کرونا وسوسۀ رفتن را نیز با خود آورد. خود را قاطی مسافران کردن و بیبلیط سوارشدن و حب جیمخوردن. مسافرت مجانی. به مقصد نهائی. دور از چشم راننده و شاگردش. دور از چشم همه. بدرقهکنندهای هم نیست. همه در قرنطینهاند. وسوسۀ رفتن همیشه بوده است. کرونا وسوسه را آسانتر و دم دستتر کرده. دیگر نیازی به توضیح و توجیه نیست. مقدمهسازی، صحنهسازی، تدارک، فهمیدن، فهماندن. این همه را کرونا به عهده گرفته. به بهترین وجه هم از عهده برمیآید. نه پرسشی، نه تردیدی، نه سوءظنی. نه مسئولیتی، و نه شرمی. در میان دیگران. در میان این همه. این هفتصد هشتصد هزار نفری که تا به حال رفتهاند و همچنان خواهند رفت. برای دیگران نیز. برای آنها که میمانند، آسان شده است، آسانتر شده است –رفتن دیگری. یکی از نزدیکان. یکی از عزیزان – حداقل مفت و مجانی رفت. نه برایش خرجی داشت نه خرجی گردن ما گذاشت. صورت حساب بیمارستان را هم شاید دولت قبول کند. حالا که کمی هم به غیرت آمده و حقوق کارمندان بیکار شده را هم میدهد. شاید هم بیمه. نپرسیده بودیم ازش. بیمه داشت یا نه. حالا دیگر فرقی نمیکند. حتما چیزی، پس ماندهای در حسابش هست. اگر هم نیست خودشان میدانند و خودشان. به ما که گفتهاند در گورستان هم حاضر نشوید بهتر است. همین که در میان این همه رفته و دیگر نیازی به توضیح و تفصیل نیست. چرا. چی شد. سرحال بود که. کرونا. آه بله، کرونا. غنی و فقیر نمیشناسه. چرا میشناسه. فقط زیاد سر و صداشو درنمیآره. همین که برای همه هست. برای همه. این هم که بیشتر از فقیرترها میبره دیگه خیلی مهم نیس. همین که داراها را هم میبره. تک و توک. تازه نه فقط به این دلیل که مکرر شده و همین تکرار به آسانشدن کمک میکنه. به این دلیل که ماندن خودش کم بیدردسر نیست. مگر ظرفیت آدم یا حوصلۀ آدم برای دردسر چقدر است؟ فرصت به این خوبی. حیف نیست؟ غنیمت نیست؟ حال که رفتن نزدیک است. چرا باید طولش داد؟ حالا که آنچه در پیش است نشانی از هیچ ندارد جز تداوم مکرۤر و بیهودۀ آنچه بوده. تازه معلوم نیست تداومی در کار باشد. و تو نقشی در این میانه نداشتهای. و نخواهی داشت. جز در همان تکرار و بیهودگی و ویرانگری. در حد خودت. کوچک و متواضعانه و بیاهمیت. همان قدر بیاهمیت که رفتنت. کرونا فرصت و بهانۀ زاری و اندوه را هم ازمیان برداشت – یا کم کرد. مختصر کرد. آنقدر مختصر که وسوسۀ رفتن را. اکنون که قطاری با تخفیف چشمگیر، وسوسهانگیز، کم و بیش مجانی، دارد راه میافتد، به مقصد نهائی. خانههای سالمندان به کمینگاههای مرگ تبدیل شدند. عدهای از پرستاران خود را همراه با سالمندان حبس کردند. قرنطینه کردند. با آنها ماندند. در زندگی و مرگ. در یکی ـ دو مورد نیز پرستاران سالمندان را گذاشتند و گریختند. در پرس و جوهای بعدی معلوم شد به علت تحملناپذیر بودن شرایط کار و دستمزد ناچیز. یک فرانسوی پس از ازسرگذراندن دوران سخت بیهوشی از کرونا نجات یافت و چشم باز کرد. پرستار حالش را پرسید. بیمار پاسخ داد که آلمانی نمیداند. آلمانیها و فرانسویها تا همین هفتاد و پنج سال پیش با وجود علایق و پیوندهای مشترک قرنها جز با زبان جنگ و کشتارهای میلیونی با هم سخن نمیگفتند. ماجرای رقابت و مجادلۀ پایانناپذیر کخ و پاستور، هر دو از اولین و مهمترین میکروبیولوژیستها، مدتهاست به افسانهای تاریخی تبدیل شده. در ماههای اوۤل هجوم کرونا در شهرهای مرزی آلمان از فرانسویها با توهین و تُف و تخم مرغ استقبال کردند. شهر مقدس قم وظیفۀ پذیرائی و پرورش کرونا را انحصاراَ به عهده گرفت و فقط وقتی سروصدایش در دیگر شهرها بالا گرفت حاضر شد این نعمت الهی را با آنها تقسیم کند. قلم یا کیبُرد حتی ازکارافتاده و فکسنی از شکرگزاری برای آثاری که این ارادۀ الهی بر جای گذاشته عاجز است.
کرونا وسوسههای دیگری هم برانگیخت. احساس مسئولیت نسبت به دیگران. همبستگی. فداکاری. چشمپوشی. تحمل. قناعت. امید. فردا. دنیای پس از کرونا. آنچه از کرونا خواهیم آموخت. کمی مضحک مینماید. ولی حقیقت دارد. مدتهاست که خیال میکنیم از هر مصیبتی میشود آموخت. کرونا به مثابه هشدار. یک تجربۀ اجباری. و مفت. طبعاَ پای جان آدمیان هم در میان است. گران است. ولی چه میشود کرد. پای آینده هم در میان است. آیندهای که فقط مایۀ نگرانی است. آیندهای که تا اندک زمانی پیش امید و توشۀ تحمل اکنونِ تحملناپذیر بود. آیندۀ روشن. که نابود شده بود. از میان رفته بود. اما بعد از کرونا. با درسهائی که از کرونا میگیریم. آسان نیست. چنان سخت است که حتۤی یادگرفتنش دور از دسترس مینماید. اما به زحمتش میارزد. هیچ تجربهای آسان نیست. هیچ تجربۀ نجاتی مجانی نیست. و ما، ما همه با هم. نه دست در دست هم. ولی با هم. هر کس در حد توان و فهم خود. بیش از این نمیتوان انتظار داشت. بیش از این نباید انتظار داشت. بعد از کرونا. بعد از تجربۀ کرونا. بعد از آنچه از کرونا میآموزیم. آنوقت با هم بودن آسان خواهد شد. مثل همان چند هفتۀ قرنطینه. که پرستارها به صف مقدم رفتند. بدون ماسک. بدون تجهیزات. بدون اطلاعات و آمادگی و آموزش کافی. و ما برایشان کف زدیم. مثل وقت جنگ. که جوانها میروند. بی هیچ حرف و سخنی. جنگ بر خلاف کرونا جوانها را از ما میگیرد. همه برایشان کف میزنند. ولی کسی مانعشان نمیشود. در فردای کرونا دیگر یاد گرفتهایم که ما اگر چه هفت هشت میلیارد نفریم، ولی سرنوشتمان یکی است. باید سرنوشت یگانۀ خود را بپذیریم. کرونا آمده است که همین را به ما بگوید. همین را بگوید و برود. چون پیداست که خواهد رفت. اگر هم بماند ما راه دفاع از خود را پیدا خواهیم کرد. حالاست که حرف خود را میزند. تکلیف ما را روشن میکند. تکلیف ما را با خودمان روشن میکند. در فردای کرونا دیگر کارگر و کارمندی را اخراج نخواهند کرد. پرداخت حقوق نصفه-نیمهاش را به گردن دولت نخواهند انداخت. دیگر کسی از بزرگ بودن دولت شکوه نخواهد کرد. از دخالتش در همۀ امور. دولت را مردم انتخاب کردهاند. مگر همه، همۀ مسئولان، بسیاری از دانشمندان از بازگشت به دولت رفاه حرف نزدند. همین باقیماندۀ دولت رفاه بود که معلمها را اخراج نکرد. بخش بزرگی از معلمان در خانه ماندند و فقط عدۀ کمی برای نگهداری بچههای پرستارها و کادر پزشکی و کارمندان فروشگاههای مواد غذائی به مدرسه رفتند. دولت نه به قرارداد معلمها پایان داد و نه حقوقشان را قطع کرد. در حالی که حدود نود درصد قطارها در ایستگاهها خوابیده بودند، دولت لکوموتیورانها و مکانيسينها و کارگران راهآهن را اخراج نکرد. دولتی که تا روز قبل کارآفرینان از بزرگی و از دخالتها و مزاحمتهایش شکوه میکردند. دولتی که زیر فشار دائمی و سنگین و قانونی لابیهای کارآفرینان دست و پایش از پیش بسته است. اگر راهآهن را هم به کارآفرینان تحویل داده بودند حتما کارکنانش را دسته دسته اخراج میکردند. مثل صدها هزار و میلیونها کارگر و کارمندی که با کوشش و فداکاری و شایستگی کارآفرینان، کار موقتی گیر آورده بودند و در فردای کرونا پی کارشان رفتند. دولت پرداخت حقوقشان را به عهده گرفت. بعضی از کارآفرینان برای این که کارمندانی که اخراج کرده بودند و حالا از دولت حقوق ایام بیکاری میگرفتند، وقتشان را بیخودی تلف نکنند دعوتشان کردند که دو مرتبه کارشان را از سر بگیرند. منظورشان هم فقط این بود که در ایام کرونا به کارآفرینی خودشان ادامه بدهند. در فردای کرونا در آغاز قرنطینه پرسش همگانی این بود که چه کسی هزینههای توقف اقتصاد را به عهده خواهد گرفت. پاسخ روشن بود. ثروتمندان. یعنی کارآفرینان بزرگ. خیلی بزرگ. آنها که کسر ناچیزی از جمعیت را تشکیل میدهند و سهم شیر را از درآمدها برمیدارند. چون خیلی شایستهاند. دیگران یک میلیونیم یا یک بیلیونیم آنها شایستگی ندارند. همین کارآفرینان یا چند نفر از آنها بودند که پس از سوختن سقف نوتردام صدمیلیون صدمیلیون به صندوق بازسازی این معبد تاریخی میریختند. مگر به هنگام جنگ جوانان هزار هزار جان خود را فدای هممیهنانشان نمیکنند. چه میشود اگر کارآفرینان از بخشی از دارائی نجومی خود، صرفنظر کنند. هیچ پاسخی طبیعیتر، معقولتر، سنجیدهتر، انسانیتر و غیرممکنتر از این نیست. زمینگیر شدن هواپیماها و خالیشدن جادهها و خیابانها از خودرو و سوت و کور ماندن بندرها از رفت و آمد کشتيهای غول پیکر، تصوری از رؤیای حفظ و مراقبت از محیط زیست را به یاد آورد. از کم شدن پخش مرگبار گازهای گلخانهای. متوقف ماندن و در چند مورد ممنوعیت ورود کشتیهای عظیم توریستی به برخی بندرها، بیهودگی و زیانهای هولناک صنعت اضافی و بیهودۀ جهانگردی را به یادمان آورد. و خالی ماندن محل نصب بیلبوردها و سکوت رادیوها و تلویزیونها پیش از برنامۀ اخبار مزاحمت مکرر و فریب صنعت تبلیغات تجارتی را، که میلیارد میلیارد میبلعد، حیف و میل میکند. فقط و فقط برای این که صبح تا شب و شب تا صبح دروغ به ما حقنه کند. سر و کلۀ چند حیوان وحشی هم در گوشه-کنار چند شهر پیدا شد. لانهکردن چند پرنده در پارکها و جنگلهای کنار شهرها. شنیدن صدای پرندهها. کرونا باعث شد که زمانِ توانائی سالانۀ کرۀ زمین در تقدیم منابعش به انسان سه-چهار روز افزایش یابد. نشانههائی برای امیدبستن به نوعی آمادگی برای روبروشدن با فاجعه که نه، آپوکالیپسی که چند دهۀ دیگر در انتظارمان است. کرونا در مقایسه با آن، پیشپردۀ مفرح و دلانگیزی بیش نیست. قرنطینه و قناعت چند هفتهای بندۀ خدائی را به یاد کمونیسم جنگی انداخت. کلمهای که مدتهاست در فرهنگ دیجیتالی فقط مرادف سیاهی و خون و سرکوب و اردوگاههای کار اجباری است. اما در حد یک مقاله یا حتی یک کتاب چه اشکالی دارد. مگر نه این که رمز و راز پیروزی نظام رونق و مصرف همان آزادی افکار و آراء است. آزادی کامل. آزادی مطلق. آزادی مطلق رونق. و آزادی مصرف. تا آنجا که هنور مصرف نکرده به سطل زباله سرازیر میکنی. بگذار این بندۀ خدا هم کمی خیال ببافد. در برابرش لشکری از اساتید و دانشمندان داریم که رونق و مصرف را تنها راه درمان میدانند. و در پی آن توپخانۀ خاموشیناپذیری از رسانههای عمومی و شبکههای اجتماعی. و همگی کشته مردۀ رونق و رفاه و مصرف. «رونق که در برابر رفاه اقتصادی یکچشم است؛ در برابر خوشبختی انسان کور است؛ در برابر رنج اجتماعی کر است؛ و در برابر فاجعۀ محیط زیست، لال.»
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۶