کاج های معلّق در فضا
تاج های معلّق بر سر شاخ
بند بازانِ رفته بر سر دار
گیج رفتن است، گیجی ست، این فضا
در خیابانهای قیچی
تیز و کُند
بلند و کوتاه
////
چه پیش خواهد آمد
از خود می پرسند عابران
همچون کلاف های سر درگُم
افتاده از داربست برق ها
////
سرگشته پَرپّر میزنند مژه ها
باز کردن پلک ها نبوده رسم ِاین چشمها
یا شکاف باید بردارد
یا پا گرفته راه بیفتد زمین ناهموار
لحظه به لحظه نزدیکتر میشود به گوش زمین دهان آسمان
می پیچد در ابتدا لابلای برگها
آنگاه چون صفیری
در راستۀ شاهراه
جائی که مردم دسته دسته می گریزند
بسان ِفوج کلاغان
از زیر پاروی طوفان
////
بزودی آدمهای معلّق
چتر های معلّق بر آدمها
وفرود بندبازان رنگارنگ
بر صحنۀ سبقت گردباد ها
////
چیزی نماده از این موسیقی بطری و باتوم و حلبی
تا له شدن
زیر ویراژ حشرات
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد