زمستان با شما می آید
و شما ... با طراوتِ جنگل -
در سایه سارِ انبوه درختان
و چشمان عقابی در کهکشان
یادمانِ عطش آلودِ
گامهایتان ،
در سینه یِ خونین بهمن
می ماند ،
آخرین گلوله را چه کسی بر سینه شب
شلیک کرد !؟
و قهقهه مستانه اش
از فراز جنگل گذشت -
که مردگان را
در شب نشینی با ابلیس
به هراس افکند!
از کوله بارهایِ خسته
بر گُرده هایِ نفس هایِ ممتد
هنوز خوشه های خورشید
بر شاخسار گلبوته ها می بارد ،
این راز را در ژرفایِ زمین
کاشتید ،
و از تکرار واژه ها ،
پندارِ وهم آلود وُ
هول ؛
در سیاهی شب گذشتید
شمایان ماندید ،
که ما فراموش نمی شویم !
و با درخت و صخره و مِه -
و نخستین برف زمستان ،
که قله ها را می پوشاند
با شمایان ،
به گفتگو می نشینیم .
رحمان- ا ۱۵ بهمن ۱۳۹۸
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد