logo





اتوبوس تهران- بندرانزلی

جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۸ سپتامبر ۲۰۲۰

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan6.jpg
« انگار با این کرم کتاب بودنش، نوبرشو آورده، خیالات ورت نداره، در مقابل داشم، هیچ چی نیستی، تموم عمرشو تو کتاب استخون خرد کرده. واسه خودش یه ستون واورگانایزره. »
« لبامو گاز می گیرم که نزنم زیر خنده. »
« کجای حرفام خنده داره، داشی؟ »
« کلمه اورگانایزر!ازتویکی ورنمیادهمچین کلمات قلنبه سلمبه توچنته ت داشته باشی، نکنه اینم ازبرادرت کشی رفته باشی، رندروزگار؟ »
« ماروخیلی دست کم گرفتی. حالاکجاشودیدی، میتونم یه چشمه هائی واسه ت بیام که چارشاخ شی. »
« تاحالاخیلی ازاین حرفای صدتایه غازواسه م گفتی، آقای بنی حرف. »
« خودم تم خوب میدونی، من تواداره باهیچکی مثل توهمه چی یکی نیستم. ماجیک وپوکمونوواسه هم میریزیم رودایره، هیچی روازهم قایم نمی کنیم...»
« بازکه چونت گرم شدودورورداشتی، کله موبردی، کوتاهش کن! دوکلوم حرف حسابی بزن.»
« بازتااومدم دوکلوم حرف بزنم، زدتوذوقم. خواستم بگم این حرفی که بهت میگم، واسه هیچکی نگفته م وبایدمثل تموم اسراردیگه مون، هیچ جادرزنکنه، فقط توبدون ومن...»
« زودتراین اسرارسربه مهرتوبگو.»
« دخترداشم محبوبه، عینهویه هلوی پوست کنده ست، یه عالمه تعریفتوپیشش کرده م تارضایتشوگرفته م . واسه این که خودم دوست دارم باهات فامیل وخونه یکی شیم. »
« ماهی ازومبرون کباب شده ی کارخونه سرجاده تهرونم، جزوشام امشب دیدن وپسندیدن دختربرادربزرگتم هست؟ »
« دستپاچه نشوداشی! اول بایدبرنامه بریزیم که توجلسه، خوب ازپس بحث وبگومگوی داشم وربیائي، بازمثل همیشه وهمه ی کارای دیگه ت، گاف نکنی، کمی باها ش بحث وبگومگوکنی، بقیه برنامه هاش باخودم، محبوبه ومامانش، عینهوموم تومشت خودمه...»
« خودت واسه چی نمیخوای توبحثاشرکت کنی؟ »
« داشمم عینهوخودته، سرش همیشه توکتابه وکشته مرده ی بحثای داغ سیاسیه. من ازاهالی عشقم، تموم دنیای سیاستوبایه لبخند، یه نگاه نازآلود، یه عشوه ی عاشق کش، یه خرمن گیس سیاه شبقی یاطلائي فرفری، طاق نمیزنم. ماروباکارسیاست کاری نیست. اون اطاق واسه توجون میده که کرم کتابی وسرت واسه سیاست دردمیکنه وسرآخرم سرتوبه بادمیده.» « تایادمه، ازوقتی همکاراداری وشیشدونگ باهم قاطی شدیم واینهمه مدت باهم بودیم، یه دفعه ندیده م زبون به کام بگیری، چن دقیقه ساکت بشینی وفکرکنی. انگارواسه توفکرکردن اصلاوابداازننه ش زائیده نشده، تموم وجودت یه زبونه ویه فک، دایم زبون میریزی وچونه تکون میدی، یه ریزفکت عینهوآسیامی چرخه، لااقل ساکت بشین تاخودموروصندلی جاگیرکنم واتوبوس ازشهرخارج شه!...»
« کورخوندی، بااین حرفاجاخالی نمی کنم. اصلانمیگذارم تااتوبوس ازشهرخارج شد، سرتورو شیشه تکیه بدی وخروپفت گوشموکرکنه. میدونی ازتهرون تابندرانزلی چن ساعت راهه؟ »
« آره میدونم، دفعه اولم نیست که این راهومیرم. صددفعه رفتم بندرانزلی. »
« واسه چی بی خبرازمارفتی ولایت من، نالوطی تک خور؟ »
« پس اون ماهیای کباب شده ی ازومبرونی که تومجالس میخوریمون می لومبونی، خیال می کنی تولیدکارخونه ی ننه مه؟ تمومشوازهمون کارخونه ماهی ازومبرون پزی سرراه بندربه تهرون می خرم ومیارم. تنهائی میخوری، اصلابهم نمی چسبه، همینه که همیشه تویاچن نفرمفت خوردیگه، ازومبرون می لومبونین وکنیاک میکده بالامی اندازین. کجاشوتنهاخوری کرده م؟ »
« باهمه ی این حرفا، خیالتوتخت کنم، تاخودبندرنمی گذارم چرت بزنی، خیلی حرف دارم که بایدبهت بگم که تومجلس ومهمونی، مثل همه کارای دیگه ت، بازسه وجلوی محبوبه وخونواده ی داشم، یه پول سیام نکنی. »
« نرودمیخ آهنی توسنگ فرو، بیخودکله خالی می کنم. دوتاگوش مجانیم، شیشدونگ در اختیارته، بنال بینم دردومرضت چیه. »
« می گم آ، خیلی شانس آوردی که حرف وحدیثاوقیافه ت توذوق داشم نزد، تاحالاده تاخواستگارو ردکرده، خیلی مته توخشخاش میگذاره. »
« روتوزیادکنی، الان ازاتوبوس پیاده میشم وبرمی گردم، انگاربایه آدم کنارراه مونده حرف میزنه، با تیپی که دارم، ازهر دهتادختری که منومی بینه وباهام حرف میزنه، پنج شیش تاش عاشق سینه چاکم میشن، برادرت ودخترش بایدجلوپام گوسنفندقربونی کنن که قدم رنجه فرموده م ودارم میام خواستگاری.»
« یواش، یواش! اگه تواتوبوس نبودیم، یه شیشکی ناب نثارت میکردم که واسه همیشه اینهمه چاخان نکنی. این حرفاروواسه کسی بزن که جیک وپوکتوندونه، چن ماهه تفره تقلامیزنم وپیش محبوبه ومادرش ریش گرومیگذارم وازت تعریف میکنم که یه شام ومهمونی شاهونه راه انداختن واجازه دادن ببرمت دیدن محبوبه. انگاریه چیزیم بدهکارت شدیم، نالوطی!...»
« حالابه بال قبات برنخوره، گفتی داشت خیلی مته روخشخاش میگذاره وده نفروردکرده، روچه خشخاشای اونای دیگه مته گذاشته وردشون کرده، مفصل بگوتابدونم وحواسم جمع باشه وبه قول توسه نکنم. »
« مثلاواسه یکی شون این حرف گهربارصادق هدایتومثال زدوردش کرد:
« مواهب دنیامال همین پرروهای چشم دریده ی بی حیاست، مال همین هاست که تمام شخصیت وجودیشان خلاصه میشودبه یک سوراخ ازبالا، یک روده ی پرپیچ وتاب ازبالاروبه پائین ویک سوراخ درانتهای روده هاوتمامی وجودنامبارکشان...»
داشم به شدت ازآدمای کوتافکربیسوادشکم پرست بدش میاد، این اصلوداشته باش وحواست باشه. »
« خیلی خب، قضیه روگرفتم، بعدی روواسه چی دک کرد؟ »
« بعدیه انگاراومده بودبازارخریدوفروش کالا، دایم پزصدتایه غازمیدادکه من یه جفت ماشین آخرین مدل دارم، هرروزبایکیش توخیابون رانندگی میکنم. توخیابونای بالای شهر که میرونم، چشم همه به ماشینام خیره میشه، خان زاده م هستم. داشم گفت: اینم ازاون بخوب ریده هاست، همون بهترکه بره لای دست ننه ش... »
« یواش یواش می فهمم که توهم ازکناربرادره یه چیزائی یادگرفتی، نبایدبه چشم یه آدم ساده لوح نگات کرد، بنال تابدانیم ازبعدی چی ایراداتی گرفت. »
« خوبی ازخودته، ازقدیم گفتن دوتاگاومدتی تویه طویله باشن، هم بووهم آخورمی شن، هیچی نباشه، خیلی وقته باجنابعالی هم راه وهم حرف ونفسیم...»
« بازنرورومنبرگوشه وکنایه، پرسیدم بعدی روچیجوری دک کرد؟ »
« اگه هی نزنی توذوقم. بعدیه به آقادائیش می گفت دنبالم نیابومیدی، بیسوادکامل بودو پزصدتایه غازمیومد، می گفت: خونه مون توبهترین منطقه ست، توش استخرم داریم. تواصفهان یه کارگاه صنعتی اینجوری واونجوری داریم وکلی حرفای توخالی ومفت دیگه م زد. خودم تومجلس بودم، تووجنات داشم دقیق شدم، دیدم دیگه گوش نمیده، بلن شدرفت تواطاق دیگه مشغول کتاب خوندنش شد...خلاصه، همه شونوهمینجورفرستادلای دست آقاجونشون. »
«‌ نفهمیدم، این برادرتماشائیت ازاینهمه خواستگارچی میخواست که نداشتن؟ »
« ازتموم خواستگارایه جوفهم، شعور، سوادوجهان بینی میخواست که هیچکدومشون نداشتن. بارهاشاهدبودم، محبوبه دخترشودرموردانتخاب شوهروهمراه زندگی، نصیحت می کرد، می گفت: کسی لیاقت زندگی وهمخوابی وهمراهی باتوروداره که همه چیزش شکم وزیرشکمش نباشه، به داشته های اجدادوپدرش غره نباشه، به ماشیناوخونه ی استخرداروکارخونه ش که ازراه دزدی وکلاهبرداری به دست آورده، ننازه وپزنیاد، آستین شم کهنه باشه، چندون ایرادی نداره...
می گفت: یه عده گوساله میگن صادق خان دیونه بود. صادق خان آخرعمری توپاریس، پول نداشت دسته ی عینکشودرست کنه، یایه عینک ارزون بخره، یه عینک یه دسته روچشمش می گذاشت. اماهمین عده بنگاه چی، که تموم وجودشون یه چلغوزارزش نداره، ازانواع نعمتا برخوردارن. همین عده که تموم هستی شون خلاصه شده تویه دنیادوروئی، هزارچهره گی ودرعین خوش رقصی وخندیدن توچشمهات، ازپشت دشنه تومشتشون دارن. بایدازاین جنم دلال مسلک، به شدت دوری کرد...صادق خان به این خاطرخودکشی کرد...
ماروباش!کی رومی بریم خواستگاری محبوبه! رفیق صندلی پهلوئی مونونگاکن، خواستیم تاثیرحرفای داشمونوتووجناناتش ببینیم، خوابش برده وداره هفت دولتوخواب می بینه.... »


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد