نویسد:

مدتی بود که در تهران صحبت از یک حزب قوی می شد و چنان که می گفتند تیمورتاش وزیر دربار ، خود ریاست آن را به عهده گرفته بودو هر روز خبر می رسیدکه احزاب پیشین از بزرگ و کوچک دسته جمعی به حزب جدید می گروند. کارگردانان آن حزب با هیئت مدیره ی ایران جوان تماس گرفته بودند و چنان می فهماندند که برای ایران جوان هم چاره ای جز ادغام خود در آن حزب نیست.ولی رفقای ایران جوان که هنوز حدت و حرارت داشتند و استقلال خود را می خواستند به آسانی زیر بار این حرف ها نمی رفتندو عاقبت هم قرار شد که ایران جوان ابتدا از صورت حزبی بیرون اید و آنگاه به اعضای خود اجازه دهد تا هرکدام بخواهند وارد حزب جدید یوند...»

به هر حال، اینگونه شد که « ایران جوان» از پیوستن به حزب « ایران نو » تیمورتاش امتناع کرد.

انجمن ایران جوان ، برخلاف روشنفکران و جریانات سیاسی تأثیرگذار آن زمان که برون رفت از وضعیت اسفبار آن روز ایران و تحقق اصلاحات را در گرو مشت های آهنین یک دیکتاتور و( به بیانی ظاهرالصلاح و اتو کشیده ) در آمریت «دیکتاتوری منور» می دیدند، در رویارویی با آن موضع گرفتند.

علی اکبر سیاسی، در یکی از آخرین مقالاتش می نویسد :
« جامعه ای که اکثریت افرادش در جهل و فساد اخلاقی غوطه ور می باشند، از تشخیص مصالح و اداره ی امور خودش عاجز بوده مانند اشخاص نابالغ احتیاج به قیم یا ولی دارد، وظیفه ی این شخص آنست که بدون احترام حریت افراد و بدون رعایت تمایلات و آراء آن ها به زور به سوی راه راست رهبرشان کند.نباید فراموش کرد که دول استعمار هم هنگام دست اندازی به خاک دیگران همواره همین حجت را ذکر کرده اند.

از جمله روشنفکرانی که به حمایت از رضاخان ( رضاشاه بعدی) برخاست، میرزاعلی اکبرخان داور بود، که پس از تقریباً یازده سال اقامت و تحصیل در سوئیس ( با شنیدن خبر کودتای سوم اسفند 1299 و جنب و جوش در فضای سیاسی ایران) در تیرماه 1300 به کشور بازگشت.گفتنی است که داور،گرچه دوره ی دکترای خود را به پایان رسانده بود، اما از اشتیاق بازگشت به ایران، قبل ار تصویب رساله ی دکترا، سوئیس را ترک کرد.

داور، از مهره های اصلی نوسازی رضا شاه بود. پیشتر گفتم که « تغیر وضع قانون جزا » ، از جمله طرح های پیشنهادی « انجمن ایران جوان» بود. داور، با تدوین ِ قانون ِ مدنی ِ تشکیلات ِ دادگستری ِ مدرن و تجدید سازمان وزارت عدلیه ، این طرح را به مرحله ی عمل در آورد.

داور در بهمن ماه 1300 ، روزنامه ای به نام « مرد آزاد » به راه انداخت که برگرفته از نام روزنامه ای بود که کلمانسو Clémenceau ( روزنامه نگار، وزیر جنگ و نخست‌وزیر فاتح فرانسه در جنگ اول جهانی) انتشار می داد و در ان ، به کابینه‌های فرانسه حمله می‌کرد . داور در مقاله هایی که در این روزنامه می نوشت ( به موازات حمله به مخالفان سردار سپه در مجلس و مطبوعات) مشت آهنین یک دیکتاتور را، تنها عامل نجات ایران از آن مخمصه و بن بست تاریخی می دانست.

داور در کنار فعالیت های مطبوعاتی خود، « حزب رادیکال» را بنیاد نهاد و در اردیبهشت ۱۳۰۲ برنامه ی حزبی خود را تشریح کرد. افرادی که حول و حوش حزب رادیکال جمع شده بودند، درس خوانده های آن زمان ایران و برخی تحصیل کرده های خارج کشور بودند. بسیاری از آنان، بعد ها به مقامات بالای کشور رسیدند.
دکترمحمود افشار یزدی ( دوست سال های دانشجویی داور و از ناسیونالیست های آن زمان ) که روند دگرگونی های سیاسی آن روزهای ایران را موافق دیدگاه ها و آرزوهای سیاسی خود نمی دید و از جمله، اتحاد قدرتمدار داور با تیمورتاش و نصرت ادوله فیروز( یکی از عاقدان قرار داد ۱۹۱۹) با ذائقه ی سیاسی اش نمی خواند ، از پیوستن به «حزب رادیکال » سر باززد.
دکتر محمود افشار، در ربط با امتناع اش از پیوستن به حزب رادیکال داور، می نویسد:

« وقتی هم داور در تهران (حزب رادیکال) را تشکیل داد، من با او همکاری نکردم. چون آن را هم اساسی نمی‌دانستم، و چنان که نیز می‌دانیم از هم پاشیده شد. »

در مورد دکتر محمود افشار و تلقی او از تکاپوی سیاسی داور در آن سال ها، در ادامه ی نوشته ی پیش رو بیشتر خواهم گفت.
به هر حال، مهمترین مواد برنامه ی حزب رادیکال از این قرار بود:

« تحکیم حکومت مشروطه، احداث راه آهن، انتخابات با رأی مخفی، جدایی دین و سیاست، الغای کاپیتولاسیون، برابری شهروندان و ایمنی آن ها طبق قانون، احیای اقتصادی ایران از راه انقلاب صنعتی و کشاورزی و... »

حزب رادیکال، چندی بعد از تغییر سلطنت و تحکیم پایه های قدرت رضا شاه ، همچون « حزب تجدد» و بسیاری از نهادهای مدنی دیگر، به اشاره ی رضاشاه منحل شد.

داور در تیرماه ۱۳۰۱ ( به کمک سردارسپه و نظامیان او) از ورامین، به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد، و در شمار «اصلاح طلبان» مجلس در آمد.

داور، گرچه به اصلاح طلبان پیوست، اما ، برای حمایت از رضاخان، در نهایت، گروه مستقل خود را تشکیل داد.

ملک الشعرا بهار، در یکی از نوشته هایش، به این مورد اشاره می کند:

« داور، غیر از همکاری با گروه اصلاح طلبان، با عده ای از دوستان خود هسته ی مستقلی برای کمک و مساعدت به رضاخان وزیر جنگ تشکیل داد ، و در حقیقت باید گفت تخم ترقی سریع را در مغز سردارسپه کاشت.»

داور از مخالفان جمهوریت بود و درغوغای جمهوری ( بر خلاف معمول) جانب اقلیت مجلس چهارم را گرفت. داور( به مشاوران رضا خان که اندیشه ی چمهوری خواهی را تقویت می کردند) « پیوسته هشدار می داد که ایران هنور آماده ی جمهوری نیست».

ملک الشعرا بهار، در این مورد می نویسد:

« در این اوقات حریف تازه ای پیدا شد که هم در مجلس صحبت می کرد و هم خوب می دوید و هم به موقع با مردم ملاقات می کرد و هم شیرین چیز می نوشت. این شخص علی اکبر داور بود. داور در آغاز حمل 1303، جزو آن عده ای بود که با جمهوریت موافقت نکردند. وی سپس در به هم زدن اکثریت حزب تجدّد ( طرفدار رضاخان) نیز چالاکی به خرج داد.داور در این مدت ، یعنی از اول سال تا کنون به طرف هرکس رفته و همه ی اطراف را سنجیده و مصمم شده بود با تیمور[ تاش] و فیروز [ نصرت الدوله] همکاری کند.در میان اقلیت نیز رفیقی داشت که خیلی به دردش می خورد و آن مرحوم قوام الدوله بود و بدین وسیله با مدرس هم آشنا شد.»

داور، در هنگام لشکرکشی رضاخان به خوزستان ( به علت نزدیکی با قوام الدوله ـ نماینده ی شیخ خزعل و وکیل محمره ـ که عضو مؤثر اقلیت ِ مجلس بود ) به مخالفان او پیوست.

آن گونه که دکتر محمود افشار می گوید ( و در ادامه ی نوشته ی پیش رو خواهیم خواند) همه ی همّ داور در تکاپوی سیاسی اش ، بالاکشیدن خود و ترقّی ، با توسل به هر شیوه و وسیله بود.از این رو، صلاح در این می دید که در میان اقلیت مجلس نیز رشته ی خود رامحکم کند ، تا در صورت برگشتن بخت از رضاخان، راه ترقی اش بسته نشود.

رضا خان، در سفرنامه ی خوزستان، خشمش را از این بابت آشکار می کند:

«اما من از اقلیت خیلی تعجب نداشتم، زیرا آن ها مدتی بود که با من مخالفت می کردند و آشفته ی پول [ کذا] شده بودند. حیرت و خشم من از اعمال چند نفر دیگر بود که در حضور من موافق و خادم و در غیاب من منافق و خائن بودند. سرکشیک زاده، میهن، داور، به همراهی یک نفر یهودی به نام " هایم " ، که مسیر ترقیاتش معلوم است، حرکاتی کرده اند که مستقیماً بر ضرر ایران و برخلاف من بوده است. »

سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه ( حاکم نظامی وقت تهران) درتلگرافی که در این زمان برای رضاخان می فرستند، نقشه ی نابودی مخالفان ( داور، سرکشیک زاده و ...) را با او در میان می گذارد.

با بازگشت موفقیت آمیز رضاخان از خوزستان و برچیده شدن بساط شیخ خزعل، داور متوجه ی اشتباه بزرگ خود می شود و دوستانش ( تیمورتاش و نصرت الدوله) را به یاری می طلبد، تا با توجیه عملکرد او( این که بدخواهانه نبود و قصد گمراه کردن اقلیت را داشت) از خشم رضاخان بکاهند.

داور، به قصد جبران مافات، در تلاش برای خلع قاجار و نصب رضاشاه، انصافاً سنگ تمام گذاشت!

داور در انتخابات مجلس پنجم ( که به خلع قاجار رأی داد) در دو حوزه ( یکی ورامین و دیگر لار) کاندیدا شده بود، اما ، گرچه (به اشاره ی سردار سپه و دخالت نظامیان او) در هر دو حوزه انتخاب شد، سرانجام از صندوق انتخابات لار سردرآورد.

طرح«ماده واحده »، که خلع قاجار را به رأی نمایندگان مجلس پنجم (که عموماً، دستچین شده از سوی کارگزاران رضاخان بودند) می گذاشت، دستپخت و ابتکار داور و ماحصل ِ کند و کاو او در قوانین اساسی کشورهای مترقی بود . افزون بر این، در جلسه ی رأی گیری برای خلع قاجار، پاسخگویی به نطق ِ مخالفان ( از جمله مدرّس و دکتر مصدق) نیز به عهده ی داور گذاشته شده بود، که فارغ التحصیل رشته ی حقوق از سوئیس بود.

داور مبتکر مجلس مؤسّسان هم بود ، که به پادشاهی رضاخان رأی داد.او، با تفحّص در قوانین کشورهای مترقی جهان ، به این نتیجه رسیده بود که اخذ تصمیم در مواردی از این دست ، در صلاحیت مجلس شورای ملی نیست و به مجلس مؤسسان نیاز است.

این هم از تدابیرعلی اکبر داور بود که ( با دخالت شهربانی تهران و به کمک برخی دوستانش در حزب رادیکال) لیست نمایندگان مجلس مؤسسان را طوری انتخاب کند که حتی یک مخالف پادشاهی رضا خان در میان شان نباشد.در واقع ، در انتخابات مربوط به مجلس مؤسسان کسانی حق انتخاب شدن داشتند که نام شان درلیست انتخابی دولت باشد.از این رو،حتی مشیرالدوله، مؤتمن الملک، مستوفی الممالک، دکتر مصدق، مدرّس و تقی زاده نیزانتخاب نشدند.

گفتنی است که شیخ محمد حسین یزدی ندوشنی ( پدر دکترمرتضی یزدی معروف ، از رهبران حزب توده ) و سید ابوالقاسم کاشانی، از نمایندگانی بودند که به پادشاهی رضاخان رأی مثبت دادند.سلیمان محسن اسکندری و دو هم مرام سوسیالیست او، تنها کسانی بودند که (عطف به معتقدات سوسیالیستی و جمهوری خواهی خود) به پادشاهی رضا خان رأی ممتنع دادند.

داور یکی از معدود شخصت های آن زمان بود که با «اندیشه ی هایی کاملاً پخته و برنامه های مشخص» به یاری رضاخان آمد و در تلاش برای دگرگون کردن ایران، به تحولات اروپای غربی نظر داشت.
به نظر داور، «بازسازی اقتصادی ایران» می بایست در اولویت و سرفصل برنامه ی دولت باشد. به عبارت دیگر، داور، «ریشه کن کردن فقر و بالا بردن سطح زندگی » را مقدم بر دیگر اصلاحات می دانست. دیگر آن که، به احداث راه آهن بسیار اهمیت می داد، چرا که « راه آهن می تواند روستا ها و مناطق دورافتاده ی کشور را با مرکز تجارت و جمعیت مرتبط کند».

داور در مقالات خود، از رضا خان به شدت حمایت می کرد و در وجود او شخصیتی را می دید که می تواند ایران را از قرون وسطای تاریخی خود بیرون کشد. داور( و به تبع او) حزب رادیکال ، نظامی را برای ایران مناسب و ضروری می دیدند که« نیم متکی به خدمات رایگان رفاهی» باشد.

داور اندکی بعد از خلع قاجار و پادشاهی رضاشاه، به وزارت «فواید عامه و تجارت» برگزیده شد و در این پست، « قوانینی برای احداث راه آهن و تأسیس مدرسه ی تجارت وضع کرد». داوردر سال ۱۳۰۶ وزیر عدلیه شد وتحولی بنیادی در نظام قضایی کشور به وجود آورد. داور، برای تدوین قوانین جدید، کمیسیون هایی مرکب از مطلع ترین و نخبه ترین قضات روز تشکیل داد و پس از تقریباً 6 سال کار طاقت فرسا و مدام، موفق شد قوانین مدنی جدیدی تدوین کند ،که « شاهکاری در طراحی لوایح قانونی است». داور در کابینه ی محمدعلی فروغی ( ۱۳۱۲) ، به وزارت دارایی رفت و در ان جا دست به رشته ای از اقدامات اصلاحی زد. از جمله : افزایش سرمایه ی بانک ملی، ایجاد سیلو در تهران و شهرستان ها، توسعه ی صادرات تریاک، تشکیل شرکت بیمه، انعقاد قراردادهای تهاتری متعدد با شوروی و آلمان و تأسیس شرکتی مرکزی ، برای استاندارد کردن صادرات ایران و توزیع صحیح واردات.

داور، درمقام وزیر دارایی، به خدمت مستشاران بلژیکی در گمرک ایران پایان داد ، تا وظایف آن ها به ایرانیان واگذارشود.
با خانه نشین شدن فروغی، داور انتظار داشت که به نخست وزیری منصوب شود، اما رضاشاه، محمود جم را برگزید و داور در مقام وزیر دارایی ابقاء شد.از این رو، داور احساس می کرد که میانه ی شاه با او به هم خورده است و دیری نخواهد پایید که به سرنوشت دوستانش تیمورتاش، نصرت الدوله و جعفرقلی خان اسعد دچار شود. افزون بر این ، فشار روزافزون رضاشاه برای تحقق سریع برنامه های نوین اقتصادی ( که مبتکرش خود داور بود) او را مستأصل کرد. از این رو، سرانجام تصمیم به خودکشی گرفت.

سیروس غنی، در همین معنا می نویسد:

داور « در شهریور ۱۳۱۲ وزیر مالیه شد.رضاشاه اعجاز می خواست و خبر نداشت که این همه کار چگونه داور فرسوده را از پا می اندازد. بار توانفرسای ۱۲ سال کار زیاد و خواست های مستبدانه و روز افزون رضاشاه وسرزنش های وی، سرانجام به خودکشی داور در 21 بهمن ۱۳۱۵ انجامید.»

---------

از دیگر روشنفکرانی که ایران ِ گرفتارِ عقب ماندگی و هرج و مرج را نیازمند به «دیکتاتور» می دانست ، ابوالحسن حکیم ( برادرکوچک ابراهیم حکیمی ـ حکیم الملک) بود.علی اکبر داور، ابوالحسن حکیم ، محمود افشار یزدی و دکتر محمد مصدق، از جمله ناسیونالیست هایی بودند که در خارج کشور،علیه قرارداد ۱۹۱۹ مبارزه ی مطبوعاتی به راه انداخته بودند.

ابوالحسن حکیمی، در نامه ای به محمود افشار( که در این زمان، از اروپا به ایران برگشته بود) ، دیکتاتوری پیشنهادی علی اکبر داور را به باد انتقاد می گیرد و « مشروطیت » و «سیستم پارلمانی» را، در ایران آن زمان، بی وجه ارزیابی می کند ( نامه در عقرب 1302 نوشته شده است زمانی که رضاخان، خودْ دولت تشکیل داده و رئیس الوزرا شده بود) :

« ... اما داور !! او برای من هنوز معماست . حمله ی[ او] به جراید [ ایران] و دیگران را خواندم...لابد مقالاتی که چندی قبل علیه مجلس و حکومت مشروطی [ مشروطه] نوشته و وجود یک " دیکتاتور" را لازم شمرده، خوانده اید.این افکار او تازگی برای من ندارد. در سوئیس هم در این زمینه صحبت کرده بودیم...

پارلمان شما، عدم آن از وجودش بهتر است. برادرم! برای چه ما مجلس نمی خواهیم؟ ... این مردم لایشعر چه می توانند بکنند... مختصر می گویم، برای ایران این گونه مشروطه غلط است و پیشرفت نخواهد کرد. حالا خواهید گفت که من همفکر داور هستم...

نظر من در این است که دیکتاتوری یک نفر بر ملتی غلط است و محال است که نتیجه بدهد، علی الخصوص که آن دیکتاتور عامی و بیسواد هم باشد.

آن چه که من تصور می کنم این است که ایران را با دیکتاتور باید نجات داد. به مشت مدتی بیدار کرد، به زور صاحب معارف کرد... به زور راه آهن ساخت، به زور گردن شکسته و گردن کلفت ها را در سر جاده ها مجبور به شکستن سنگ کرد و راه ها را تسطیح کرد، به زور هوا نورد آورد، به زور کارخانه ی یخ سازی ایجاد کرد، به زور معادن نفت را هر طور است به موقع استفاده گذاشت. آنوقت ، وقتی که رعیت به زور، زمین را به اصول جدید شخم کرد ، خودش ارزش آن را فهمیده ، خودش به زورْ، آزادی خواسته و دیگر عقب طرّارها نمی دود الخ.

ولی گفتم من دیکتاتور واحد را غلط می دانم . پس من چه می خواهم ؟ من آرزو می کنم و تشکیل Elite [ جمع نخبگان] می خواهم. می خواهم اقلا ً صد نفر با اراده، مردانی مثل شماـ مثل داور ـ مثل تقی زاده ـ مثل سید ضیاء الدین و آن هایی را که من نمی شناسم جمع شوند، با اراده ، با عزم و با همّت جمع شوند... و هوش خود را قاطع تصور نکنند. خود را واحد نبینند.در دور خود عده ای را اداره کنند و آن روز با چماق ... با شلاق ، دست به دست هم داده، نه به اجتماعیون، نه به مستبدین و نه به وطن فروش و نه به وجیه المله مهلت ندهند.

یک ideal[ایده ال] واحد در نظر داشته باشند: آن ایران است. آن مردم فقیر ایران است.آن گرسنگان از این سر تا آن سر ایران است... ترحم را کنار گذاشته دوای قطعی به درد ایران بکنند.آن روز که راه را باز کردند، آن روز شروع بکنند موافق فهم، شعور و احتیاج این مردم ، به این ها آزادی بدهند ـ این آخرین چاره است.ولی ممکن است که ما دیکتاتور را از راه معکوس داشته باشیم .آن روز کوس رحلت دائمی ایران را باید کوفت، ولی عرایض من شاید حرف باشد. »

می بینیم که ابوالحسن حکیم :

۱ـ نظام پارلمانی را برای مردمی عامی و بیسواد آن روز ایران مناسب نمی دید.

۲ ـ دیکتاتوری جمعی ِ نخبگان را ( آن هم برای مدت زمانی که مردم به شناخت نسبی برسند) پیشنهاد می کرد.

ابوالحسن حکیم، دیکتاتوری فردی را با استبداد همسنگ می دید و راهی را که داور( در حمایت از رضاخان) برگزیده بود، کوبیدن « کوس رحلت دائمی ایران» می دانست.

ادامه دارد



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد