logo





رمانتیسم انقلابی یا اراده گرایی تاریخی

پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۱ فوريه ۲۰۲۱

محمّد رضا فشاهی

حقیقت این است که رمانتیسم انقلابی فرزند خلف و طبیعی زمان و مکان خود بود. او همان بود که می بایست باشد و جز آن نمی توانست. و آیا نمی توان از جامعه شناسان و سیاست بازانی که به ساختن پرونده سیاه یا سپید برای این جنبش دست زده اند سوال نمود که در "زمان" و "مکان"ی که رمانتیسم انقلابی تولد و رشد یافت، یعنی در دوزخ سوزان آمریکای لاتین و آسیا، آیا اصولاً جنبش انقلابی دیگری می توانست تولد یابد و رشد کند؟ و اگر پاسخ این سوال مثبت یا منفی است چرا؟ و چگونه؟
و یاد شهسوار شهسواران
ارنستو چه گوارا که آرام خفته است!

نوشته حاضر، فصلی است از کتاب بحران جهان و بحران رمانتیسم، ژان ژاک روسو و عصر ما که در سال ۱۹۷۷ بنا به دعوت همگانی آکادمی دیژون و به مناسبت دویستمین سالگرد مرگ روسو، توسط من تحریر گردیده و به آن آکادمی ارسال شده بود.

این آکادمی، همان است که در سال ۱۷۵۰ با اعطای جایزه ی نخست آزمون همگانی به روسو جوان و ناشناس، موجب شهرت او را فراهم آورد موضوع پیشنهادی آکادمی در ۱۷۵۰ "آیا رواج هنرها و علوم باعث تهذیب اخلاقیات گشته است؟ و در ۱۹۷۷ "ژان ژاک روسو و عصر ما" بوده است.

کتاب بحران جهان و بحران رومانتیسم، در سال ۱۹۷۸ نخست توسط انتشارات تیرنگ، و سپس به همت انتشارات گوتنبرگ در ۱۹۸۱ در تهران به چاپ رسیده است. تجدید چاپ این فصل از آن کتاب که ۳۷ سال از عمر آن می گذرد، در حکم ارج نهادن بر بازماندگان اندک شمار نسلی است که "شرافت اخلاقی" را بر "فرومایگی" و "وجدان انسانی" را بر "پای بوسی چکمه‌پوشان منور" ترجیح داده اند و بنابر گفته ی فرانسویان "جامه پشت و رو نکرده اند" و یا "پوستین وارونه ننموده اند" و "نان به نرخ روز نظم نوین جهانی و ژاندارم آن خوردن"، پدیده ی جدید و رویه ی شگفت افرادی باشد که پس از "زیارت سرای سرخ پکن و مسکو" در سال های دور، اکنون "زیارت سرای سپیدرنگ واشنگتن" را هدف قرار داده اند و کدام گفته در باب این افراد، رساتر از سخن سعدی شیرازی که گفته بود:"عقلِ شریفت را چه رسید که نقسِ خبیث غالب آمد؟"

هوا را و آسمان را پاکیزه کنید و باد را شستشو دهید و سنگ از سنگ برگیرید و همه را بشویید.

زمین ناپاک است و آب ناپاک است و ما و چارپایان ما به خون آلوده شده ایم.

اما دور، دور، دور، در گذشته و من سرگشته گشته ام در سرزمینی از شاخه های عقیم که اگر آن ها را بشکنیم خون از آن جاری می شود و سرگشته ام در سرزمینی از سنگ های خشک که اگر آنها را لمس کنم خون از آنها روان می گردد.
تی اس الیوت. قتل در کلیسای جامع
T.S.Eliot. Meurtre dans la Cathedrale

واپسین شکل رومانتیسم جدید بیش از آنکه زیر سلطه ضمیر ناآگاه باشد، زیر سلطه ضمیر آگاه قرار دارد. شکلی از احساس زیبایی شناسی انقلابی، شکلی از مهر و خشونت هم زمان را در خویش مستتر دارد. تجلی مهر و نازک دلی و انسان گرایی هنرمندانه شلی و بایرون و خشونت انقلابی و اجتماعی آن دو است.

بیش از آن که رنگی از جامعه‌سالاری علمی با خود داشته باشد، رنگی از اراده عامه روسو و ژاکوبن ها و روبسپیر دارد. بیش از آن‌که به جامعه‌سالاری مارکس نزدیک باشد، به جامعه‌سالاری تخیلی توماس مور و رابرت اون، سن سیمون، فوریه، لویی بلان، بابوف و چرنیشفسکی نزدیک است.

اندیشه‌های مذهبی برخی از رمانتیک ها، رنگی از الحاد مذهبی روشنفکرانه با خود دارد و ماده گرایی برخی دیگر از آن ها بیش از آن که به ماده گرایی جدلی نزدیک باشد، به ماده گرایی مکانیکی نزدیک است. نوعی از ماده گرایی است که در بالاترین شکل خود، ضد اندیشه های کانت‌گرایان جدید و اثبات‌گرایان است. جامعه‌سالاری و ماده گرایی آنها شبیه جامعه‌سالاری و ماده گرایی چرنیشفسکی و شخصیت های او در رمان چه باید کرد، ورا پاولونا Vera Pawlovna ، لاپوخوفLapokhov و رحمت‌اوف است.

این نسل از رمانتیک ها، نسلی که بار سنگین رمانتیسم انقلابی را در کشورهای توسعه‌نیافته، نیمه‌صنعتی و نیمه‌زمین دار قهرمانانه بر دوش های خود حمل می کند، نسلی است که درست پس از باران خون دومین جنگ جهانی دیده برجهان گشود. خستگی و ضعفی که پس از این جنگ گریبانگیر امپراتوری های مالی و صنعتی گشته بود، عصر افول و غروب و تجزیه امپراتوری ها، امپراتوری های بسیاری را که آفتاب هرگز در آن‌ها غروب نمی کرد اعلام داشت.

در پی این جنگ کشورهایی بسیار پدید گشتند که یا استقلال خود را به بهای سنگین انقلابات توده ای و همه گیر پرداختند و یا با کاربرد روش منفی و تحریم امپراتورها آن را فلج کردند. کشورهای بسیار دیگری نیز یافت می شدند که استقلال خود را به عنوان هدیده ای از سوی امپراتوری هایی که به سبب بحران اقتصادی دیگر قادر به حفظ مستعمرات نبودند، دریافت داشتند. اما شکل استقلال و ماهیت آن در همه جا یکسان نبود و خلع ید سیاسی از امپراتوری ها با خلع ید اقتصادی از آن ها همراه نگشت. استقلال نه استقلال واقعی، بلکه تنها رنگ و لعابی از استقلال با خود داشت.

در میان این کشورها برخی که به رهبری حزب افزارمندان به استقلال دست یافتند تا مرحله رستاخیز و ساختمان اقتصاد جامعه‌سالاری پیش رفتند. برخی دیگر که به رهبری خرده سوداگران انقلاب را به پایان بردند، اصلاحات اقتصادی و اجتماعی را با احتیاط و کندی بسیار آغاز کردند. اما در گروه پرشماری از این کشورها، به همراه توطئه و سازش مشترک سوداگری دلالی بومی و اشراف و زمین داران و امپراتوری های مالی و صنعتی بین المللی، حکومت ها و رهبران ملی سقوط کردند و احزاب مترقی و اعضای آن با خشونت سرکوب گردیدند. حکومت یا نصیب ژنرال ها و سرهنگ هایی پوک و میان تهی و خشن گشت که با حمل چند ستاره بر دوش و سرنیزه های خونین بر دست به سرکوبی افکار و انسان های مترقی پرداختند و یا نصیب رهبرانی گردید که با لبخندی مهربان و ظاهرفریب و باری سنگین از فرهنگ اروپایی و چند کتاب شعر بر دست، چنین تظاهر می کردند که گویا از گذشته مترقی خویش احساس شرم می کنند. چهره هایی که در اکثر کشورهای آمریکای لاتین و برخی کشورهای توسعه نیافته، زیر پوشش استقلال بی آب و رنگ و مارش های نظامی و سرنیزه ژنرال ها و لبخند ظاهر فریب رهبران شاعر، همچنان به مثابه گنج مواد خام و ذخایر طبیعی و بازار فروش تولیدات صنعتی امپراتوری ها باقی ماندند. مواد خام به سرعت صادر می گشتند و اشیاء وارداتی صنعتی و تزیینی، ویترین هایی را که با سیم های خاردار فاصله ای بین گرسنه و مشتاق کشورهای توسعه نیافته و آن اشیاء ایجاد کرده بود می انباشت.

سپس این جوامع، به جوامعی تبدیل شدند که تضادی آشکار یعنی خصوصیات جوامع بسته و جوامع باز را هم زمان با هم داشتند. جوامعی باز بودند از این نظر که نه تنها در زمینه اشیاء صنعتی، بلکه در زمینه فرهنگ و تمدن نیز، درها را با لبخندی مهربان بر فرهنگ و تمدن مسلط بر جوامع امپراتوری ها گشودند و سیلی از فرهنگ و ادبیات و فلسفه و جامعه شناسی و هنر پوک و میان تهی را به درون جوامع زیر سلطه خویش سرازیر کردند.

و جوامعی بسته بودند از این نظر که درهای خویش را به روی هرگونه اندیشه مترقی بسته بودند. این جوامع از نظر اجتماعی جوامعی بودند مرکب از اقلیت غرقه در عطر و عود و سوداگری دلال و ملاکان و ژنرال ها، سوداگران سرکوب شده ملی، اکثریت عظیم کارگران و روستاییان و قشرهای پایین شهرها که در میان گرسنگی و شپش و سل و بیماری نرمی استخوان Rachitisme و فقر شدید غذایی دست بالا 1000 کالری در روز و درآمدی کمتر از یکصد دلار در سال، حیرت زده و خشمگین اما خاموش، به مارش های پُرهیجان نظامی و افتخارات کاذب تاریخی و نظامی که از بلندگوی گوش خراش رادیوها پخش می شد گوش می دادند و یک گروه عظیم از خرده‌سوداگران و طبقات متوسط و دیوان سالاران Bureaucrates و فن‌سالاران Technocrates که با شوری تب‌آلود سعی بر آن داشتند که تا پا برجای پای خرده‌سوداگری کشورهای صنعتی پیشرفته بگذارند، و یک فرهنگ عقیم به همراه دستگاه های مخوف تفتیش عقاید و حفظ نظم که هرگونه جنبش ذهنی و عینی جامعه را زیر سلطه خویش داشتند و طغیان احتمالی "انسان های کوچک و گناهکار" را پاداشی خشن می بخشیدند.

گروه عظیمی از نسل جوانی که از درون خرده سوداگری این جوامع بیرون می آمد، غرقه در مظاهر تمدن صادراتی امپراتوری های مالی و صنعتی، غرقه در شور جنسی سیراب نشده و رقص و موسیقی هیستریک و افیون و الکل و فقر معنوی، غرقه در عشق به ماشین چهارچرخه‌ای که مخلوق صنایع مونتاژ و دلال بومی بود، بی اعتنا به تباهی مادی و معنوی، با سرعت دیوانه واری به سوی انحطاط پیش می رفت، در حالی که بزرگترین اسطوره هایش جیمز دین و الویس پریسلی و کتاب آسمانی اش رقص راک اندرول بود.

اما در میان همین خرده سوداگری نسل جوان دیگری رشد یافت که با وجود تعداد بسیار اندک خود، از کیفیت عظیمی برخوردار بود. گروه اندک اما آگاهی بود که با خشم و حیرت و افسوس شاهد تباهی مادی و معنوی آشکار جامعه و شتاب آن به سوی تباهی و مرگ بود. گروه اندکی بود مملو از احساسات شریف انسانی که آگاهانه برخواست های ضمیر ناآگاه خود، شور جنسی خود و عشق به ماشین چهارچرخه و امیال مبتذل دیگر زنجیر می زد و خویشتن را در خواست های ضمیر آگاه، شور انسان دوستی و آزادی خواهانه، شور ارضا نشده درک حقایق مادی و معنوی جهان و درک علل تیره بختی انسان ها غرق می کرد.

این گروه بیش از آن که به "فالستاف" شخصیت هرزه و مسخره و زن باره و باده گسار شکسپیر در هانری چهارم و یا ژرژ دوروآ Georges Duroy شخصیت زن باره و دروغ زن موپاسان در بل آمی شبیه باشد، به اسطوره ایرانیان سیاووش و هیپولیت یونانیان، به هیپولیت ابله اثر داستایوسکی و هیپولیت مادام بواری اثر فلوبر شبیه بود. نسخه کاملی بود از سرشت پاک و زخم خورده این اسطوره ها و این شخصیت ها که قربانی سرشت پاک خویش و محیط آلوده پیرامون خویش بودند. ویژگی هایی داشت که در دیگر جوانان یافت نمی شد. او پیش از آن که جوانان دوره احیاء سلطنت در فرانسه و دوران ویکتوریا در انگلیس شبیه باشد، جوانانی که در حسرت داشتن کالسکه ای تک‌اسبه و آرزوی تصاحب پاریس و لندن و زنان اشراف می سوختند، بیش از آن‌که به "فردریک مورو" فلوبر در پرورش احساساتی یا به "اوژن راستینیاک" بالزاک در بابا گوریو و "ژولین سورل" استاندال در سرخ و سیاه شبیه باشد، شبیه "لوسین لوون" استاندال بود. شبیه به آن گروه از جوانانی بود که در دوره لویی فیلیپ در روز پنجم ژوییه 1832 هنگام تشییع جنازه ژنرال لامارک جمهوری خواه، آن گونه که در بینوایان هوگو آمده، در حالی که در مقابل جوخه های اعدام سرود مارسیز می خواندند و فریاد زنده باد آزادی و جمهوری می کشیدند، به دست ارتش "لویی فیلیپ" قتل عام شدند.

نسل اندک و کم‌شماری بود مطلقاً فسادناپذیر و سرسخت، اراده آهنینش شبیه به اراده "سانتیاگو" شخصیت پیرمرد و دریای همینگوی و "براند" ایبسن، خشم و عشق پر شورش هم چون "هیت کلیف" شخصیت نامی امیلی برونته در بلندی های بادگیر و شور و هیجان بی مرزش برای درک و کسب آزادی هم‌چون "مارتین ایدن" اثر جک لندن. نسلی بود که تمایل نداشت که همچون خرده سوداگری کشورهای صنعتی و خرده سوداگری بومی تا ابد زیر درخت خشک و عقیم و لال، در انتظار ناجی موهوم ساموئل بکت یعنی در انتظار"گودو" بایستد. نسلی بود که تشنه دریافت علل تباهی و هلاک جامعه بود. اما در حقیقت او توانایی آن را نداشت، یعنی محیط بسته نمی توانست آن توانایی را به او ببخشد تا کل حقیقت جامعه را دریابد، او قادر بود تنها به گوشه های اندکی از کل حقیقت دست یابد. این نسل برای دریافت حقیقت فیلسوفانه و جامعه‌شناسانه جامعه بومی و جهان، درگیر با همان مشکلاتی بود که کل جامعه نیز با آن ها درگیر بود. جامعه، جامعه ای بود بسته که زیر فشار ژنرال ها و دستگاه های مخوف تفتیش عقاید و حفظ نظم، هیچ رابطه ای با جهان خارج نداشت. دیوارهایی از سرب و آهن و پولاد، فضای درون جامعه را از جهان خارج جدا می ساخت و فرهنگ مسلط بر جامعه، عرفان و ماورالطبیعه و اشکال گوناگون فلسفه و جامعه شناسی کاسب کارانه و پوک را نظیر کارکرد ویژه Fonctionalisme، اثبات گرایی، تجربه گراییEmpirisme، مصلحت گرایی و مظاهر مبتذل زندگی روزانه تمدن سرمایه سالاری همه را با هم با زور به جامعه تحمیل می نمود.

این نسل در جوامعی می زیست که زیر سلطه دستگاه های مخوف تفتیش عقاید، نه تنها به پیروی از داستایوسکی امکان طغیان "انسان کوچک و گناهکار" را انکار می نمود، بلکه در صورت وقوع احتمالی طغیان، انسان کوچک و گناهکار را پاداشی خشن می بخشید. در چنین جامعه ای، انسان حساس یا به ناچار هرچه بیشتر از افراد دور می شود و نقبی به درون خویش می زند و برای فرار از آن چه که در جهان برون، در ضمیر آگاه می گذرد، آگاهانه به درون ضمیر ناآگاه می گریزد و یا ناگهان همچون آتشفشانی منفجر می شود و زیر فشار جهان برون و ضمیر آگاه به طغیان علیه جامعه و نظم حاکم بر آن دست می زند.

نسل رمانتیک های انقلابی نیز در درون جوامع می زیست و طبعاً نمی توانست از تاثرات روحی و فرهنگی حاکم بر جامعه برکنار و به دور باشد. احزاب و سازمان های مترقی دیرزمانی بود که به شدت سرکوب و نابود شده بودند و هیچ رشته و پیوند معنوی این نسل جدید طاغی را به نسل قدیم طاغی متصل نمی ساخت. آن خلاء که پس از سرکوبی نسل قدیم در جامعه پدید آمده بود، فاصله ای عمیق بین دو نسل انداخته و تاثیراتی مرگبار و منفی برجای نهاده بود. علاوه بر آن، گروه قابل توجهی از نسل جدید مدت ها بود که زیر فشار شدید نظم موجود و فرهنگ پوک و کاسب کارانه حاکم بر جامعه، امکان طغیان انسان کوچک را انکار نموده و از ضمیر آگاه بریده و در نوعی انکارگرایی و پوچ گرایی هولناک، در گرداب عرفان و ماوراءالطبیعه و نفی جهان جدید و فلسفه آن و رمانتیسم روستایی درغلتیده بود.

اما گروه اندک باقیمانده زیر فشار ضمیر خودآگاه نه تنها عدم امکان طغیان انسان کوچک را انکار نمود، بلکه خوشبینانه و سرخوش از نواهای درهم و مبهم و مه گرفته ای که از طغیان بشکه های باروت در آمریکای لاتین، کاسترو و چه گوارا، "انقلاب در انقلاب" اثر رژیس دبره و آیات ماوراء انقلابی که از سرزمین کنفوسیوس می آمد و نوید رستاخیز و رهایی کشورهای توسعه نیافته را همچون صوراسرافیل می دمید، همراه با تمام فرهنگ و مرام مذهبی و غیر مذهبی خرده سوداگری که حاصل سال ها تسلط اجتماعی و فرهنگی جامعه بر او بود، به طغیان علیه جامعه برخاست و غرقه در رمانتیسم انقلابی، سلاح بر دست ، سرود بر لب، تولد خویشتن را به جامعه اعلام داشت.

نخستین تظاهرات مرامی این گروه نشان می داد که مرام مسلط بر آن ها بیش از آن که به "جامعه‌سالاری مارکس" نزدیک باشد، انباشته از نظریات نارودنیک ها، "آیین بلانکی"، "هگلیان جوان معاصر" نظیر مارکوزه، تحلیل نادرست رژیس دبره و اندیشه های صادر شده از سرزمین کنفوسیوس و سایر مرام ها است. این تظاهرات نمایشگر یک دسته بندی متضاد در درون این جنبش بود. گروه اندکی پیام آور ایده ال ها و مساوات قبیله ای بعضی از ادیان در آغاز ظهور آن ها و نوعی جامعه سالاری مبهم و مه گرفته مذهبی بودند و گروه اکثریت خویشتن را پیام آور ایده ال های جامعه سالاری مارکس می دانست. با این همه تظاهرات مرامی هر دو گروه نمایش گر تصورات مه گرفته و موهوم آن ها از جامعه سالاری، کمبود دانش تئوریک، جدایی قطعی و قاطع آنها از اسلاف و تحلیل های کم و بیش نادرست از موقعیت اقتصادی، اجتماعی جامعه بومی و جهان و در نتیجه از چگونگی شرایط انقلاب اجتماعی بود. رمانتیسم انقلابی به سبب کمبود دانش تئوریک، در تحلیل های نادرست خود از شرایط انقلاب، تنها به شرایط مادی توجه می کرد و فراموش می نمود که برای یک انقلاب اجتماعی، علاوه بر شرایط مادی یا شرایط ذهنی، تغییرات عینی دیگری نیز که شرایط عینی نام دارد، ضروری است.

بدین معنی که انقلاب هنگامی می تواند جامه عمل بپوشد که بحران اجتماعی هم، استثمار شوندگان و هم استثمارکنندگان را در برگیرد. یعنی شرایطی فراهم گردد که نه تنها توده های زحمتکش و استثمار شوندگان نخواهند به شیوه های گذشته زندگی کنند، بلکه استثمارگران نیز نتوانند با همان قدرت و استحکام به شیوه گذشته زندگی کنند. رمانتیسم انقلابی تنها شرایط ذهنی یا بحران استثمارشوندگان را در نظر می گرفت و قدرت و استحکام استثمارگران را فراموش می کرد.

تظاهرات مرامی این گروه از رمانتیک های انقلابی که در صدها و صدها رساله در آمریکای لاتین و آسیا و به ندرت در برخی از کشورهای آفریقایی منتشر گردیده، نمایشگر آن است که علی رغم نشان سنتی "داس و چکش" و نام افزارمندان صنعتی که سرآغاز هر رساله را مزین کرده، هر جمله تحلیلی این رسالات انباشته از قهرمان گرایی و اهمیت به نقش روشنفکران انقلابی در تاریخ و نفی رسالت تاریخی توده های مردم است.

وجود انکارناپذیر روستاییان در اکثریت جوامع عقب‌مانده و کمیت قابل ملاحظه آن ها و وجود بقایای مناسبات زمین‌دار ـ پدرسالار، در مقابل قلت نسبی شماره افزارمندان، باعث گردیده تا رمانتیک های انقلابی زیر نفوذ شدید اندیشه های نارودنیک های روس در اواخر قرن نوزدهم از یک سو و افسانه کهنه محاصره شهرها از طریق روستاها که از سرزمین کنفوسیوس صادر گردیده بود، چشم بر افزارمندان اندک اما آگاهی که آینده از آن آنان بود ببندد و نقش اصلی انقلاب را به روستاییان پرشماری که گذشته از آن آن ها بود و حتا عشایر واگذار نماید. برخی از این رمانتیک ها حتا تا آن‌جا پیش تاختند که از افزارمندان فاسد شده و دُمل چرکین افزارمندان سخن گفتند.

رمانتیک های انقلابی غرقه در پندارهای ذهنی و تحلیل های نادرست از طبقات اجتماعی که مبتنی بر تصورات خیالی کاملاً تحریف شده آن‌ها از واقعیت جامعه‌سالاری مارکس استوار بود، فراموش می نمودند که پیشرفت روزافزون مناسبات سرمایه داری در روستاها، روزبه روز از کمیت و تعداد روستاییان می کاهد و آن‌ها را روانه شهرها می نماید و در عوض روزبه روز بر تعداد افزارمندان می افزاید.

این گروه زیر نفوذ شدید نارودنیک ها قرار داشت. از این نظر که به روستاییان پرشمار، بهای بسیار و به افزارمندان کم شمار بهای اندک و گاهی هیچ می داد و هم تحت تأثیر نارودینک ها و هم تحت تأثیر بلانکی گرایان نقش توده های وسیع و افزارمندان را انکار می نمود و با تکیه بر نقش روشنفکران قهرمان در تاریخ اظهار می داشت که استثمار سرمایه سالاری را می توان با یک توطئه و اقدام مسلحانه دسته ای کوچک از انقلابیون مصمم و فداکار و قهرمان و بدون پشتیبانی توده‌های وسیع نابود کرد و با استقرار آن دسته کوچک در حکومت، به جامعه سالاری دست یافت.
به عبارت دیگر روش آن ها در مبارزه عبارت بود از تاکتیک توطئه گری و اقدام دسته ای کوچک با افکار افراطی و نحوه عمل و نظریه مربوطه، عدم اعتماد به توده ها و به لزوم مبارزه ی متشکل و اصولی آن ها، بی توجهی به تناسب نیروها و نقش توده ها و وضع انقلابی و شرایط لازم برای پیروزی، و کار مستمر و صبورانه سیاسی و اصولی و نقش افزارمندان و اهمیت رابطه آن با توده ها.

از سوی دیگر اقدام آن ها در سلب رهبری اقدام و انقلاب از افزارمندان تا آنجا پیش رفت که برخی از رمانتیک های انقلابی زیر نفوذ شدید هگلی های جوان معاصر از جمله مارکوزه، رسماً انحطاط اخلاقی افزارمندان را اعلام داشتند و حق رهبری انقلاب را با خشونت از او سلب نمودند و این رهبری را به دانشجویان و روشنفکران واگذار نمودند. بدین ترتیب در مرام این گروه، انقلاب اجتماعی توده های عظیم خلق ها تا حد جنبش مسلحانه چند روشنفکر پیشتاز و بریده از توده ها تنزل یافت.

این عوامل باعث گردیدند تا رمانتیسم انقلابی از نظر اجتماعی تنها و از نظر روانی و مرامی در موقعیتی دردناک و آسیب پذیر قرار گیرد. روحیه محتاط و تنگ‌نظر روستایی خرده مالک نه تنها به این گروه از روستاییان اجازه نداد تا به رمانتیک های انقلابی نزدیک شود و در مقام متحد با او دست به عمل بزند، بل‌که در بسیاری از موارد به اقداماتی علیه آن ها دست زد و حتا گاهی وسایل هلاکت دردناک و قهرمانی گروهی از رمانتیک ها را فراهم آورد. قتل ارنستو چه گوارا و دوستان او و سلاخی اجساد آن‌ها به دست نظامیان فاسد بومی و مشاوران آمریکایی آنها، نتیجه ی همکاری و همدستی روستاییان و نظامیان بود، به همان گونه که قتل‌عام سیاهکل در ایران. و یک نکته بسیار مهم؛ بومیان ناحیه ای در بولیوی که چه گوارار و یارانش را در آن‌جا پناه گرفته بودند، زبان اسپانیولی یعنی زبان چه و یاران او را نمی دانستند و به زبان محلی خویش تکلم می کردند، و در نتیجه توانایی ایجاد رابطه با انقلابیون و درک اهداف آن ها را نداشتند! پس آیا نمی توان گفت که این در حکم "سوسیالیسم برای مردم" اما بدون مردم بوده است؟

افزارمندان نیز با رمانتیک ها همراه نبودند. نه تنها از این نظر که خویشتن را در مرام آن ها طبقه فاسد و خلع سلاح شده و مرتد می یافتند، بل‌که از این نظر که تجربیات شخصی و تجربیات جهانی به آن ها آموخته بود که تفاوت بین مرام انقلابی و مرام اراده گرایانه ی انقلابی را درک کنند.

تجربیات آن ها به روشنی نشان می داد که در موقعیت موجود، تنها شرایط ذهنی انقلاب فراهم است و تا فراهم آمدن شرایط عینی هنوز راه درازی باقی مانده است. تجربیات آن ها نشان می داد که در مرام انقلابی افزارمندان به هر سه شکل مبارزه یعنی مبارزه اقتصادی، فرهنگی و سیاسی توجه گردیده است. در حالی که رمانتیک های انقلابی تنها به مبارزه سیاسی اعتقاد داشتند. از آن گذشته آن ها با هشیاری دریافته بودند که اکثریت قریب به اتفاق کشورهای توسعه‌نیافته، درست به عکس آن چه که رمانتیک های انقلابی تصور می کردند، در مرحله انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک قرار دارند و نه در مرحله انقلاب جامعه‌سالاری.

بدین ترتیب رمانتیک های انقلابی که از حمایت اکثریت قریب به اتفاق نیروهای جامعه بی بهره بودند، تنها به حمایت ذهنی و معنوی گروهی از خرده سوداگری شهری و روشنفکران و دانشجویان متکی گردید، اما این گروه اندک نیز در حمایت خود از آن ها فاقد ثبات و استمرار بود.

بخشی از آن، پس از چندی حمایت معنوی از رمانتیک ها، به دیوان‌سالاری حقیر و خرده سوداگری اسیر در چنگال درآمد ماهیانه و مظاهر مبتذل زندگی طبقه متوسط مبدل می شد و بخش دیگری از آن پس از چندی حمایت از این گروه، نه تنها به او پشت می نمود بلکه به دستگاه های تفتیش عقاید می پیوست و تنها بخش اندکی از این خرده سوداگری آن‌هم بدین علت که آمال ذهنی و اجتماعی خود را در مرام رمانتیک ها می یافت و آن شهامت را در خویش سراغ نداشت تا به آن ها بپیوندد، با حمایت معنوی از رمانتیک ها در حقیقت خویشتن را ارضاء می نمود.

بدین ترتیب رمانتیسم انقلابی هم از نظر اجتماعی و هم از نظر روانی در تنگنایی هراسناک و کشنده و آسیب پذیر قرار می گرفت. تنهایی اجتماعی و دریافت این حقیقت روشن که علی رغم تمام انتظارات خوشبینانه ای که در آغاز عملاً به همه گیر شدن اقدام مسلحانه و سقوط نظم موجود داشتند، اکنون به حقیقت ناگوار تنهایی مطلق تغییر شکل داده بود. این تغییر شکل او را درگیر با کشمکش روانی ای کشنده و دردناک نمود. او ناامیدانه سعی می کرد ثابت کند که موج شدید اعتصابات جدید افزارمندان، مخلوق نبرد حماسی مسلحانه اوست. اما فراموش می کرد که این موج شدید و ازدیاد روزافزون آن، طبق یک اصل ابتدایی و کلاسیک جامعه سالاری مارکس، نه زاده ی نبرد حماسی گروهی اندک، بلکه زاده ی تشدید تضاد منافع طبقاتی و تشدید مبارزه طبقاتی، نشانه تضاد طبقاتی است.

تمام این عوامل باعث می شد که رمانتیسم انقلابی دست به اعمالی بزند که لنین آن را "چپ روی افراطی، بیماری کودکانه در مرام مردم سالاری" نامیده بود. او دست به اعمالی می زد که نه تنها هرگز در جامعه سالاری مارکس جایی نداشته اند، بلکه بارها و بارها آشکارا و با خشونت از سوی جامعه سالاران کلاسیک طرد شده اند.

او از میان تمام اشکال مبارزه، تنها مبارزه سیاسی و مسلحانه را برگزید. احزاب کلاسیک و اسلاف بومی را به بهانه حفظ نظریه بقاء با خشونت نفی کرد. اشتباهات و شکست های آن ها را بی رحمانه رنگ خیانت زد. با نوعی خود بزرگ بینی افراطی و بدون توجه به توشه فرهنگی و تجربی اندک خود که مبتنی بر مطالعه چند رساله کوتاه و دست و پا شکسته از مردم‌سالاران کلاسیک بود، دیگران را متهم به بی فرهنگی نمود و خویشتن را تنها مفسر و تحلیلگر راستین و علمی جامعه سالاری علمی دانست.

مُهری بر دست گرفت و با خشونت و بدون هیچ گونه نرمش و گذشت و فروتنی انقلابی، این مُهر را با عناوین ضدخلقی و ضدانقلابی، تجدیدنظرطلب و خرده‌سوداگر بر پیشانی هر منقد بافرهنگ و باتجربه و مبارزی کوفت که از دیدگاه های رمانتیسم انقلابی انتقاد می کردند.

گروهی از آن ها سپس در پی این تندروی افراطی دست به اعمالی نظیر ربودن هواپیما، حمله مسلحانه به بانک ها و ترور نظامیان و صاحبان امپراتوری های مالی و صنعتی بومی و بین المللی زدند که نه تنها با روح جامعه سالاری مارکس مغایر و مخالف بود و همواره از سوی این مرام طرد شده بود، بلکه سوداگری و نظم موجود به دلیل استفاده تبلیغاتی از این اعمال به نفع خویشتن و معرفی آن به عنوان ماهیت اصلی جامعه سالاری، مشتاقانه اقدام به آن را آرزو می کردند.

او به دلیل موقعیت خاص خود و تعقیب پیگیر از سوی نظم موجود، توانایی برقراری ارتباط با توده های وسیع را نداشت و مجبور بود به زندگی گروهی تن در دهد. یعنی به مسأله ای تن در دهد که موقعیت او را به شدت آسیب پذیر می ساخت. او که به دلایل تنهایی اجتماعی، توانایی سرنگونی و از کار انداختن ماشین بزرگ اجتماعی را نداشت، به ناچار با استفاده از شیوه ترور فردی، به قطعه کوچکی از ماشین بزرگ حمله می برد و آن را از کار می انداخت، اما توانایی نظم موجود نه تنها به او اجازه مرمت فوری و تعویض آن قطعه کوچک خرد شده را می داد، بلکه به موازات آن به او اجازه می داد تا با نیروی ماشین بزرگ خود به ماشین کوچک و ظریف رمانتیسم یورش برد و اکثریت اعضاء آن را از کار بیاندازد. بدین گونه بار دیگر ارزش این جمله سوسیالیسم مابعد مارکس"هرآن کس که با نظم موجود در کشاکش باشد، لزوماً رهایی‌بخش مردم نیست" به اثبات می رسد.

در نتیجه رمانتیسم انقلابی ناچار بود هم ضربات شدید اجتماعی و هم ضربات شدید روانی را که زاده تنهایی و جداافتادگی او از توده های مردم بود با خشم تحمل نماید و برای فرار از ضربات اجتماعی و تنهایی روانی، دست به پرش های حیرت آور تاکتیکی و مرامی بزند. او به سرعت برق ناگهان نظریه ی مائو یعنی محاصره ی شهرها از طریق روستاها را رها می نمود و معتقد به عمل در درون شهرهای بزرگ می شد. روستاییان و عشایر را از سمت رهبری انقلاب خلع می نمود و این رهبری را ناگهان به افزارمندان واگذار می کرد و حیرت انگیزتر از همه آن که فاصله گروه عظیمی از آن ها از توحید تا شرک از انگارگرایی تا ماده گرایی، از کتاب آسمانی تا سرمایه، از پیامبر تا مارکس و از جامعه سالاری مبهم و تخیلی برخی مذاهب در آغاز ظهور، و جامعه سالاری مابعد مارکس بسیار اندک بود. او یک شبه قادر بود از توحید به شرک و از انگارگرایی و "کتاب آسمانی" به ماده گرایی و "سرمایه" و از پیامبر به مارکس نقل مکان نماید. و آنان که با الفبای تفکر بشری آشنا هستند، نیک می دانند که چنین پرش های ذهنی عظیم چه مشکلاتی در بردارد و چگونه ریشه های انگارگرایی تا سال ها در ذهن باقی می مانند بی آن‌که انسان از آن آگاه باشد.

اکنون پس از نگارش سطور دردناک گذشته آیا می توان گفت که کارنامه رمانتیسم انقلابی یک سره سیاه بوده است؟ حقیقت این است که تهیه پرونده سیاه یا سپید برای این یا آن جنبش انقلابی به طور اعم، و برای رمانتیسم انقلابی ـ این مظهر شرافت و صداقت و شهامت ـ به طور اخص کار سیاست بازان است نه کار آنان که به انسان و فلسفه و جامعه شناسی عشق می ورزند.

حقیقت این است که رمانتیسم انقلابی فرزند خلف و طبیعی زمان و مکان خود بود. او همان بود که می بایست باشد و جز آن نمی توانست. و آیا نمی توان از جامعه شناسان و سیاست بازانی که به ساختن پرونده سیاه یا سپید برای این جنبش دست زده اند سوال نمود که در "زمان" و "مکان"ی که رمانتیسم انقلابی تولد و رشد یافت، یعنی در دوزخ سوزان آمریکای لاتین و آسیا، آیا اصولاً جنبش انقلابی دیگری می توانست تولد یابد و رشد کند؟ و اگر پاسخ این سوال مثبت یا منفی است چرا؟ و چگونه؟ و آیا نمی توان ادعا نمود که رمانتیسم انقلابی عصر ما علی رغم تمام اشتباهات تئوریک، با هدیه خون گران بهای خویش، تکانی ـ هرچند اندک و به دور از توده ها ـ به جوامع خفته داد؟ و آیا نمی توان با شادی بسیار اظهار داشت که این پدیده اکنون راه واقعی خویش را یافته و به سوی اتحاد با افزارمندان و سایر زحمتکشان پیش می تازد؟
رمانتیسم انقلابی و زنان و مردان رمانتیک علی رغم اشتباهات تئوریک، صاحب فضایلی بودند که آن ها را از اکثر انسان های دیگر ممتاز می نمود، فضایلی که حتا اندکی از آن نزد اکثریت یافت نمی شد.

او روحی به عظمت بلندترین قله ها داشت. احساسی کم نظیر از حس زیبایی شناسی و عالی ترین خصائل روح انسانی در او موج می زد. احساسی که ریشه در عشقی بی پایان به آزادی بشریت رنجور داشت. او صاحب روحی بود که زیر سلطه ی ضمیر آگاه به خواست های ضمیر ناآگاه، به پدیده های مبتذل زندگی که گروه عظیمی از افراد برای به چنگ آوردن آن، تمامی فضایل انسانی را زیر پا له می کردند مهار می زد. و هنگامی که قهرمانانه در راه اهداف خویش به میان معرکه می شتافت، هیچ چیز قادر نبود اراده آهنین او را متزلزل نماید، نه تمامی گنج های زمین و نه مصایب مخوف جسمی و روحی که تحمل اندکی از آن از عهده اکثریت انسان ها خارج بود. او چه در بیابان ها و کوه ها، چه در جنگل، آسفالت شهرها، چه در هنگام تحمل مخوف ترین مصایب جسمی و روحی، چه در سحرگاهانی که سرودخوانان به سوی ابدیت می رفت، و چه در نبردهای نابرابر که نقطه پایان بر زندگی حماسه وارش می نهاد، همان بود که از آغاز بود. تجلی و تبلور پیروزی زیباترین و والاترین فضایل و احساسات ضمیر آگاه و شکست و سرکوبی خواست های کاسبکارانه رمانتیسم انقلابی، نقطه پایان یا بهتر بگوییم تنها نقطه درخشان و پرشکوه رمانتیسم دوران ما بود.

نوشته ای را که با قطعه ای از تی اس الیوت آغاز کرده بودیم، با شعر دیگری از همان شاعر خاتمه می دهیم.
در آغاز من، انجام من است
در انجام من ، آغاز من.

این مقاله نخست در سال ۲۰۰۵ در فصلنامه باران و سپس در سال ۲۰۱۴ در دفتر کانون نویسندگان ایران در تبعید به چاپ رسیده
است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد