روشنی و تمایز دو وجه مشخصه ای هستند که بنا بر نظر دکارت هر شناختی برای معتبر و بی ابهام بودن باید از آن برخوردار باشد. روشنی صفتی است که گزاره را قابلِ دریافت و تصوّرمیکند. تمایز گزاره از دیگر گزاره ها آن را بگونه ای مستقل قابلِ تحلیل میسازد.
از نظر دکارت یک گزارۀ درست روشن و متمایز است. او روشنی گزاره را ناشی از ذهنی متوجه و مراقب میداند. تمایز گزاره آن را از هر گزارۀ دیگر جدا میکند. گزارۀ روشن و متمایز آنچنان است که می باید. نه بیش و نه کم.
امّا این روشنی و تمایز بطورِ مشخّص و در بیرون ازکلمات چگونه است؟
مفهومِ یا انگارۀ مربع را در نظر بگیرید. این انگاره در ذهن روشن است:
یک چهار ضلعی است با چهار گوشۀ راست و چهارپهلویِ برابر.
این انگاره از دیگر انگاره ها متمایز است و شما آن را با مثلث یا دایره اشتباه نمیکنید.
اسپینوزا نیز یک گزارۀ درست را به نور مانند میکند بدینسان که از سوئی نکته ای را روشن مینماید و از سویِ دیگر ابهامات را از آن میزداید.
دسته بندی کنشی است که واقعیّت ها یا موجودات را به سببِ ویژگیهایِ مشترکشان در گروههائی گرد می آورد. این کار بر اساسِ تحلیل، مقایسه و با چشم پوشی از مختصاتِ اتّفاقیِ فردی صورت میگیرد. دسته بندی نقطۀ آغازینِ هردانشی است و به ما اجازه میدهد از مرحلۀ مشاهده به مرحلۀ تدوینِ قوانینِ علمی برسیم.
گزاره هایِ روشن و متمایز مربوط به یک زمینه از شناخت (مثلا ریاضی)در کنار هم قرار میگیرند و حوزۀ معینی از دانش را تشکیل میدهند.
اُگوست کنت فیلسوف فرانسوی مؤسس مکتب پوزیتیویسم (اثبات گرائی) در سالِ ١٧٩٨ به دنیا آمد و در ١٨٥٧ از دنیا رفت. او وارد مدرسۀ پلی تکنیک شد امّا به لحاظ عقائد سیاسی اش از تحصیل محروم گردید. وی در این اندیشه بود که پدیده ها را میتوان در معدودی گروهِ طبیعی دسته بندی و به دانشهایِ گوناگون مربوط کرد.
اُگوست کنت از همان آغاز برآن شد که به مدد پوزیتیویسم با متافیزیک که در نظرش بسیار مجرّد و مبهم بود و همچنین مذهب، که مبتنی بر باورهایِ آزمون ناشدنی است مبارزه کند. پوزیتیویسمِ علمی برآن است که باید از مفاهیم مطلق بدلیلِ ناتوانی در فهمِ ذاتِ موجودات دست برداشت. شناخت نمیتواند از دائرۀ قوانینِ علمی فراتر رود بنابراین پوزیتیویسم هدف خودرا مطالعۀ این قوانین قرارمیدهد بی آنکه بخواهد چیزی فراتراز دستاوردهایِ تجربی بشناسد.
اُگوست کنت دانش ها را هم بر حسب درجۀ پیچیدگیِ موضوعی که بدان پرداخته اند دسته بندی میکند.
اوّل ریاضیّات که به موجوداتِ واقعی نمیپردازد و سرو کارش فقط با اعداد یا مفاهیمِ انتزاعی است.
دوّم نجوم که به اعداد و همچنین به موجوداتِ سماوی که مسیرِ حرکت آنها ثابت و ما بر آنها تسلّطی نداریم میپردازد.
سوّم فیزیک که هم با اعداد و همچنین بسیاری اشیاء و پدیده هائی متنوع و دگرگون شونده سروکاردارد. ما میتوانیم این اشیاء و پدیده ها را بر حسب نیاز آزمونی که در پیش داریم تغییر دهیم.
چهارم شیمی ، دانشی که واکنشهایِ ویژه و کیفی را به دانشِ فیزیک وارد میکند.
پنجم بیولوژی که اینبار پدیدۀ زندگی را برعلمِ شیمی می افزاید.
ششم جامعه شناسی که به انسان و حیاتِ اجتماعی او میپردازد. در این دانش جامعه مانند یک اؙرگانیسم مورد مطالعه قرار میگیرد. اُگوست کنت در آن به پدیده هایِ پایدار و پدیده هایِ دیگرگون شونده میپردازد.
با کمی دقّت در مییابیم که گروه بندی بالا ازدانشهایِ انتزاعی شروع شده و به دانشهائی میرسد که به مسائل حیاتی و انسانی میپردازند. ریاضیّات به مفاهیمِ مجرّد میپردازد امّا فیزیک و سپس بیولوژی و جامعه شناسی عینی تر، واقعی تر و به زندگی انسانی نزدیک ترند.
همچنین در رده بندیِ بالا هر دسته به دستۀ پیش از خود وابسته است. فیزیک برایِ محاسبۀ وزن و نیرو وشتاب به ریاضیّات احتیاج دارد. شیمی برایِ توضیحِ پیوند بینِ مولکولها و زوایایِ آنها از فیزیک بهره میگیرد. بیولوژی تولید و ترشحِ آنزیمها را ناشی از واکنشهایِ شیمیائی و قوانین حاکم بر آنها میداند.
از دریافتِ نظراتِ شما خوشحال خواهم شد.
homaeeomid@yahoo.fr