logo





دولت های قدرتمند در چه نسبتی با جنبش آزادیخواهانه ی مردم ما قرار دارند؟

دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۰ اوت ۲۰۰۹

امین حصوری

تنها می توان به روشنگری در میان افکار عمومی و وجدان های مردم جهان امید بست. تا از این طریق ضمن جلب همبستگی عمومی با مبارزات مردم ایران، که سرمایه ای معنوی برای حفظ خودباوری و تداوم جنبش است، به واسطه ی فشارهایی که شهروندان سایر کشورها می توانند بر دولت هایشان وارد آورند، دست دولت های بزرگ برای تداوم مراودات و معاملات و روابط منفعت محور با حکومت اسلامی ایران چندان باز نباشد.
خوشبختانه جنبش آزادیخواهانه ی مردم ایران، با وجود کشتار و سرکوب وحشیانه ای که برای توقف آن از سوی حاکمان اعمال می شود و به رغم فراز و نشیب های گریزناپذیر، همچنان به راه دشوار و پرافتخار خود پیش می رود. حرکت مردم چنان عظیم و تکان دهنده بود که به طور کم سابقه ای توانست حواس رسانه های بازیگوش و نامتمرکز دنیا را برای مدتی طولانی به خود جلب کند. این جنبش در عین حال توانست تحرکات سراسری و پی گیرِ ایرانیان بیرون از مرزها را هم در حمایت از خود برانگیزد؛ چیزی که با وجود پراکندگی های مزمن و انفعال سیاسیِ غالب در این دسته از ایرانیان، تا پیش از این ناممکن به نظر می رسید؛ همچنان که در داخل کشور هم ایجاد چنین سطح وسیعی از همبستگی و فداکاری و همدلی در میان مردم، در پس سموم بی وقفه ی استبداد دراز سالیان، قابل تصور نبود.
مجموع این شرایط حساسیت عمومی و توجه ویژه ای را در سطح افکار عمومی دنیا نسبت به تحولات جاری در ایران برانگیخت. با این وجود دولت های غربی به رغم برخی اظهارات و تعارفات بی پشتوانه، در مواجهه با جنبش مردمی در ایران رویه ی دو پهلو و کج دار مریزی را در پیش گرفتند؛ رویه ای که در بهترین حالت می توان آن را با صفت های محافظه کارانه، غیر مسئولانه و تناقض آمیز توصیف کرد. این رویه در بارزترین وجه خود نخست در تصمیمات نشست سران اقتصادی جهان (جی 8 ) در ایتالیا رسمیت یافت که در بیانیه ی پایانی آن، با فشار آمریکا و انگلیس (دشمنان آشتی ناپذیر حکومت ایران!)، مسائل و بحران کنونی ایران موضوعاتی داخلی تلقی شده و بر گشوده بودن باب ادامه ی گفتگوها با حکومت ایران تاکید گردید. صورت نهاییِ این برخوردهای «حسابگرانه» نیز با به رسمیت شناختن ریاست جمهوریِ محمود احمدی نژاد از سوی دولت آمریکا و حضور نماینده ی اتحادیه ی اروپا و برخی سفیران اروپایی در مراسم تحلیف او رقم خورد. به عبارت دیگر همان رفتاری که انجام زود هنگامِ آن پیش از این دولت های روسیه و چین را منفورِ مردم ایران گردانیده بود، با چند هفته تاخیر و با سهولتی باورنکردنی از سوی سایر دولت های دنیا هم تکرار شد تا بخش دولتی یا «رسمیِ» جامعه ی جهانی در چگونگی پاسخ به تحولات خونین ایران شرمسار تاریخ گردد.
و این در حالی است که بسیاری از این دولت ها همچنان مدعی آن هستند که برای مبارزات آزادیخواهانه ی مردم ایران احترام قائلند و برای اثبات این مدعا مانند همیشه با صدور بیانیه های اعتراضیِ بی پشتوانه وانمود می کنند که بر سر رعایت موازین حقوق بشر با حکومت ایران در حال مناقشه اند. (بر کسی پوشیده نیست که هر گاه در پرونده های نقض حقوق بشر از سوی حکومت ایران پای شهروندان غربی در میان باشد، این بیانیه ها از ضمانت اجرایی کافی برخودار می شوند. به ذکر مثال نیازی هست؟!)
آنان البته در «رسانه های بزرگ» شان وقایع ایران را کمابیش پوشش داده اند و می دهند؛ نه فقط به این خاطر که برخی واقیعت ها چنان بزرگ و عیان اند که خود اعتبار رسانه ها را به چالش می کشند، بلکه همچنین به این دلیل که با ارائه ی سویه ای انتقادی از واقعیت (در رسانه هایی مانند صدای آمریکا یا بی بی سی فارسی)، مواضع واقعی خود را نسبت به همان واقعیت لاپوشانی کنند. ضمن اینکه برای این گونه دولت ها رویه ای جا افتاده است که حتی در اوج همراهی با یک نظام سیاسی معین(مثلا حکومتی دیکتاتور از کشورهای پیرامونی)، روابط ویژه ی خود را از مجراهای مختلف با مخالفان بالفعل و بالقوه آن نظام حفظ کنند؛ تا بدین طریق هم شکننده بودن این حمایت را برای باج خواهی های مختلف به دولتمردان مربوطه گوشزد کنند و هم امکان تاثیر گذاری خود را در مواجهه با تحولات آینده ی آن کشور محفوظ بدارند؛ در این میان به طبع کارکرد رسانه ها (که به طور پیش فرض در دنیای مدرن ما مستقل انگاشته می شوند) خواه ناخواه نقش موثری در پیاده سازی این شگرد کهنه می یابد. بر این اساس بدیهی است که بازتاب مسائل ایران در «کلان رسانه های» کشورهای غربی با شیوه های معینی از توصیف و تحلیل انجام گیرد که با رویکردها و منافع ویژه ی «کلان دولت ها» همخوانی داشته باشد، نه لزوما با واقعیت های جاری در ایران و منافع مردم حاضر در خیابان ها: از جمله، به طور مشخص، تلاش و تاکید ویژه ای بر اینکه خواسته های این جنبش مردمی و پایه های شکل گیری آن تا جای ممکن به موارد محدود و معینی (مثلا انتخابات) تقلیل داده شود، تا مبادا ناخواسته بر آتش رادیکالیسم و تعمیق جنبش دمیده شود. در واقع دولت های متروپل هم با دلایل ویژه ی خود با محافظه کاران(اصولگرایان) حاضر در مسند قدرت و اصلاح طلبان مدعی قدرت در ایران در این «نگرانی» هم داستانند که جنبش مردم در پیشروی خود از مرزهای نظام مستقر عبور نکند*. (هر چند شعار زیبای «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» که در تظاهرات 8 مرداد توسط مردم سر داده شد، در کنار بسیاری نشانه های دیگر، حاکی از آن بود که مردم اینک بر این امر واقفند که پاسخ به مطالبات آنان اساسا در ظرفیت «جمهوری اسلامی» نمی گنجد، حتی به فرض پیاده سازی تمام «اصول مغفول مانده» ی قانون اساسی توسط برگزیدگانِ جناح اصلاح طلب).
اما تا جایی که به مناسبات دول خارجی با حکومت ایران مربوط می شود، تجربیات و مستندات سی ساله ی اخیر به روشنی گواه آن است که آنها همواره قادر بوده اند روابط خود را با جناح های مختلف درون حکومت به طور سیال و «رضایت بخشی» تنظیم کنند؛ سهولت این کار به ویژه به این دلیل بوده است که حکومتی که متکی به مردم خود نباشد و بقاء و منافع اش در تعارض با خواست و منافع ملت باشد، خواه ناخواه باید - به درجات و کیفیت های مختلف - به «جاهایی دیگر» تکیه کند. بر این اساس دولت های قدرتمند خارجی همیشه از این شانس برخودار بوده اند که در موارد لزوم، همانند موقعیت کنونی، وزنه ی مناسبات خود را به سادگی از سبد یک جناح به سبد جناح دیگر انتقال دهند. همچنان که در تصویرهایی که در هفته های اخیر از جنبش جاری در ایران به مردم جهان مخابره می کنند، واقیعت های پیچیده و تحولات پویای جنبش ضد استبدادیِ مردم ایران را در همسویی مطلق با جناح اصلاح طلبان حکومتی ترجمه و تصویر کرده اند؛ تو گویی مردم به خیابان ها آمده اند و با وجود همه ی ستم ها و هزینه های سنگین در خیابان ها مانده اند، تا سکان قدرت را از محافظه کاران اصولگرا بگیرند و به اصلاح طلبان اسلام گرا بسپارند. در یک برآورد ابتدایی، این گونه تصویر سازی رسانه ای به نفع یک جناح سیاسی معین (اصلاح طلبان)، هم توان چانه زنیِ دولت های غربی با جناح حاکم (اصولگرایان) را افزایش می دهد و هم با بهره گیری از توان تاثیر گذاری جمعی، تلاش می کند نیروهای سیاسی دور از قدرت و خواست های اجتماعی – سیاسی رادیکال را از متن جنبش به حاشیه براند؛ بدین طریق رسانه ها در خدمت تحقق چشم انداز مورد علاقه ی این دولت ها یعنی محدود ماندن مرزهای جنبش قرار می گیرند. این سیاست رسانه ای در عین حال دولت های غربی را در مواجهه با فشار احتمالی افکار عمومی داخلی نیز در موقعیت بهتری قرار می دهد؛ چرا که با تقلیل جنبش آزادیخواهی به «درگیری های انتخاباتی» (چنانکه از سوی بی بی سی و سی ان ان و صدای آمریکا تبلیغ می شود) راحت تر می توانند دوگانگی نهفته در مواضع سیاسی بعدی خود را نزد شهروندان شان توجیه کنند؛ از جمله سیاستِ به رسمیت شناختن احمدی نژاد با داخلی قلمداد کردن مسائل ایران را. در راستای چنین نگاهی شاید این امر بهتر قابل درک باشد که چرا رسانه های بزرگ اصرار می ورزند آمار جان باختگان این فجایع و یا تعداد تخمینی مردم حاضر در تظاهرات های خیابانی را تنها بر اساس گزارش های «رسمی» رسانه های دولتی ایران اعلام نمایند: برای نادیده گرفتن چنین واقعیت هایی، قدم نخست کوچک نمایاندن آنهاست! البته آنها اخراج خبرنگاران خارجی از ایران را دستاویز این استناد خبری قرار می دهند، اما جای تردیدی نیست که اگر فجایعی که در ایران گذشت (و می گذرد)، در ابعاد واقعی خود تصویر می شد، تکرار سیاست های همواره دوگانه ی دولت های قدرتمند اینک در واکنش به وضعیت بحرانیِ کنونی با چنین سهولتی میسر نبود. از این نظر آنها نه تنها هیچ ضرورتی در یافتن یا جدی گرفتن منابع خبری «غیر رسمی» نمی بینند، بلکه به نوعی وامدار حکومت ایران در اخراج خبرنگاران خارجی هستند!
اما همه ی این موضع گیری ها و عملکردهای تامل برانگیز، می تواند به مانند یک کارگاه سیاسی زنده، درس های ملموسی از ماهیت مناسبات سیاسی حاکم بر «جهان مدرن» برای همه ی کسانی که مستقیم یا غیر مستقیم با این تحولات درگیر بوده اند در بر داشته باشد و در عین حال به سان ضرورتی عینی برای جدی گرفتن و بازخوانیِ آموزه های انتقادی در حوزه های کلان اقتصاد سیاسی قلمداد شود؛ به راستی این واقعیت را چگونه می توان توجیه کرد که کشورهایی که تا دیروز شعار مبارزه با بنیادگرایی و صدور دموکراسی – حتی با زور موشک و اسلحه – به خاورمیانه را طرح می کردند، اینک جنبش بزرگ دموکراسی خواهی مردم ایران را در مقابل یکی از بنیادگراترین حکومت های جهان به حال خود رها کرده اند و حاضر نیستند مناسبات ویژه ی خود با این حکومت ضد مردمی را حتی اندکی تعییر دهند؟! آیا بپذیریم که آنها در تحلیل هایشان در رابطه با جنبش مردم ایران دچار لغزش و خطا شده اند؟! یا اینکه به عکس، آنها دقیقا به این خاطر که ماهیت تحول خواهانه ی جنبش را به درستی دریافته اند، این گونه بر همه ی فجایع چشم پوشیده اند؟! شرم آور آنکه آنها با اجرای استانداردهای دوگانه، سفیران خود را به طور هماهنگ از کشور هندوراس (که در جریان کودتای اخیر آن – خوشبختانه- خونی از دماغ کسی نریخت) بیرون کشیدند، درحالیکه در مورد ایران به رغم جنایت های وحشتناک حکومت از فردای کودتای انتخاباتی، همچنان با توجیهاتی مضحک مناسبات دیپلماتیک خود را به روال سابق با حاکمان ایران حفظ کرده اند.
پس اینک ضروری به نظر می رسد که در باورهایمان از ماهیت روابط و مناسبات بین المللی، روشن بینی و واقع گرایی را جایگزین خوشبینی و ساده انگاری نماییم: سال هاست که در حوزه ی بحث های سیاسی روشنفکری و به ویژه در میان اندیشه ورزانِ نسل جوان، شاید در تقابل با کهنگی و مطلق گراییِ تئوری توطئه (توهم توطئه) و نیز در واکنش به امپریالیسم ستیزی سنت مارکسیستی و به طور قطع در ضدیت با غرب ستیزی و دیدگاه «دشمن محورِ» رایج در ادبیات سیاسی دستگاه تبلیغاتی حاکم، نگاهی غیرانتقادی و نئولیبرال به مقوله ی مناسبات کشورهای متروپل با کشورهای پیرامونی گسترش و غلبه یافته است؛ با این نگرش کلی که جهان بستر خنثایی است برای بالندگی یا افول کشورها؛ عرصه ای که در آن کشورهای بزرگ اگر یاور ما در مسیر دموکراسی و توسعه نباشند، بازدارنده ی ما هم نخواهند بود؛ چرا که بنا بر پیش فرض نهفته در این نگاه، روابط و مناسباتِ میان کشورها در جایگاههایی برابر و بر پایه ی منافع متقابل و منطق مفاهمه تنظیم می شود، نه زور و سلطه! باید گفت این نگرش همانقدر از واقعیت های دنیا به دور است که تصویر کلیشه ای و رایج ارائه شده در فیلم های کلاسیک هالیوود از سرزمین آمریکا به مثابه بهشت فرصت های طلایی و بی پایان! (هر کسی که خوشبخت و موفق – یعنی ثروتمند – نشود، خودش مقصر است!).
تنها در حوزه ی تاریخ معاصر و متاخر ایران، واقعیت های زیادی وجود دارد که نادرستی این دیدگاه واکنشی (پرهیزکار از آلودگی های ایدئولوژیک) و خوشبینانه را آشکار می سازد: کودتای 28 مرداد و دخالت مستقیم و موثر آمریکا و انگلیس در آن؛ جنگ 8 ساله ی ایران و عراق به مثابه بازار پرسود تجارت اسلحه و جنگ افزار برای کشورهای صادر کننده؛ قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 و سکوت دولت ها و رسانه های غربی (و شرقی البته)؛ ترور مخالفان سیاسی در بیرون کشور و قتل های زنجیره ایِ دگراندیشان در داخل کشور و سکوت و سیاست انفعالی دولت های اروپایی؛ سرکوب خونین دانشجویان تهران و تبریز در 18 تیر 78 و روزهای پس از آن همزمان با تبادلِ کرشمه های «گفتگوی تمدن ها» میان سید محمدخاتمی و سایر دولتمردان دنیا؛ و زنده تر و گویاتر از از همه ی اینها نحوه ی مواجهه ی دولت های بزرگ با جنبش کنونیِ آزادی خواهیِ مردم ایران: به رسمیت شناختن احمدی نژاد به عنوان «رئیس جمهور قانونی ایران» با وجود تمامی اعتراضات انبوه و بی سابقه ی مردم و جان فشانی های آنان و به رغم آشکار بودن جنایت های هولناک حکومت علیه شهروندان معترض. به عبارت دیگر دولت های خارجی هم در نهایت همانند حکومت جابر اسلامی، فریادهای حق طلبانه ی مردم ایران و ندای آزادیخواهیِ آنان را نادیده گرفتند و در واقع وجود آنان را انکار کردند.
بنابراین بی آنکه به ورطه ی مطلق گرایی و بینش تک عاملی بغلطیم، ضرورت دارد که در تحلیل هایمان از وضعیت حال و آینده ی ایران سهم درخوری هم به تاثیر مناسبات نفع محور و سلطه آمیز بین المللی و پیچیدگی های آن بدهیم. بی گمان باید پذیرفت که در دنیای حاضرهیچ دولت خارجی را پروای مشکلات و مصایب و آمال و آرزوهای جمعیِ ما نیست؛ چون مناسبات جهانی در جهت منافع اقتصادی و بر پایه ی قدرت و سلطه شکل گرفته اند (سلطه ای که برای حفظ و گسترش آن علاوه بر دستگاههای عریض و طویل دیپلماسی، برتری های نظامی هم به خدمت گرفته می شوند)؛ این واقعیت شوم هر قدر هم با شعارها و ژست های دموکراتیک و تعارفات حقوق بشری در صحنه ی دیپلماسی های بین المللی تزیین و پوشانده شود، در مقاطع کوتاهی از تاریخ پرتلاطم جهان، مانند شرایط عینی پیرامون وضعیت کنونیِ ایران، کراهت آن به تمامی عریان می گردد. بنابراین باید حقیقت تلخ برآمده از این عریانیِ دیریاب را ارج نهاد. نتیجه ی درک چنین حقیقتی لزوما فرافکنی مشکلات تاریخی کشورمان به عوامل بیرونی نیست، بلکه می تواند فهم بهتر پیچیدگی های اثرگذار در تحولات جوامع پیرامونی را میسر سازد؛ چیزی که نادیده گرفتن آن موجب شده است برخی از هموطنان ما، به امید «رهایی» مردم از چنگال حکومت غاصب، گاهی از طرح های خطرناکی مانند حمله ی نظامیِ آمریکا به ایران هم پشتیبانی کنند. این حقیقت در عین حال نهیب و هشداری است به همه ی ما در مورد خطیر بودن مبارزه و ضرورت حفظ هشیاری سیاسی - در کنار همبستگی عمومی - در مبارزه با استبداد، تا جنبشی که ثمره ی سال های سیاه رنج مردم ما و برآمد امیدهای محزون آنهاست، ابزار معامله ی قدرتمندان واقع نشود.
مخلص کلام آنکه تنها می توان به روشنگری در میان افکار عمومی و وجدان های مردم جهان امید بست. تا از این طریق ضمن جلب همبستگی عمومی با مبارزات مردم ایران، که سرمایه ای معنوی برای حفظ خودباوری و تداوم جنبش است، به واسطه ی فشارهایی که شهروندان سایر کشورها می توانند بر دولت هایشان وارد آورند، دست دولت های بزرگ برای تداوم مراودات و معاملات و روابط منفعت محور با حکومت اسلامی ایران چندان باز نباشد.

10 مرداد 1388
________________
پانوشت:
* میرحسین موسوی روز شنبه 9 مرداد در گفت‌وگویی کوتاه با قلم‌نیوز در باره ی شعارهای نهضت سبز در اجتماعات اظهار داشت: شعار کلیدی مردم در راه سبزی که برگزیده‌اند، "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" است.
شعارهایی مورد حمایت راه سبز میلیونی مردم است که فراتر از قانون اساسی جمهوری اسلامی نرود.
http://ghalamnews.ir/news-21248.aspx
** مطلب حاضر نخست در شماره 34 نشریه ی خیابان درج گردید. باز انتشار آن اینک با افزوده هایی چند انجام می شود

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد