logo





خاطره ی اختران

دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۰ اوت ۲۰۰۹

رضا بی شتاب

bishetab.jpg
مشاطِگانند
طبل کوبان طومار در زشتی گشاده اند
تا با سازِ هذیان های مزمن
زمینِ عاشقان را به دُرُشتی برآشوبند
روز را با خیشِ خشم
چونان دشمنانه به شخم کشیده اند
که دانه دل وانکرده جز بر هلاک
در خویش نمی اندیشد
وحشت پیشگانند وُ شب سرشت
حُطام و طعامشان بر طبق زقوم ست
اینک به کینه در کمینِ انسان
چشم اندازِ زیبایی را هاشور می زند هراس
شعبده بازانند که رؤیاشان بر بسترِ ریا
طفلی نیاوَرَد مگر نسیان
آزادی پشیزیست
دستفرسودِ سوداییان
زیرِ سقفِ رواقِ بی رونق شان
لگدکوبِ نفرت وُ لعنتی دیرینه
بر ایوانِ سنگستان ایستاده اند دیوان
در زیرِ نورِ زردِ کجتابِ پیسوز
باری آن داسِ رسوایِ محتسبان
از مویرگهای «تبارِ خونیِ گلها»
ناگاهان گذشت...
و شما، شما محتشمان
با آروزهای بزرگ و عاطفه های افروخته
در هوایِ دلبازِ زیستن
شما ز خود برآمدگان، قامت افراختگان
که ترجمانِ جسارت بودید وُ رنجِ جهان را
در جانِ دُردانه جاودانه چکاندید
لب های درد به هم فرو بستید وُ رفتید وُ هنوز
جگربندِ جهانید
پرسه پرسه زنان نسیمِ نفس سوخته
بغضی ست که در نایِ آسمانِ مأیوس
به گریه گُل می کند
هنگامه ی رگبارِ تگرگ به شبیخون...
بر نطعِ ناطقانِ طاعون
پیکرهای درهم شکسته
با سایه های سرخِ خویش سخن می گویند:
دیدی آن شعله های بلندِ شاهد
چگونه سلسله ی نسناس را درنوشت...
و شما روشنگهران
کز بُنِ آیینه
در آینه به آیینِ آب می تابید
مصرعِ برجسته ی سپیده دمانید
بر صفحه ی صدارتِ صبح
در اوجِ جرأت
نقطه ی یقینِ آغاز دوباره اید
خاطره ی اخترانید به خاوران
که چون شهاب، آنی ازین دشت گذشت
جگرسوز و شب فروز
از چشمه چشمه الماس های خورشید
در تلألویی بی تاب وُ یکه اید
مکاشفه ی روشنِ گُلشنید با خاک
به نیمروزِ تموز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«تبار خونی گلها»؛ از فروغ فرخزاد

2009-08-10
http://rezabishetab.blogfa.com/

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد