باغچه چشم از خواب وا میکند
گل سرخی سر رویایش را می تکاند
و شبنم ها فرود می آیند از پهنۀ آسمان
////:
باغچه بیدار میشود
ای وای، کجا رفته آن سبزی زبرجد فامم؟
چرا فقط همین مانده از جمعیت درختانم؟
هر چه می تکانم شاخساران را
چرا نمی بینم آن بار میوه را
فقط همین چند هسته چسبیده
//////
باغچه می جنبد
می خزد
مرز هایش را کشان کشان دورتر می برد
سر از در خانه میکند بیرون
با پنجه های چسبانده بر آستانه
ورود اژدها را به خیابان، بررسی میکند
" تا ج آفتاب همچنان به سرم"
و پهن میشود گرمی ِ لبخند بر چهره اش
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد