logo





پزشک ِ بخشِ اِمِرجِنسی

بخشِ دوم

جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۹ - ۰۴ دسامبر ۲۰۲۰

بهمن پارسا

... منیژه از جایش بلند شد و جیانی بلافاصله گفت : حالا کجا باین زودی ، عجله داری؟
منیژه گفت : نه میخام بِرَم یه لیوان بیارم گلوم خشک شده.
جیانی گفت: بشین دخترم بشین ، من همینجا تو این یخچال همه چی دارم ،بیا آ ...آ اینم آب ، و بطری آب را به وی داد و در همین حال ادامه داد که ، ببین باباجون امروزه تو این مملکت ...، من به جا های دیگه کاری ندارم، من اینجا زندگی می کنم. بله اینجا اگه گوش راستت درد بگیره باید بری پیش دکتر متخصصِ گوشِ راست، و واسه درد ِ گوش چپ ات باید بری پیش دکتر ِ گوش چپ. ینی میخام بِت بگم تخصص اِنقد جدیه و اهمیت ...، نه نه دخترم ... حرفموُ قطع نکن شما حرف زدی من گوش کردم حالا شما گوش بده، آره جدیه !خُب چه عیبی داره من یه همچی توقعی از تو داشته باشم، تو همین دور و وَر ِ خودمون پسر تهمینه روُ ببین متخصصِ کلیّهَ س ، باورکن سه ماه سه ماه وقت میده اینه که .. منیژه حرف پدرش را برید و گفت:
پدر جان چرا شما و مامان دست از این مقایسه کردن ور نمی دارین؟ چرا متوّجه نیستین هر انسانی اعتقادات ِ خودشو داره ، چی خوب یا چی بده بستگی به آدما داره ، من امیدوارم همه ی آدما در همه جا موفق باشن و خوشحالم اگر پسر ایشونم موفقه، و ایکاش موفق تر باشه و مسلّمن خوشحال. دست از مقایسه و یا بقول مامان چشم تو چشم هم - چشم وهم چشمی - ور دارین. ... منیژه نفسی عمیق کشید و با آرامش ادامه داد پدر جان برای من این آخرین بار بود که در این زمینه با شما و مامان حرف زدم. امیدوارم به این خواسته ی من احترام بذارین . اجازه بدین همونطور که به مامان گفتم به شمام بگم، من تا زنده هستم قدر محبت ها و همه ی زحمت های شما رو می دونم، و هرگز فراموش نمی کنم برای اینکه من موفق باشم شما هردو چقدر در زحمت بودین بازم از شما متشکرم. کاش میتونستم جبران آینهمه زحمتو بکنم، ولی میدونم سخته و شاید هرگز نتونم.
منیژه این بار برای رفتن از جا بلند شده بود پدرش نیز از جا بلند شد و بالحنی که سعی میکرد مهربانی را به نمایش بگذارد به منیژه گفت:
نمی خای بمونی یه شامی بخوری و بعد بری ؟
منیژه گفت: امروز ژُزِف زود بر میگرده قراره با چند نفر از دوستان بریم بیرون . باشه واسه یه وقت ِ دیگه.
جیانی گفت: هرطور دوست داری عزیزم، ولی به هر حال تا جوونی و هوش و حواس و استعدادت هم عالیه شاید یه روز تصمیمتوُ عوض کردی.
پدر و دختر یکدیگر را در آغوش گرفته و بوسیدند و ضمن جدا شدن ، منیژه بیاد سخن ِ مادرش افتاد که بعضی وقتها میگفت " انگار با دیوار حرف میزدَم!"
انسان تابعی است از محیط و جامعه یی که در آن زندگی میکند. اگر نه صد در صد ، میشود گفت شاید شست تا شست و پنج در صد، بودنِ آدمی را جامعه شکل میدهد. لذا اجتماع با داشتن شخصیتی جمعی که طبیعتن قوی تر از فرد است افراد خود را سوهان می کشد و صیقل میدهد و از انسان منفرد کسی را پدید میاورد که نماینده باور های جمعی است که در ان رشد و نمو کرده و معمولن نیز در جهت رهنمود هایی پیش میرود که گرایش های مسلط جامعه در آن جهت است. در این که فرد و اراده ی فردی در هر زمینه و موردی نقش خاص خود را دارد سخنی نیست ولی به هر حال تمامی خواسته های فردی را نیز جامعه با توّجه به قواعد و ضوابط نا نوشته ی خود در مسیر لازم قرار میدهد . دراین رابطه ی دو طرفه آن بخشی قوی تر است که نیروی بیشتری دارد و آن نیرویِ بیشتر معمولن در جمع و جامعه است. بر اساس همین تربیت های اجتماعی است که در سالن انتظار فرودگاهی در میان افراد مختلفی که در آمد و شد هستند، می نوشند، می خورند، و اعضاء بدن را حرکت می دهند، دست ، سر، چشم یا هر عضوِ پیدای دیگر را ، میشود حدس قریب به یقین زد که فرد اهل کدام کشور و احتمالن کدام شهر از چه کشوری است. اگر از مردم سرزمین های مختلف دنیا خواسته شود که در خصوص دوچرخه با استفاده از ماشین تایپ و به خط انگلیسی چیزی بنویسند و آن نوشته ها را بدون اینکه دانسته شود کدام از کجا می اید داورانِ مختلفی بخوانند با توّجه به کوتاهی و بلندی متن ، تصویر ها و ها تصوّر ها و نوع جمله بندی ها میتوانند با در صدی بالا به فرد و کشوری که فرد اهل آنست نسبت دهند . این تاثیر شخصیت قدرتمند جامعه است بر فرد تابع اش.
در اینجا - آمریکا - اکثریت قریب ِ به اتفاق مردم به "سرزمین فرصت ها" باوری راسخ دارند و ظاهر امر نیز تا حدود زیادی اینرا تایید میکند. این باور بسا سالیان است که جهانگیر است و مردمی را از همه جای جهان به این سرزمین می کشاند. تقریبن بیشتر مردم از همان روزهای درگیر شدن در جامعه با یک جمله زندگی میکنند و شاید زیر بنای زندگی در این کشور آن یک جمله است (؟How is the business) . همه در این پرسش هستند که "امسال کسب و کار چطور بود" "چقدر میتوان از این و یا آن کار پول درآورد" و خلاصه اینکه این جنبه ی اقتصادی آنقدر قوی است که هر شیوه ی دیگر از تفّکر تابع این اصل است. هدف ِ هر حرکتی در اینجا بازده دلاری آن است. بیشتر مردم در اینجا محاسباتشان مبتنی است بر دارایی ها و بدهی یا خسارات ناشی از مسئولیت (Assets &liabilities) مسلّم است که اثر این جامعه بر همه ی افراد یکسان نیست و باید هم که نباشد امّا مردمِ بیشماری تحت تاثیر همین فرهنگ باور دارند که زن و فرزند جزء دارایی ها نیستند و باید جزء هزینه ها و بدهی ها محاسبه شوند! جیانی یکی از آنها بود. وی برای پزشک شدن ِ دخترش سرمایه گذاری کرده بود و بازده بالا یی انتظار داشت.
جیانی همواره گفته بخاطر جامه عمل پوشانیدن به خواسته هایش ، که مهمترین آنها پشت ِ سر گذاشتن فقر و ثروتمند شدن بوده باین سرزمین آمده . موقعی به دوستی گفته بود " من نیومدم اینجا گاری ِ ژاپنی سوار بِشَم" که یعنی اتوموبیل ساخت ژاپن را لایق خود نمیداند. به همین دلیل شب و روز زحمت کشیده بوده که آن مارک معروف آلمانی را سوار شود. " سه سال یه دفه ماشینو عوض کن، اگه نمیتونی واسه چی اومدی آمریکا؟" خواسته های جیانی پیش از آمدن ِ به آمریکا شکل گرفته بوده ، آن خواسته و اراده ی فردی را این اجتماعِ صد در صد مادی تبدیل کرده به ماشینی که برای پول در آوردن نهایت تلاش خود را بکند و بقول او " تو این مملکت پول حرف میزنه ، پول " و این به نوعی شعار ملّی است (Money talks). در نتیجه قصد وی از اصرار به اینکه دخترش منیژه به دریافت مدرک تخصصی نایل شود این است که آن دختر بتواند به خیال ِ او منبع در آمدِ سرشاری داشته باشد و مجبور نباشد سوار ِ "گاری ژاپنی " بشود. یکبار ضمن حرف زدن و یا مثلن نصحیت کردن به منیژه گفته بود" دخترم نگو ماشین ماشینه چه فرقی میکنه؟ چون نداری و نمیتونی بخری و سوار شی یه چیزی میگی. بذا پول دار بشی انوَخ می فهمی ماشین ینی چی" . وی میخواست منیژه داشته باشد و راه این دارا شدن را دریافت ِ مدرکِ تخصصی میدانست.

منیژه تازه وارد پارکینگ محل سکونت خود شده بود که صدای تلفنش در آمد، الو سلام مامان ... آره خوبم خیلی خوب شما چطورین؟ آره اونم خوبه قراره غروب با دوستامون بریم بیرون ... حتمن. میدونم که اونم به شما سلام میرسونه. آره دلمون میخاد ولی بذارین یه موقعی که بابا هم خونه باشه . من خودم وسط هفته یه روز که زود از کار بیام بیرون بهتون خبر میدم و میام که ببینمتون ... قربونت مامان جون می بوسمت... باشه بای..
روابط منیژه و مادرش صمیمانه بود و یکدیگر را بخوبی رعایت میکردند. در ماه یکی دوبار با هم برای خوردن یا نوشیدن جایی را انتخاب میکردند و یا برای خرید به مراکز بزرگ سری میزدند و منیژه به انواع شیوه ها از مادرش پذیرایی میکرد. سودابه خانم مادر منیژه بانوی محترمی بود که در اوایل جوانی و به هنگامی که برای گذران امورش ،ضمن تحصیل در شعبه ی بانکی در گیشه ی دریافت و پرداخت کار میکرد آقای جوادی را که آنموقع مدیر یک رستوران معتبر ایتالیایی بود و درطول هفته روزی یکبار باردر اولّین ساعات روز برای انجام امور مالی مربوط به رستوران به بانک مراجعه میکرد دیده بود . چند ماهی بعد از مراجعات اولیه آقای جوادی به بانک و اینکه نسبت به یکدیگر به دیده ی آشناتری مینگریستند و مکالمات میان ایشان گاهی از مکالمه ی کارمند و مشتری فرا تر میرفت ، شنبه روزی آقای جوادی وارد بانک شد . سودابه از دیدن وی تعجّب کرد زیرا در اثر مدتّها کار در آن بانک دریافته بود که عمده ترین مراجعات ِ اکثریت قریب به اتفآق کسبه ی اطراف و نزدیک بانک روز های جمعه و دوشنبه است و شنبه ها تقریبن به بانک مراجعه نمیکنند. در هرحال وی طبق معمول با روز بخیر و خوشامد گویی مرسوم و بزبان انگلیسی از آقای جوادی پرسید چه کمکی میتوتند بکند ، آقای جوادی وقتی کاملن در مقابل ِ گیشه قرار گرفت به فوریت و بدون مقدمه چینی به سودابه خانم گفت که، چون فردا تعطیل است و کار نمیکند آمده تا از وی چنانچه میل داشته باشد دعوت کند تا فردا شام میهمان او باشد. سودابه خانم ضمن تشکّر گفت با کمال میل حاضر به قبول آن دعوت بود بشرط اینکه میتوانست آمادگی قبلی داشته باشد. و ادامه داد میتوانیم در فرصتی دیگر اینکار را انجام بدهیم. آقای جوادی اصرار نورزید ، روز بخیری گفت و رفت. سودابه خانم حدس میزد که آقای جوادی دست کم شش سالی از وی مسن تر است.
وی در هفته دو تا سه بار با آقای جوادی برخورد رو در رو داشت و به دستهای وی که بهنگام دریافت و پرداخت جلو می آمدند نگاه کرده بود و خیال میکرد که ایشان متاهل نیست ،چون حلقه ی ازدواج به انگشتان نداشت. مردی بود خوش پوش و خوش سخن ،ولی لحظه هایی بود که سودابه خانم حس میکرد وی به نوعی عامی است یا به عبارتی به آدمها یی شبیه است که اهل سینمای اَکشِن و مجلات ِ به سرو ته هستند . برداشت اولیه و بلافاصله ی سودابه خانم در آنروز و به محض اینکه با دعوت آقای جوادی روبرو شد این بود که، ایشان خیال میکند همینکه دعوت کرد من باید بپذیرم!

...ادامه دارد.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد