logo





پزشک ِ بخَشِ اِمِرجِنسی

بخشِ هفتم

چهار شنبه ۳ دی ۱۳۹۹ - ۲۳ دسامبر ۲۰۲۰

بهمن پارسا

...جیانی مثل همیشه پاکیزه و مرتب بود و بوی خوش ِ عطری مردانه از وی به مشام میرسید. او خوش پوش بود ولی "شیک" نبود ، و خیال میکرد هست! بیشتر به نمایش تمایل داشت تا شیک بودن. همین که رسید با آغوشی باز منیژه را در برگرفت و به گرمی بوسید و خوشآمد گفت و بلافاصله دستش را به طرفِ ژزِف دراز کرد و گفت از دیدار او خوشحال است و وقتی ژزِف در پاسخ گفت منهم خوشحالم آقای جوادی، جیانی ابتدا از طرزِ تلّفظ جوادی قدری متعجب شد ولی بلافاصله گفت ، جیانی بگوش من آشنا تر است ، مرا جیانی صدا کنید و در حالیکه همگی را بطرف سالن بزرگ میبرد با نگاهی به گلها ضمن نامبردن ِ یکی از گلفروشی معتبر آن منطقه گفت ، همیشه گلهای آنجا عالی است! منیژه بلافاصله گفت ، پدر آن گلفروشی یکشنبه ها تعطیل است!
در حالیکه منیژه و ژزف و پدرش هریک در حال ِ نشستن بودند سودابه خانم گفت که میرود تا گلها را در گلدانی گذاشته و در جایی مناسب قرار دهد و رو به سوی ژزف گفت ، هم چای حاضر است هم قهوه و شاید نوشیدنی دیگر، کدام را میل دارد و ژزف پاسخ داد ،منیژه همیشه از چای خانه ی شما برایم گفته ، لطفن چای ، منیژه و پدرش نیز چای خواستند . بر یکی از دیوار های سالن تله ویزیُنی بسیار بزرگ نصب بود که در حال ِ نمایش بازی Baseball بود بی آنکه صدایش بگوش برسد و در عوض گویی از جایی دور صدای موسیقی بدون کلامِ ترانه های قدیمی فارسی بگوش میرسید. سودابه خانم با یک سینی که استکان ها و نعلبکی های شبیه به عهد قجری رویش بود بازگشت و ابتدا سینی را مقابل ژزف گرفت و سپس منیژه و بعد آقای جوادی و استکان و نعلبکی آخرین را جایی برای خود گذارد. همینکه سودابه نشست جیانی رو به ژزف گفت :
شما میل ندارید طوری بنشینید که بازی را هم ببینید؟
ژزف گفت: من این بازی را نمی شناسم و با قواعدش آشنا نیستم .
جیانی : پس یعنی علاقه یی به بیس بال ندارید؟!
ژزف: من کلّا خیلی با ورزش نزدیک نیستم فقط گاهی فوتبال را تعقیب می کنم ، آنهم اگر بازی مهّمی که یکی از تیمهای مورد علاقه ام درگیر آن باشد.
جیانی : تیم مورد علاقه شما کدام است؟
ژزف :لیون و گاهی بارسِلُنا .
جیانی : اُ متوّجه شدم شما از ساکِر حرف میزنید.
ژزف : درست گفتید همینطور است.
ژزف وقتی سخن میگفت لهجه اش به سادگی نمایانگر متاثر از زبان فرانسه بود. ولی جیانی گویا خیلی نسبت به این موضوع اعتنا نداشت و در میان حرفها به ژزف گفت که وی میخواهد کمی ویسکی بنوشد ، ویسکیِ خوب؛ به همبن دلیل گفت :
جُزف آیا با کمی ویسکی موافق هستید ؟!
منیژه بلافاصله رو به پدرش گفت ، پدر جان ممکنه خواهش کنم ژزف صدا کنین و نه جُزِف،!؟ جیانی گفت دخترم اینا هردوش یه اسمه چه فرقی میکنه ؟ و منیژه پاسخ داد همونطور که شما به شنیدن "جیانی " عادت دارید ، او (ژزف) نیز از وقتی به دنیا آمده اسمش این است و به آن عادت دارد. در انتهای مکالمه که بی هیچ دلیلِ خاصی به فارسی برگزار شد جیانی به انگلیس پاسخ داد ، باشه باشه قبول ، و رو به ژزف گفت ، میبخشید من خیال نمیکردم اگر شما را جُزف خطاب کنم ناراحت میشوید. ژزف به آرامی و متانت پاسخ داد، مسئله یی نیست و نا راحت نشده . جیانی مجدا تکرار کرد ژزف شما کمی ویسکی میل دارید، ویسکی ِ خوب؟! ژزف ضمن سپاسگزاری گفت اگر ممکن باشد من چای دیگری می نوشم و سودابه خانم بلافاصله گفت همین الان و از جای بلند شد و رفت به سمتی که آشپزخانه بخشی از آن سالن بزرگ را بخود اختصاص داده بود و با استکانی چای برگشت و شنید که جیانی از ژزف می پرسد:
پس شما عرب هستید؟!
ژزف گفت : عربی زبان اداری و آموزش و پرورش ماست ، زبان رسمی کشور است ولی مردم در هرجا ی لبنان لهجه یی از آنرا صحبت میکنند که با عربی مردم عرب زبان و عربستان فرق دارد و مردم لبنان اغلب خویش را "فنیقی " میدانند و یا بقول بعضی از لبنانی ها "شامی" Levantine" .
جیانی پرسید : فرقی هم میکند؟
ژزف گفت : بیشتر مردم "فنیقی" را ترجیح می دهند.
سودابه خانم مکالمه ی ایشان را قطع کرد و گفت ، اگر مایل باشند می توانند بقیه بحث را بعداز شام ادامه بدهند و بهتراست چای و ویسکی را نوشیده برای صرف شام سر میز بروند. میز شام مثل همه ی اوقات ِ از این قبیل نمایشگاهی بود از چندین نوع غذا آنهم برای تغذیه ی تعدادِ بیشتری از چهار نفرِ فعلی و ناگفته پیدا بود این همه غذا بعد از امشب برای چند روزی میهمان یخچال خواهد بود و سپس راهی ذباله دانی . ژزف تمام ِ سعی خود را کرد تا متعجّب به نظر نرسد و می رسید. وقتی جیانی از ژزف پرسید آیا شراب میل دارد ، شرابِ خوب ، ژزف در جواب گفت ترجیح می دهد اگر میسّر باشد بعد از شام کمی کنیاک بنوشد با قهوه. و منیژه فوری گفت حتمن ، حتمن . شام با صحبت در اطراف انواع غذا ها و توضیحات منیژه و سودابه خانم و بعضن جیانی به پایان رسید و از میان همه ِ خوراکیها ژزف نسبت به خورش فسنجان بیش از هر غذای دیگری ابراز علاقه کرد و سودابه خانم فورا گفت که برایش کنار میگذارد که وقت رفتن با خود ببرند و اصرار کرد هر کدام از غذا های دیگر را نیز خواسته باشند خوبست بگویند. البتّه نگفته پیدا بود که هنگام خداحافظی در پایان شب ظروف یکبار مصرف ِ- TO GO - با مارک رستوران جیانی پر پیمان در کیسه ها همراه ایشان خواهد بود و سودابه خانم در این زمینه نه نظر آنها را می پرسد و نه اینکه حاضر است پاسخ منفی بشنود.
شام به پایان آمد و ژزف با سپاس بسیار از تنوع و مزهّ لذیذ غذا ها بدنبال ِ جیانی به سالن برگشت و منیژه با مادرش مشغول ِ آمده کردن دِسِر شدند.
جیانی به ژزف گفت: شما در لبنان متوّلد شده اید؟
ژزف پاسخ داد: بلی متوّلد بیروت هستم و تا پایان دوره اوّل دبیرستان هم آنجا به مدرسه رفته ام، ولی بعد از آن و تا پایان دوران دانشگاه در شهر لیون مقیم بودم .
جیانی گفت: مگر اجازه ی اقامت در فرانسه را دارید؟
ژزف گفت: من تابعیت فرانسوی دارم ، مادرم فرانسوی است، ولی پدرم لبنانی است.
جیانی گفت : خانواده ی شما ساکنِ فرانسه هستند؟
ژزف گفت: نخیر پدر و مادرم در بیروت زندگی میکنند ولی بعداز باز نشتسگی میخواهند در فرانسه ساکن روستایی که مادرم اهل آنجاست بشوند. پدرم به آن سرزمین علاقه دارد .
جیانی بی آنکه قصد بدی داشته باشد ولی به لحنی که چندان خوشایند نبود و اگر به فارسی میخواست گفته باشد اینطور بود ، اِ پس پدر مادر شما دهاتیَن! هرچند واقعن اینطور به زبان نیاورد. وی به ژزف گفت:
آها پس خانواده اهل "COUNTRY" هستند !
ژزف گفت : مادرم بلی ایشان اهل روستا- شهری است به نام تُرن در میان کوه های آلپ، پدرم امّا اهل ِبیروت است.
منیژه با ظرفی که حاوی دو کاسه میوه ی مخلوط بود از راه رسید و به دنبالش سودابه خانم با کیکِ بستنی، و نوبت ِ صرف دِسِر بود . سودابه خانم به جیانی گفت ، من میرم قهوه بیارم برای ایشون میشه براشون کنیاک بیاری؟، جیانی گفت البّته و از جا بلند و شد و رفت و با دولیوان بسیار خوش قیافه یی که در هریک مقداری متناسب کنیاک بود در یک دست، ودر دست ِ دیگر بطری کنیاک ِخیلی خوب! لیوان ژزف را باو داد و گفت بسلامتی و ژزف با نزدیک کردن لیوان خودش به لیوان جیانی پاسخ داد بسلامتی شما نوش جان.
جیانی از ژزف پرسید ک شما پزشک هستید ؛ نه؟
ژزف گفت: نخیر پزشک نیستم.
منیژه گفت: ژزف نه پزشک است و نه دکتر. وی در بیمارستانی متصدی بخش ِ سی تی اسکن است.
از این لحظه ببعد سودابه خانم و منیژه و ژزف بیشتر باهم در گیر گفتگو بودند و جیانی سخت سرگرم بازی بیس بال بود . در یک لحظه سودابه خانم به جیانی گفت ، از ایشون (چون فارسی حرف میزد از تلفّظ نام ژزف برای اینکه کنجکاوی اش را بیهوده تحریک نکرده باشد خودداری میکرد) نپرسیدی ببینی سیگار (منظور سیگار ِ برگ) می کشند یانه ؟ جیانی در پاسخ گفت بنظرم نرسید و حالا هم که دیگه دیره! منیژه به سادگی دریافته بود که پزشک نبودن و نداشتن درجه ی دکترا برای ژزف نزد پدرش منتهی به امتیاز منفی شده . ولی اینرا به چیزی نگرفت و نخواست به هیچ وجه بگونه یی رفتار کند که پدرش متوّجه بشود. نزدیک به ساعت یازده ژزف در کمال ِ احترام از پذیرایی گرم و صمیمانه ی آقا و خانم جوادی سپاسگزاری کرد و یاد آور شد که صرف نظر از اینکه خودش صبح زود بیدار میشود تا برای رفتن به محل کار آماده شود، اینرا نیز بارها از منیژه شنیده که پدرش صبح زود برای کار از خانه خارج میشود و مادرش اندکی دیرتر ، پس بهتر است تا دیداری دیگر شب بخیری گفته و بروند. جیانی و سودابه بارهم برای گلهای زیبا تشکر کردند و گفتند بامید دیدارِ بعدی خواهند بود. منیژه و ژزف بهنگام سوار شدن باتومبیل خود با بالا بردن کیسه های پلاستیکی که پر بود از ظروف یکبار مصرفِ مملُوّ چند جور غذا و دِسر و بستنی آنها را بطرف جیانی و سودابه خانم تکان دادند و راهی شدند ، ولی جیانی دیگر در آستانه ی در حضور نداشت.
وقتی سودابه خانم به داخل ِ خانه بازگشت چشم گردانید تا ببیند جیانی کجاست و چون تله ویز یُن خاموش بود دریافت که جیانی باتاق خواب رفته ، پس بقصد ِ بازبینی در ها و پنجره ها دراطراف گشتی زد و با استشمام بوی سیگار ِ برگ از سمت ایوان ِ مُشرِف زمین گلف دریافت که جیانی رفته و مشغول دود کردن است . با اینکه از این بوی بقول ِ خودش "گَندِ پِهِن" مُنزَجِر بود و هرگاه جیانی سیگار دود میکرد وی ابدا نزدیک او نمی شد ، ولی اینبار میباید بود که برود و با او صحبت کند.
سودابه خانم وارد ِ ایوان شد و با لحنی کنایه آمیز گفت ، مگه نگفتی دیر شده ؟" جیانی پاسخ داد ،دیر شده؟ واسه چی دیر شده؟ سودابه خانم گفت وقتی گفتم چرا به اون سیگار تعارف نکردی گفتی دیگه دیره! جیانی پاسخ داد دیدی که دیر بود آقای متصدیِ سی نمیدونم چی گفت دیره و باید بِرَن! سودابه خانم گفت ، حالا نمی شد جلو اون بچهّ این رفتارو از خودت نشون ندی ؟ همینکه گفت دکتر نیس سگرمه هاتو بردی تو هم و انگار نه انگار که اون آدم تو این خونه مهمونه ... ولی جیانی اجازه نداد سخن سودابه خانم به پایان برسد و گفت ، هرکیه واسه من همینقد کافیه که بدونم اون باعث شده دختری که ما جون و سرمایه واسَش گذاشتیم و دکترش کردیم که بره یه متخصص برجسته بشه ، نمیخاد بره تخصص بخونه، واسه اینکه آقا چون خودش مدرک ِ بدرد بخوری نداره دختر ِ مارَم نشویق میکنه همینی که هس بمونه ، تازه خیلی خوبه دیگه یارو خودش میگه از دهات فرانسه و نمیدونم چی چیه لبنان اومده اینجا یه خانم دکتر پیدا کرده و میخاد گرین کارتو بگیره و بعدشم ... جیانی قدری سکوت کرد جرعه یی کنیاک نوشید و پُکی از سیگارش گرفت و گفت، افسوس واقعن افسوس ، اینهمه آدم اینجا هس، کم کمَشون پسر نصرت، که جراح فَک و لَثه س ، اونوَخ دخترمن ببین رفته کی رو گیر آورده ، یا نه گیر کی افتاده... سودابه خانم گفت ، حالا چیزی نشده که مگه اینجا هرکسی با مردی دوست بشه میخاد باهاش زندگی کنه فعلن باهم دوستن چن وَخته دیگم تموم میشه و میره پی کارش بعد از همه اینام اگه دختر ِ ما خواسته باشه با این آدم زندگی کنه فک نمیکنم تو یا من بتونیم کاری بکنیم ... جیانی حرف سودابه خانم را قطع کرد و گفت ، ابدا اینطور نیست و بیخودم این حرفوُ نه به من بگو نه اینکه به منیژه من خودم میدونم چیکار باید بکنم الانم راستی دیگه دیره بریم بخوابیم...

ادامه دارد



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد