علی خامنهای پس ازمرگ روحالله خمینی همراه با ادغام سه نیروی کمیته، شهربانی و ژاندارمری، نیروی جدیدی به نام نیروی انتظامی راه انداخت. او با همین ترفند و حقه بود که حذف همیشگی فرماندهان شهربانی و ژاندارمری را لازم شمرد. کمیتهچیها نیز خیلی زود این پاداش خامنهای را قدر دانستند و راه ترقی را در ساختار قدرت در پیش گرفتند. سپس آنان نیز توانستند همانند فرماندهان سپاه، به مدرک تحصیلی مناسب دست بیابند و از ارتقای نظامی هم بینصیب نمانند. آنوقت در جابهجایی ساختاری قدرت از نظام پیشین به رژیم کنونی، سپاه و کمیته نقش خود را به نیکی به اجرا گذاشتند. چنانکه ضمن همراهی ایشان با روحانیان بالادستی وابسته به حکومت، طبقهای جدید از حاکمیت جمهوری اسلامی سر بر آورد. اکنون این طبقهی نوظهور آشکارا و علنی در مقابل مردم به صفآرایی اشتغال دارد و فقط به منافع گروهی و خودمانی خویش میاندیشد. | |
انقلاب بهمن ۵۷ با ظهور کمیتهچیها پیوند میخورد. به همین دلیل هم کمیته بخشی پایدار از میراث نامردمی روحالله خمینی شمرده میشود. ناگفته نماند که کمیتهچیها پیش از انقلاب نقشمایهای از چماقدار و نیروهای سرکوب را برای حکومت شاه به پیش میبردند، ولی پس از انقلاب به بازوی "انقلابی" روحالله خمینی مبدل شدند. همسویی این نیروها با خمینی از آنجا ناشی میشد که همگی بدون استثنا حذف و نابودی نیروهای چپ و دگراندش را در دل میپروراندند. ولی برای روحالله خمینی ارزش داشت که این نیروهای پراکنده را تحت پوشش کمیتهی انقلاب اسلامی متشکل کند و همه را جهت مبارزه با تشکلهای سازمان یافتهی رادیکال و دموکرات به میدان بکشاند.
نامگذاری چنین نهادی نیز هرچه بیشتر نقش مخرب آن را برملا میکند. چون کمیته عنوانی از انقلاب اسلامی را نیز به همراه داشت. اسلامی که روحانیان آن در کودتای مرداد ماه سال سی و دو ضمن ستیز با کمونیستها و مصدقیها صداقت عوامانهی خود را برای شاه به نمایش گذاشتند. روحالله خمینی نیز در الگویی از آموزههای شاه، خوب میفهمید که فقط نقش تخریبی اسلام خواهد توانست از رادیکالیزه شدن جنبش عمومی مردم بکاهد. با همین رویکرد نامردمی بود که او نمونهای دیگر از کمیتهی انقلاب اسلامی را هم راه انداخت. این نمونهی جدید نیز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نام گرفت. چنانکه دیده میشود هر دو نهاد، نام و عنوانی از ایران با خود به همراه نداشتند. به عبارتی روشنتر، در فکر نیروهای وابسته به سپاه و کمیته هم همانند فکر واپسگرای روحالله خمینی هرگز ایران و ایرانی جایگاهی نمییافتند. اما کمیته و سپاه، متشکل و هماهنگ اسلام دولتی خمینی را پناه گرفته بودند تا آشکارا و روشن به جنگ فرهنگی با ایران تاریخی بشتابند.
در عین حال تشکلیابی نیروهای هرز، وامانده و جاماندهی جامعه در سپاه و کمیته شرایطی را برانگیخت تا روحالله خمینی نیز از آسیبهای اوباشگرانهی ایشان در امان بماند. در همین راستا امتیازات ویژهای نیز برایشان در نظر گرفتند تا کمیتهچیها و پاسداران از شهروندان عادی جامعه یک سر و گردن بالاتر به حساب بیایند. اما سپاه و کمیته هرگز در چهارچوبی از قانون و ضابطه نمیگنجیدند. نام و عنوان روحالله خمینی برای ایشان کفایت میکرد تا به هر حریمی از مردم که بخواهند، یورش ببرند. در واقع خودشان همگی قانون مجسم بودند و به گونهای شفاهی برای این و آن قانون میآفریدند. ماجرایی که تا به امروز همچنان به قوت و اعتبار خود باقی ماندهاست.
علی خامنهای پس ازمرگ روحالله خمینی همراه با ادغام سه نیروی کمیته، شهربانی و ژاندارمری، نیروی جدیدی به نام نیروی انتظامی راه انداخت. او با همین ترفند و حقه بود که حذف همیشگی فرماندهان شهربانی و ژاندارمری را لازم شمرد. کمیتهچیها نیز خیلی زود این پاداش خامنهای را قدر دانستند و راه ترقی را در ساختار قدرت در پیش گرفتند. سپس آنان نیز توانستند همانند فرماندهان سپاه، به مدرک تحصیلی مناسب دست بیابند و از ارتقای نظامی هم بینصیب نمانند. آنوقت در جابهجایی ساختاری قدرت از نظام پیشین به رژیم کنونی، سپاه و کمیته نقش خود را به نیکی به اجرا گذاشتند. چنانکه ضمن همراهی ایشان با روحانیان بالادستی وابسته به حکومت، طبقهای جدید از حاکمیت جمهوری اسلامی سر بر آورد. اکنون این طبقهی نوظهور آشکارا و علنی در مقابل مردم به صفآرایی اشتغال دارد و فقط به منافع گروهی و خودمانی خویش میاندیشد.
سرانجام کمیتهچیهای دیروزی در هیأت سرداران سپاهی چنان بالیدند که هرگز فرق و فاصلهای بینشان به چشم نمیآید. تمامی پستهای مدیریتی و حتا علمی و دانشگاهی کشور را هم بین خودشان خیرات کردند. حتا مراکز صنعتی و تولیدی کشور نیز از این رویکرد مدیریتی بر کنار نماندند. به عبارتی روشنتر، فقط پاسداران بودند که مراکز قدرت را به عنوان تیول اختصاصی در دست گرفتند. تا آنجا که اینک راهیابی اغیار به این هستههای مدیریتی همواره امری ناممکن مینماید.
روحالله خمینی زمانی گفته بود: ایکاش من یک پاسدار بودم. گفتهی خمینی را بر همهی دیوارهای شهر نوشته بودند تا پاسدارها بدانند که همگی بدون استثنا به هستهی اصلی قدرت متصل هستند. ولی مردم در لطیفههای خود این شوخی را به کار میبستند که: ببین پاسداران چهقدر درآمد دارند که خمینی نیز به حالشان حسرت میخورد و آرزو دارد که او هم پاسدار باشد. روحالله خمینی همچنین از پاسداران به عنوان فرزندان خویش نام میبرد. شکی نبود که او پدر سیاسی مجموعههای عریض و طویلی از پاسداران به حساب میآمد. ولی پاسدارانِ این مجموعهی عریض و طویل جز از خمینی از کسی تمکین نمیکردند. انگار خدا و قرآن را نیز در هیأت همین خمینی سرشته بودند. بعدها پس از روحالله خمینی چنین نقشمایه را علی خامنهای به عهده گرفت.
چنانکه گفته شد پاسدارها همان نیروهای اوباش و اراذل بودند که زمان شاه چماقداری "اعلیحضرت همایونی" به ایشان سپرده میشد. هیأتهای مذهبی خاستگاه اصلی ایشان به حساب میآمد. آنان به نوعی دفتر مراجع تقلید را با دربار شاه پیوند میزدند. ولی رفتارهایی از این دست به تمامی برای مبارزهی با دگراندیشان و کمونیستها سامان مییافت. اما پس از انقلاب، آیتاللهها قدرت یافتند و هستهی قدرت اراذل و اوباش از مسجد و هیأت به ساختار حکومت انتقال یافت.
کمونیستکشان پاسداران هم اکنون در راهبردی از مردمکشی آشکار و علنی خلاصه میگردد. چنانکه خیابانهای شهر را به میدانی برای مبارزه با تودههای عادی مردم بدل کردهاند. آنان همهی مردم را در قامتی از دگراندیش و کمونیست میبینند. همچنان که زمانی ذهن شاه نیز از چنین عارضهای رنج میبرد. او نیز دین را بهانه میگذاشت تا کمونیستکشی را امری واجب بشمارد. در قاموس شاه و خمینی، کمونیست و دگراندیش کسی است که هرگز از مطالبات مدنی و سیاسی خویش چیزی نمیکاهد. همان مطالباتی که بخشی ماندگار از میثاق حقوق بشر شمرده میشود.
پاسداران و کمیتهچیهای دیروزی امروزه در شمایلی از فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی نقش میآفرینند که به آنان سردار میگویند. سرداران که خود در زمانهای پیش از این، همگی اوباش و اراذل شمرده میشدند، اینک چنان تبلیغ میگردد که به جمعآوری اراذل و اوباش از سطح شهرها اشتغال دارند. بنا به گفتهی علمالهدا امام جمعهی مشهد سپاه و نیروی انتظامی برای بسیاری از همین اوباش و اراذلِ جمعآوری شده، آموزشهای فرهنگی میگذارند. بنا به گفتهی علمالهدا پس از این آموزشها، از آنان به عنوان نیروهایی توانمند جهت سرکوبهای داخلی سود میبرند. گفته میشود که اینک گروههای پرشماری از اوباشهای جمعآوری شده، به منظور "آموزش فرهنگی" در پایگاههای مشهد و بندر عباس نیروی انتظامی و سپاه به سر میبرند. در همین پایگاهها است که آنان آموزشهای فرهنگی را فراخواهند گرفت تا در مجموعههایی از سپاه و یا نیروی انتظامی به کار اشتغال ورزند. پیداست که سپاه پاسداران حکومت، هرگز نیروهایی وفادارتر از ایشان نخواهد یافت تا چشمبسته خواست و ارادهی بالادستیها را به اجرا بگذارند. چون فقط اوباش هستند که میتوانند به حکومت برای بقای آن یاری برسانند.
همین گروههای اوباش شب و روز به حریم شهروندان کشور یورش میبرند، در شکنجهگاههای حکومت انواع و اقسام شکنجه را در خصوص مخالفان سیاسی به کار میبندند، در خیابانهای شهر قلب و مغز مردم عادی را با تیر خویش نشانه میروند تا شاید بالاییها همچنان چند صباحی بیشتر دوام بیاورند. حتا به تازگی مشخص شده که اوباش شهری ایران در سوریه، یمن، عراق و لبنان نیز حضوری فعال دارند. به طبع گروههایی متشکل از آنان را در هرجایی از کرهی زمین که بگویی میتوان سراغ گرفت. لابد اوباش قصد دارند تا همان آموزشهای فرهنگی خود را در اقصا نقاط عالم نیز به کار ببندند. جدای از این، مشخص شده که در کشورهای اروپایی شبکههایی از ایشان را سامان دادهاند که آنان به ترور مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی اقدام میکنند. همچنین در بازگرداندن مخالفان سیاسی نظام از خارج به داخل کشور هم جاپای محکمی از همین اوباش به چشم میآید.
بدون شک بالادستیهای حکومت به این موضوع روشن دست یافتهاند که جمهوری اسلامی همان جمهوری اوباشان و اراذل است که برای ماندگاری خود فقط به تلاش همین اوباش و اراذل نیاز خواهد داشت. مگر میتوان گوشت و ناخن را از هم جدا کرد؟ گوشت و ناخن فقط در پیوند با هم دوام خواهند آورد. آیا این دوام و بقا در چهل و سومین سال حکومت هم ادامه خواهد داشت؟ هرگز چنین مباد!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد