logo





محسن حکیمی و نوستالژی ِ کمونیسم ِ پیشاهبوط!

پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۴ فوريه ۲۰۲۱

خدامراد فولادی

کمونیسم تا زمانی که در پراتیک ِ تاریخی ِ انسان مادییت ِ عینی و تجربی نیافته تنها شکلی از آگاهی ِ تئوریک است که از فرایند ِ تکاملی ِ تولید ومناسبات ِ تولیدی- توزیعی ِ انسان ها استنتاج ِ علمی عقلانی شده و ازاین رو موخربرهستی و پراتیک ِ اجتماعی ِ انسان هاست. چراکه علمن وعقلن انسان نمیتوانست تا پیش از شناخت ِ سازوکارهای غایت مند ِ تاریخ به طور ِ عام، و سازوکارهای نظام ِ سرمایه و جهانی شدن ِاین سازوکارهای قانون مند به طور ِ خاص، هیچ درک و شناخت ِ درست وآگاهانه ای ازکمونیسم داشته باشد، و اگرهم سخنی از« زندگی ِ اشتراکی» بوده چیزی غیر از برداشت از افسانه ی پیشاهبوط ِ آدم و حوا در بهشت و نوستالژی ِ پیشاهبوط ِ آنها نبوده است.
یک- من پیش از این در چند مقاله در نقد ِ نظرات ِ حکیمی گرایش های ایده آلیستی مذهبی ِ او را بانقل ِ قول از نوشته های اش نشان دادم و ثابت کردم که درک وفهم ِاوازفلسفه وخصوصن فلسفه ماتریالیستی دیالکتیکی درکی عوامانه در حد ِ آخوند طباطبایی و آخوند مطهری است، خصوصن که همچون آن دو آخوند ضدییت ِ هیستریک یا درواقع ایدئولوژیک ِ سرسختانه ای با انگلس ِ به گفته ی او« مخترع ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک» دارد که با جداسازی اش از مارکس و ایده آلیست انگاری ِ مارکس می خواهد یک اندیشه ی مونیستی و یگانه را به دو اندیشه ی ناهمگون و ناهمخوان تبدیل و مارکس را همفکر و همعقیده ی خود معرفی کند.
دو- این جداسازی ِ انگلس ازمارکس تاآنجاپیش رفت که مارکس را به طور ِ ضمنی و مفهومی ایده آلیست و بدتر از آن فاقد ِ فلسفه معرفی نمود که با نوشتن ِ تزهایی در باره ی فوئرباخ به یکباره فلسفه را بوسید و کنارگذاشت درحالی که انگلس همچنان به فلسفی اندیشی و فلسفی نویسی که حکیمی آن راایده آلیستی متافیزیکی می نامد ادامه داد.
سه- این ها همه نشان دهنده و بیانگر ِ این واقعییت است که حکیمی نه معنا وکارکرد و ضرورت ِ فلسفه در شناخت ِ انسان از جهان ِ پیرامون را می داند، نه شناختی از ماتریالیسم و ایده آلیسم و متافیزیک و دیالکتیک داردونه اساسن به دلیل ِ ایده آلیسم ِ الهیاتی ِ حاکم بر تفکرش قادر به برقراری ِ ارتباط ِ مفهومی و شناخت شناسانه با تفکر و جهان بینی و جهان شناسی ِ ماتریالیستی- مونیستی ِ مارکس وانگلس به عنوان ِ نظریه پردازان ِ تاریخ ِ مشترک ِ طبیعت و انسان است. به همین دلیل هم هست که در تمام ِ ردیه نویسی ها و وارونه نمایی های اش از این دو هیچ نقل ِ قولی نمی آورد وتنها به حدس و گمان های فاقد ِ پشتوانه ی علمی عقلانی وبدون ِ ارجاع واستناد ِ کافی و اقناعی ، صرفن به ذهن گرایی ها و خیال پردازی های نامعتبر ِ خود بسنده می کند. ازاین رو، به ایشان توصیه می کنم یک دوره ی کامل فلسفه ی عمومی و انسان شناسی بخواند تا اولن بداند فلسفه چیست و ثانیین بداند چرا همه ی انسان ها خواه ناخواه و کم یابیش فلسفی اندیش اند چراکه یکی ازتفاوت های انسان با دیگر جانداران این است که انسان به دلیل ِ کارورزی واندیشه ورزی اش تنها موجودی است که به چیستی ِ خود و جهان ِ پیرامون می اندیشد و به دنبال ِ یافتن ِ پاسخ برای این چیستی است که هر پاسخی بدهد پاسخی فلسفی خواهد بود.( حکیمی باتمام ِ ادعای اش نمی داند خود ِ پراتیک ِ تولیدی ِ انسان ِ اجتماعی در فرایند ِ تکاملی اش ناگزیر به انسان های اجتماعی و فردی شناخت ِ فلسفی و تئوریک می دهد. چراکه اگر نه چنین بود انسان ها نمی توانستند یک گام هم در تغییر ِ جهان که نیازمند ِ شناخت از طبیعت به مثابه ِ ابژه ی تغییر و خودش به عنوان ِ سوژه ی تغییر به جلو بردارد و این یعنی همان رابطه ی دوسویه پراتیک و شناخت ِ فلسفی-تئوریک که مارکس دریازدهمین تزازتزهای اش در باره ی فوئرباخ نوشت)، ثالثن، تفاوت ِ ایده آلیسم و ماتریالیسم و متافیزیک و دیالکتیک را بداند و بعدازآنکه دانست فلسفه چیست وچراهمه ی انسان ها وازجمله خود ِاو خواه نا خواه فلسفی اندیش اند، آنتی دورینگ ِانگلس و گروندریسه ی مارکس را حتمن بخواند تا بفهمد چرا آنچه به آنها و بالاخص به مارکس نسبت می دهد همه ناشی از فهم غلط ِ او هم از فلسفه و هم از زیر مجموعه های آن است، و چرا اندیشه مندی چون مارکس بر خلاف ِ ادعای او نه تنها فلسفه را نبوسید و کنار نگذاشت بلکه آن را در هردوگستره ی عام شمول ِجهان شناسی و جامعه شناسی و درچارچوب ِماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی به کارگرفت وتا پایان ِ عمر باهمفکری و همنظری و همکاری ِ انگلس به پیش برد.( این هم عجیب است که کسی ادعای مارکس شناسی داشته باشد اماگروندریسه وسرمایه را نخوانده باشد، یا خوانده و محتوای ماتریالیستی دیالکتیکی شان را در نیافته و نفهمیده باشد. یا ازآن بدتر این که مارکس را با ترجمه های غلط و تحریف شده اش همفکر و هم عقیده ی خود قلمداد کند. – در این مورد و برای اطمینان از اینکه تهمت نمیزنم از خواننده می خواهم حتمن مقاله ام با عنوان ِ« محسن حکیمی رودرروی ِ مارکسیسم وفلسفه ی ماتریالیستی» رابخواندتا به عنوان ِ نمونه و مشت نمونه ی خروار به غلط بودن ِترجمه اش که ناشی ازفهم و برداشت ِایده آلیستی ِ او از تفکر و جهان بینی و جهان شناسی ِ مارکس است وحتا تقلب اش در بیان ِ تزهای مارکس درباره ی فوئرباخ است پی ببرد-.).
چهار- خواننده برای آگاهی ِ بیش تر از آنچه تاکنون در بحث ِ حاضر و بحث های پیشن ام در شناخت از تفکر ِ حکیمی نوشته ام مراجعه نماید به دو مقاله ی « محسن حکیمی خواهان ِبرقراری ِ یک نظام ِ الهی است» که نقدی است برمقاله ی او باعنوان ِ« کرونا متحد ِ نا هوشمند وخطرناک ِطبقه ی کارگر»! و نیز مقاله ی دیگرم باعنوان ِ« محسن حکیمی رودرروی مارکسیسم و فلسفه ی ماتریالیستی» که نقدی است بر مقاله ی « انگلس و تبدیل ِ کمونیسم ِ مارکس به مارکسیسم». که بالاتر هم از آن یاد کردم.
پنج- در تازه ترین ردیه نویسی اش بر ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی آنهم با سوء استفاده از نام و اعتبار ِ مارکس ترجمه ای است با عنوان ِ « نگاهی انتقادی درباره ی مقاله ی پادشاه پروس و اصلاحات ِ اجتماعی» که مارکس در 1844 در نقد ِ مقاله ای از آرنولدروگه با همان عنوان ِ بالا نوشته است. هدف ِ حکیمی از ترجمه ی این مقاله ی کوتاه طبق ِ معمول نشان دادن ِ « تفاوت ِ کمونیسم ِ مارکس با کمونیسم غیر ِ مارکسی » است که شامل ِ به گفته ی او مارکسیست ها و مارکسیست لنینیست ها می شود. هدف ِ حکیمی از مارکسیست ها نیز هم چنان که می دانیم انگلس و باورمندان به ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی است. در اینجاهم می بینیم حکیمی با قرار دادن ِ مارکسیسم در کنار ِ لنینیسم نشان می دهد تفاوت ِ مارکسیسم ِ واقعی و مارکسیسم ِ دروغین و جعلی ی لنینیستی را نمی داند که این هم ناشی از درک ِ نازل ِ او هم از فلسفه و هم از ایدئولوژی و هم به طور ِ کلی از دو جهان بینی و جهان شناسی ِ علمی عقلانی ِ مارکسیستی و خیال گرایانه ی دنباله روان ِ لنین است.
شش- حکیمی خودراکمونیست می داند.اما،کمونیست کیست؟ کمونیست کسی است که به کمونیسم به مثابه یک دوران ِ تاریخی اعتقاد دارد و آن را در فعالییت ِ نظری ِ خود به عنوان ِ فرد و نه طبقه تبلیغ و ترویج و برای تحقق ِ آن تلاش ِ عملی- نظرورانه می کند. ( خود ِنظریه پردازی شکلی ازفعالییت ِ عملی است. ). در واقع پاسخ به این پرسش است که تفاوت ِ ایده آلیسم در اشکال ِ مختلف ِ مذهبی- الهیاتی وفلسفی، با ماتریالیسم ِ دیالکتیکی را آشکار می سازد. همچنان که درادامه با توجه به برداشت و تعریف ِ حکیمی از کمونیسم ما به ایده آلیسم ِ مذهبی- الهیاتی و نه حتا فلسفی- استدلالی ِ او پی می بریم.
کمونیسم، برخلاف ِ نظر واعتقاد ِ خرافی ایده آلیستی ِ حکیمی و مرشدش مک للان،- که آن را با برداشت ِ سراسر غلط شان از اندیشه ی مارکس به او نسبت می دهند ومن درادامه آن راثابت خواهم کرد- شکلی از آگاهی ِ اجتماعی و موخر بر هستی ِ اجتماعی و فعالییت ِ مادی تولیدی ِانسان است ومسلمن مارکس به این حقیقت آگاهی داشت که نوشت: این آگاهی ِ انسان نیست که هستی ِ اجتماعی ِ او را می سازد بلکه هستی ِ مادی و اجتماعی ِ اوست که آگاهی اش را شکل می دهد و می سازد. و می دانیم تئوری عالی ترین شکل ِ آگاهی و شناخت ِ انسان است که بر طبق ِ دیالکتیک ِماتریالیستی و تاریخی قادر به پیش بینی ِغایت ِ تکامل ِتاریخ یعنی دوران ِ کمونیسم و از این رو و با این بینش وشناخت ِ علمی عقلانی قادر به تعریف و توضیح ِ کمونیسم شده است.
کمونیسم تا زمانی که در پراتیک ِ تاریخی ِ انسان مادییت ِ عینی و تجربی نیافته تنها شکلی از آگاهی ِ تئوریک است که از فرایند ِ تکاملی ِ تولید ومناسبات ِ تولیدی- توزیعی ِ انسان ها استنتاج ِ علمی عقلانی شده و ازاین رو موخربرهستی و پراتیک ِ اجتماعی ِ انسان هاست. چراکه علمن وعقلن انسان نمیتوانست تا پیش از شناخت ِ سازوکارهای غایت مند ِ تاریخ به طور ِ عام، و سازوکارهای نظام ِ سرمایه و جهانی شدن ِاین سازوکارهای قانون مند به طور ِ خاص، هیچ درک و شناخت ِ درست وآگاهانه ای ازکمونیسم داشته باشد، و اگرهم سخنی از« زندگی ِ اشتراکی» بوده چیزی غیر از برداشت از افسانه ی پیشاهبوط ِ آدم و حوا در بهشت و نوستالژی ِ پیشاهبوط ِ آنها نبوده است. بنابراین، کمونیسم ِ تئوریک کمونیسم ِ بالقوه است و فقط با گذار ِ تاریخی طبقاتی ازسرمایه داری به سوسیالیسم که هردو پیش شرط های فراهم کننده ی دوران ِ کمونیسم اند تحقق ِ عینی و عملی خواهد یافت. معنای این توضیحات ِ تئوریک آن است که برخلاف ِ تصور ِ مک للان و حکیمی که مارکس راهم در تصورات و توهمات ِ خود شریک می سازند، چیزی موسوم به« کمونیسم ِ ذاتی» یا سرشت وماهییت ِاشتراکی ِانسان وجود ندارد و بلکه یک توهم محض ِ ساخته وپرداخته ی ذهنیتی آلوده به خرافه های دینی مذهبی است، که از افسانه ی زندگی ِ بخور و بخواب ِ «آدم ها» در فردوس ِ برین سرچشمه گرفته است.
اکنون برای آنکه به قول ِ معروف یک تنه به قاضی نرفته باشم وسخنان ام رامستند ومستدل نمایم، بخشی از توضیحات ِ حکیمی را در مقدمه ی ترجمه که هم برداشت از متن ِ « ویرایش شده» ی مارکس توسط ِ مک للان و هم یقینن اعتقاد ِ خود ِ اوست برای کسانی که مقاله را نخوانده اند نقل می کنم تا سپس چند نظر ِ مارکس را در باره ی کمونیسم نقل نمایم تا خواننده بتواندتفاوت ِ نظر ِ ویرایش یافته ومیکس شده بااعتقادات ِ خرافی- دینی، و تئوری ِ خالص و ویرایش نیافته ی مارکس را که مستقیمن از اندیشه ی ماتریالیستی دیالکتیکی ِ خودش ترجمه شده است ببیند. تفاوتی که با شناخت ِ پیشینی که از ترجمه ی تزهای مارکس درباره ی فوئرباخ توسط ِ حکیمی داریم یقینن « از زمین تا آسمان» خواهد بود!
حکیمی دلیل ِ ترجمه اش از مقاله ی مارکس را که طبق ِ معمول بهانه ای برای ابراز ِ ضدییت اش با مارکسیسم است که آن را به غلط با لنینیسم یکی می داند،« نشان دادن ِتفاوت ِطبقاتی ِ ژرف بین ِ مارکس و شکل ِ دگردیسی یافته ی کمونیسم در احزاب و گروه های مارکسیستی و مارکسیستی لنینیستی که خودرامنتسب به مارکس می کننداما جزهمین انتساب دروغین چیز دیگری از مارکس به ارث نبرده اند» ذکر می کند، و در ادامه به نقل ازمارکس در گیومه می آورد:« علت ِ تمام ِ شورش ها و طغیان های انسان در طول ِ تاریخ،{ به این جمله ی کلیدی توجه نمایید:} جدایی ِ انسان از طبیعت ِ اشتراکی ِاوست. سپس از قول ِ مارکس این طبیعت یا ذات یا سرشت و نهاد ِاشتراکی را به دوبخش تقسیم می کند: سرشت ِ اشتراکی سیاسی ِ سرمایه دار و سرشت ِ اشتراکی اجتماعی ِ کارگران، و می نویسد: « طبیعت- یاهمان سرشت ِ- اشتراکی( کمونیستی) یی که کارگراز آن جداشده{ کمونیسم یا طبیعت ِاشتراکی سرشته در نهاد و ذات ِ کارگر که بعدتر حکیمی او را با انسان یکی و اینهمان می داند بوده امااو یعنی کارگر- انسان به مرور ِ زمان از آن جدا شده است. از اصطلاحات و مفاهیم ِ به کار رفته در جمله ها به خوبی می توان به منظور و نیت ِ حکیمی پی برد. از همینجا و از همین اصطلاح ها و مفهوم های عقیدتی- الهیاتی می توان دلیل ِ ضدییت ِ لجوجانه و متعصبانه ی حکیمی با ماتریالیسم ِ دیالکتیک که آن را برساخته ی ذهن ِ انگلس می داند فهمید.ادامه ی نقل ِقول: } از اشتراک ِ سیاسی فراتر می رود. این طبیعت، همان زندگی است. زندگی ِ جسمی و فکری و اخلاق ِ انسانی ، فعالییت ِ انسانی و خلاصه« طبیعت ِ انسانی»{ توجه داشته باشید که حیات ِ جسمی و فکری و اخلاقی همه در ذیل ِ ومحصول ِ طبیعت به معنای سرشت و نهاد ِانسانی هستند و نه طبیعت در معنا و مفهوم ِ مادی – تاریخی که حکیمی اساسن به آن اعتقاد ندارد وگرنه فلسفی اندیش و ماتریالست بود که با هردو به شدت مخالف است . ادامه ی نقل ِ قول:} برای کارگر طبیعت و ذات ِ انسانی است که وجه اشتراک ِ حقیقی ِ انسان ها را می سازد.». و در ادامه باز برای وجهه بخشیدن به ایده آلیسم ِ الهیاتی ِ خود از مارکس مایه می گذارد و ماتریالیسم ِ مارکس را هزینه ی ایده آلیسم ِ دینی آخرالزمانی ِ خود می کند( واقعییت این است که کمونیسمی که حکیمی از آن سخن می گوید و آن را در طبیعت ِ انسان سرشته و نهادینه می داند همان کمونیسم ِ پیشاهبوط است که حکیمی آن را به شیوه ی افلاتون « مثال ِ حقیقی ِ کمونیسم» و کمونیسم ِ زمینی را« سایه» یا نمونه ی مجازی و غیر ِ واقعی ِ آن زندگی ِ اشتراکی که « انسان از آن جداشده » می داند.)، بی دلیل نیست که می گوید:« این طبیعت ِ اشتراکی که کار ِ کارگر او را از آن جدا کرده همان زندگی است ، زندگی ِ جسمی وفکری، اخلاقی انسانی، فعالییت ِ انسانی، بهره مندی و لذت ِ انسانی» و:« طبیعت ِ اشتراکی که فرد ِ انسان به جدایی اش از آن واکنش نشان می دهد{ و در حسرت ِ بازگشت به آن روزشماری می کند!}، طبیعت ِ اشتراکی ِ راستین ِ انسان و طبیعت ِ انسانی است.». باز در فراز ِ دیگری از همان نوشتار ِ کوتاه ازقول ِ مارکس می نویسد:« مبارزه ی انسان ها در طول ِ تاریخ پایان دادن به جدایی از طبیعت ِ اشتراکی ِ خود است.{ انسان ها درتمام ِ طول ِ تاریخ ِ حیات ِ زمینی ِ خود فقط به خاطر ِ پایان دادن به جدایی شان از طبیعت و سرشت ِ اشتراکی ِ خویش مبارزه کرده اند، و این به آن معناست که به تشخیص و ترجمه ی حکیمی مارکس معتقداست تمام ِ انسان ها ازهمان ابتدای پیدایش بر روی زمین که لابد همان هفت هزارسال قبل ِ خلقت است باعلم ِ لدنی و تجربه ی پیشاهبوط می دانستند کمونیسم و زندگی ِ اشتراکی چیست وبه همین دلیل در تمام ِ طول ِ موجودییت ِ تاریخی شان بر روی زمین هم برای آن زندگی ِاشتراکی ِ ازدست رفته تلاش و مبارزه کرده اند}.» ( پایان ِ نقل ِ قول از مقاله ی « نگاهی انتقادی درباره ی.....» نوشته ی مارکس ترجمه شده و ویرایش یافته توسط ِ مک للان و محسن حکیمی. تمام ِ توضیحات ِ درون ِ کروشه ها از من است.). اما، آیا مارکس آنچنان که حکیمی با استناد به یک مقاله ی کوتاه که با توجه به ترجمه وتفسیر ِسراسر غلط اش از تزها معلوم نیست آن رادرست ترجمه و تفسیر کرده باشد ادعا می کند، معتقد به طبیعت و ذات انسانی و از این رو باورمند به آن آگاهی و شناختی از کمونیسم است که نشات گرفته از سرشت ِ اشتراکی- انسانی یی است که انسان ها در تمام ِ طول ِ تاریخ به خاطر ِ آن مبارزه کرده اند؟ در پاسخ به این پرسش می خواهم باچند گفتآورد از مارکس در چند مقطع ِ زمانی ِ مختلف از فعالییت ِ نظرورانه اش به حکیمی ثابت کنم تمام برداشت ها و قضاوت های اش از مارکس و درباره ی مارکس غلط و درواقع دروغ و اتهام زنی است که همه هم ناشی از ضدییت ِ لجوجانه اش با فلسفه ی علمی و تکامل ِ قانون مند و غایت مند ِ اجتماعی و تاریخی است، و این اوست که کمونیسم ِ مارکس را تحریف و دگردیسه و تبدیل به ایده آلیسم ِ مذهبی الهیاتی کرده تا اورا همفکر و همعقیده ی خود نشان دهد و نه انگلس ِ تمام ِ عمرهمفکرو همایدئولوژی و همکارش.
گفتآورد ِ 1- مارکس در 1846 یعنی همان زمانی که حکیمی ادعا می کند فلسفه را بوسید وکنارگذاشت در نامه ای به پاول واسیلیویچ آننکف در بحثی کاملن فلسفی نظر ِخودراهم دررد ِعقل وآگاهی ِ پیشاتجربی و در حقیقت علیه ِ آنچه حکیمی و مکللان طبیعت و سرشت ِ اشتراکی( کمونیستی) انسان تبلیغ می کنند، و هم درتوضیح ِتکامل ِ قانون مند وغایت مند ِ تاریخ چنین بیان می کند:« تمام ِ فرم های اقتصادی یی که در درون شان انسان ها تولید، مصرف و مبادله می کنند اشکال ِ تاریخی و گذرا هستند. باپیدایش ِ نیروهای مولد ِ جدید، انسان ها نظام ِ تولیدی شان را دگرگون ساخته و با این دگرگونی تمام ِ روابط ِ اقتصادی یی که صرفن روابطی متناسب با همان نظام ِ تولیدی ِ نوین و مشخص هستند دگرگون می شوند. این دقیقن همان مساله ای است که پرودون{ و حکیمی و مک للان} نفهمیده است. چرا که پرودون{ و آنها} ناتوان از درک و فهم ِ حرکت ِ تاریخ است و از این رو با توسل به توهم و خیالبافی مدعی می شود که تاریخ همین توهمات ِ اوست. درواقع تاریخ از دیدگاه ِ پرودون{ همه جا بعداز پرودون اضافه کنید حکیمی و مک للان} در حیطه ی یک پندار ِ نا روشن به پیش رفته و فراسوی زمان و مکان است. ازنظر ِ پرودون انسان صرفن وسیله ای است که به واسطه ی او ایده و یا عقل ِ جاودانه خود را آشکار می سازد.{ همچون ایده ی طبیعت ِ اشتراکی ِ انسان که به زعم ِ حکیمی در تمام ِ طول ِ تاریخ با او بوده است}. پرودون با تعریف ِ مالکییت به مثابه ِ یک رابطه ی مستقل از تکامل ِ تاریخ و نظام های تاریخی آشکارا نشان می دهد از آنچه شکل های مختلف ِ تولید و تولید ِ بورژوایی را به هم پیوند می دهد{ یعنی تکامل ِ نیروهای مولد و مناسبات ِ تولید} کاملن بی اطلاع است و حالت ِ تاریخی و گذرای شکل های تولیدی ِ دوران های مختلف را درک نکرده است. پرودون بحث ِ خود رابا یک فرض ِ اختیاری آغاز می کند و سپس به این دلیل که تغییر و تحول ِ واقعی با افسانه های او درتمام ِ مراحل ناهمخوانی دارد به این نتیجه نمی رسد که در هر مرحله ی مشخصی از تکامل یک تضاد وهمستیزی وجود دارد{ که عامل و محرک ِ تکامل است}. همچنان که این حقیقت رانیز به دلیل ِ ناتوانی اش از درک و فهم ِ آن نادیده می گیردکه اشکال ِ اساسی میان ِ ایده های دگم و تغییر ناپذیر ِ او و حرکت ِ واقعی{ دیالکتیکی تکاملی ِ جامعه و تاریخ} وجود دارد. به همین جهت، پرودون{ و همفکران اش} به علت ِ یک انحراف ِ عارفانه{ ایده آلیستی مذهبی} به جای آن که مقوله های اقتصادی- سیاسی را بیان ِ انتزاعی ازروابط ومناسبات ِ اجتماعی ِ واقعی، گذرا و تاریخی بداند،برعکس، روابط ِ واقعی را محصول ِ مفاهیم و مقولات انتزاعی می پندارد. از نظرگاه ِ پرودون{ و حکیمی} مقولات و مفاهیم فرمول هایی هستند که از آغاز ِ جهان در سینه ی آفریدگار وجود داشته اند. در اینجا پرودون گرفتار ِ یک مخمصه ی بی برون رفت می شودوآن این که اگرتمامی ِمقولات ومفاهیم ِاقتصادی اجتماعی وسیاسی ازذهن آفریدگار تراوش می کند، و اگر مفهوم ها و مقوله ها سازنده ی زندگی ِانسان هاهستند پس چرا تکامل در زندگی ِ واقعی وتاریخ وجوددارد؟{ پرسش ِ مهمی که حکیمی هم باید به آن پاسخ دهد. ضمن آن که بایداضافه نمود کسی که به ماتریالیسم ِ دیالکتیک یعنی به تقدم ِ ماده بر ایده و بی آغازوپایانی و خودگردانی وخودتنظیم گری ِ ماده ی جاودان درحرکت اعتقادی ندارد بدون ِ شک ناگزیر است « نیروی» غیر ِ مادی و« ماورء الطبیعه» ی به حرکت درآورنده و گرداننده ی بی آغاز و پایانی را جایگزین ِ ماده نماید که دراندیشه وذهن ِسازندگان اش «خدا»و« آفریدگار نام گرفته است.}( گفتاوردها برگرفته از: در باره ی تکامل ِ مادی ِ تاریخ. مارکس و انگلس.ترجمه ی خسروپارساص. 66- 67. نوشته های درون ِ کروشه ازمن است.).
گفتاورد ِ 2- از گروندریسه: گروندریسه یکی از فلسفی ترین آثار ِ مارکس است که درآن دیالکتیک را درهرسه عرصه ی طبیعت و جامعه و تفکر ِ انسانی به مثابه ِ وحدتی سیستمی و همبسته به علمی ترین و عالی ترین شکل و بیانی توضیح داده و به کارگرفته است. دراینجا از دیدگاه ِ مارکس، کمونیسم یا زیست اجتماعی و نظام و دوران ِ اشتراکی هرگز نمی تواند ابتدا به ساکن و« فی الحال» و« بالفطره» آنگونه که حکیمی می پندارد درذهن ِ انسان پیدایش یابد و با« اجی مجی» تبدیل به واقعییت شود، بلکه اولن از درون ِسازوکارهای نظام و دوران ِ سرمایه داری که پیش شرط وپیش نیاز ِ تحقق ِ سوسیالیسم است، وثانیین با فراهم شدن ِ شرایط ِ گذار از مرحله ی« از هرکس به قدر ِ توان اش، به هرکس به قدر ِ کارش» به شرایط ِ « از هرکس به قدر ِ توان اش به هرکس به اندازه ی نیازش» که تمام ِ مقدمات و پیش زمینه های اش درنظام و دوران ِ سرمایه داری آماده گردیده و ازاین رو زمان ِ زیادی طول نخواهد کشید تحقق خواهد یافت. تئوری ِآن نیز که توسط ِ مارکس و انگلس بیان گردیده ازهمان سازوکارهای اجتماعی اقتصادی ِ سرمایه داری و درک ِ ماتریالیستی از تاریخ و تکامل ِ قانون مند ِ آن استخراج شده است. همچنان که مارکس می گوید:« اصولن کلی ترین مفاهیم و مقوله های مجرد فقط زمانی قابل ِ تصوراند که غنی ترین و توسعه یافته ترین وجه ِ یک پدیده ی مادی در واقعییت صورت گرفته باشد واز این رو ، تنها در این صورت است که همه گان می توانند تصور ِمشترکی از یک عنصر ِ کلی{ مانند ِ کمونیسم و زنده گی ِ اشتراکی} پیداکنند که دیگر نه در وجه ِ خاص بلکه به صورت ِ عام فهمیده می شود. چنین وضعییت و حالتی هم اکنون در پیشرفته ترین جامعه ی بورژوایی یعنی درایالات ِ متحده وجود دارد. تنها در اینجاست که یک مفهوم ومقوله ی مجرد بدون ِ هیچ تعبیر وتفسیر ِ خیالبافانه ای در عمل حقیقت پیدا می کند. حتاانتزاعی ترین مقوله ها ومفهوم هاهرقدر هم انتزاعی باشند فقط و فقط محصول ِ شرایط ِ تاریخی اند و تنها در درون ِ شرایط ِ تاریخی ِ خود قابل ِ فهم اند و اعتبار ِ کامل دارند.».{ آقای حکیمی ! هنوز اصرار داری که مارکس از1844 فلسفه را بوسید و کنارگذاشت و آنچه فلسفه ی مارکسیستی نامیده می شود خیالبافی های انگلس است؟!}. سپس مارکس وارد ِ بحث ِ دیالکتیکی ماتریالیستی ِ تکامل ِ طبیعی از میمون به انسان شده تا بتواند آن را به تاریخ و مناسبات ِ انسانی تعمیم دهد. « تشریح ِ بدن ِ انسان کلیدی برای تشریح ِ بدن ِ میمون است. چراکه خصوصییات ِ بالقوه ی تحول ِ عالی تر در میان ِ انواع ِ جانداران ِ پست تر را تنها می توان پس از شناخت تاریخی تکاملی ِ نوع ِ عالی تر فهمید. هم چنان که اقتصاد ِ بورژوایی هم کلید ِ فهم ِ اقتصاد ِ پیشاسرمایه داری است{ که سرمایه داری محصول ِ تکامل ِآن بوده است}،وازآنجاکه جامعه بورژوایی خود تنها یک شکل ِ تکامل ِ اجتماعی است، مناسبات ِ ناشی ازشکل های پیشین راغالبن می توان دردرون ِ آن یافت اگرچه به شکل ِ پژمرده. تکامل ِ تاریخی به این معناست که آخرین شکل ِجامعه حالت ِ نهایی ِ جامعه هایی است که همه مراحل ِمقدماتی ِ آن بوده اند.{ این هم دترمی نیسم و غایت گرایی ِ دیالکتیکی ماتریالیستی ِ مارکس، جناب ِ حکیمی! که تو آن را لجوجانه انکارمی کنی.}.».(برگرفته از: گروندریسه ، ترجمه ی باقرپرهام. احمدتدین. جلد اول، ص 31- 33. توضیحات ِ درون کروشه از من است).
گفتآورد ِ 3 – از نقد ِبرنامه ی گوتا 1875: «جامعه ی کمونیستی نه خود به خودی وابتدابه ساکن{ برآمده از طبیعت و ذات ِ انسانی}، بلکه از درون ِ جامعه ی سرمایه داری پدید می آید و بنابراین از تمام ِ جهات ِ اقتصادی،اجتماعی وفرهنگی هنوز نشانه های جامعه ی پیشینی را که از آن برخاسته در خود دارد. اما در مرحله ی عالی تر ِ کمونیستی،هنگامی که تبعییت ِ ناگزیر ِ فرد از تقسیم ِ کار و همزمان با آن تضاد ِ میان ِ کار ِ فکری و کار ِ بدنی ناپدید شود، هنگامی که کار دیگر صرفن وسیله یی برای گذران ِ زندگی نیست بلکه نیاز ِ اصلی ِ زیستن است، هنگامی که نیروهای مولد با تکامل ِ همه جانبه ی تکامل ِ فرد توام و همزمان افزایش یافته باشد و همه چشمه های ثروت ِ تعاونی ِ انسان ها به فراوانی جاری شوند،آن زمان است که جامعه ی انسانی خواهد توانست بر پرچم ِ خود بنویسد: از هرکس به قدر ِ توانایی اش ، به هرکس به اندازه ی نیازش.»{ این توصیف ِ واقع گرایانه ی تاریخی- تکاملی از کمونیسم کجا و برداشت ِ«لاهوتی- فراتاریخی » ِحکیمی- مک للان کجا!}.
حکیمی می تواند باشهرتی که از ضدییت با فلسفه ی علمی و ماتریالیسم ِ تاریخی کسب نموده همچنان به وارونه نمایی ها و خلافگویی های خود ادامه دهد، من هم خود را مجاز می دانم هر ایده و نظر ِ نادرستی را که به مارکس و انگلس نسبت می دهد با نقل ِ قول از آنها نقد و رد نمایم. امیدوارم سایت های محترم همچنان که تحریفات ِ حکیمی را درج و منتشر میکنند، حق ِ دفاع ِ مستند و مستدل از تئوری های مارکس و انگلس را هم برای من قائل باشند.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد