www.goftogoo.net
majidkhoshdel.info@gmail.com
تحقیق و مطالعه پیرامون تاریخچهٔ تبعیدیان ایرانی؛ دستاوردهای بزرگ آنان در سالهای نخست؛ دوران شکوفایی و سازندگی، و سپس دوران فطرت و سالهای روزمرگی و زودمرگی، شاید روزی مورد توجه تاریخ نویسان قرار گیرد.
کوچ اجباری هزاران انسانی که در سالهای آغازین و میانی دهه هشتاد میلادی از سرکوب حکومت اسلامی ایران جان سالم به در بردهاند، مصادف است با دوران تلاش و سازندگی در موطن جدید. در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکا، انبوهی از نشریات؛ نهادها و انجمنهای پناهندگی، سیاسی، ادبی، فرهنگی و زنان توسط طیف وسیعی از ایرانیان تبعیدی تأسیس میشود. معمار و مهندسان سازندگی، اغلب از میان نیروهای طیف چپ جامعه ایرانی هستند.
شور و اشتیاق و میل به آفرینش در میان ایرانیان در دهه هشتاد میلادی با هیچ واژهای قابل توصیف نیست. با این حال دوران سازندگی به پنج، شش سال که میرسد، ترمز آن کشیده میشود. از این دوره مشغلهٔ بخشی از تبعیدیان ایرانی اعمال اتوریتهٔ سیاسی و تشکیلاتی، کنترل نشریات، نهادها و انجمنهای موجود، و در صورت عدم موفقیت، حذف و یا ویران ساختن دستاوردهایی است که هر کدام با خون دل ایجاد شدهاند. از این زمان، دسترنج ایرانیان به مرور زمان کوچک و کوچکتر شده و یا یکی پس از دیگری به محاق تعطیل گرفتار میآیند. روند تخریب در طول دهه نود میلادی سیری شتابان به خود میگیرد. در هزاره جدید میلادی تلی از خاک و خاکستر در مقابل دیدگان بهتزده انسان ایرانی قرار دارد و تعدادی نام بیمحتوا، که عدهای از آنها استفادهٔ ابزاری میکنند.
«کانون ایرانیان لندن» یکی از دستاوردهای بزرگ ایرانیان تبعیدی در خارج کشور است؛ قدیمیترین نهاد پناهندگی ایرانیان که در سال ۱۹۸۳ میلادی تأسیس شده است. در سالهای نخست، مجمع عمومیهای سالانهٔ این نهاد پناهندگی با متوسط پانصد نفر به حد نصاب میرسید، و این در حالیست که آخرین مجمع عمومی سالانهای که در سال ۲۰۰۰ در آن شرکت داشتم، رقم مزبور به بیست و یک نفر تقلیل پیدا کرده بود. این نهاد پناهندگی از بدو تأسیس محل تجمع نیروهای طیف چپ سرنگونیطلب مقیم انگلستان بوده است.
همکاریام را با این نهاد پناهندگی از سال ۱۹۸۸ میلادی آغاز کردم و در چهار دورهٔ یک ساله عضو هیئت مدیرهٔ آن بودم. آخرین حضور فیزیکی من در کانون، تابستان سال ۲۰۰۰ میلادی بود. باید اعتراف کنم، تلاش دوازده سالهام برای «کانون»ی کردن کانون با شکست مواجه شد. بر این باور بودم که این دستاورد اجتماعی، میبایستی متعلق به تمام ایرانیانی باشد که از توحش حکومت اسلامی ایران جان سالم به در برده و مجبور به ترک کشور شدهاند(۱).
* * *
گفتوگوی حضوری زیر را بیست و دو سال پیش با مدیر داخلی کانون ایرانیان لندن؛ الهه پناهی انجام دادم و آن را با عنوان «ما گوش شنوا نداشتیم» در نشریه «کانون»، شماره ۱۵، در ژانویه ۱۹۹۹ میلادی منتشر کردم. با الهه پناهی سالها همکاری داشتم. او زن توانمندی بود، اما به «جریان مسلّط» در کانون ایرانیان لندن تعلق داشت.
اما نشریه کانون؛ که مسئولیت ادارهٔ آن بر عهده من بود و از مدتی پیش از انجام این مصاحبه؛ و پس از انتشار مصاحبهها و مقالات دیگر، اطمینان داشتم که همین روزها چماق «انصار حزب الله- شاخه خارج کشور»(۲) بر سر نشریه کانون فرود خواهد آمد، که چنین نیز شد: کمتر از یک سال بعد، نشریه کانون برای همیشه تعطیل شد؛ من نیز مانند بسیارانی مجبور به قطع همکاری مستقیم با کانون ایرانیان لندن شدم، و نزدیک به دو سال بعد، مدیر داخلی کانون طوری ناپدید گشت که تا سالها هیچکس از وی نشانی نداشته است. اضافه کنم که دغدغهٔ کانون و پناهجویان هرگز از من دور نشد و تا سال ۲۰۱۴ میلادی به طور فردی پذیرای بخشی از مراجعین کانون و زنان پناهجویی بودم که اغلب از اختلالات روانی رنج میبردند.
* * *
[چند پرسش و پاسخ نخست و بخش پایانی این مصاجبه مربوط به بخش اداری و خدماتی کانون است و از بازچاپ آن خودداری میکنم]:
* ... جهت گفتوگو را عوض کنیم و از محدودهٔ بخش خدماتی خارج شویم. به عنوان مدیر داخلی کانون، چه تعریفی از ساختار و ماهیت کانون ایرانیان لندن داری؟ مثلاً، این نهادیست صرفاً خدماتی، خیریهای؛ هر دو یا هیچکدام؟
- به نظر من کانون از بدو تأسیس این زندگی دوگانه را داشته. موفقیت ما زمانی تعریف میشود که توازنی در این زندگی دوگانه بوجود بیاوریم. کانون، کادر اداری داشته؛ تعهدات اجتماعی جهتِ بهبود وضعیت پناهجویان داشته؛ ضوابط مالیاش را باید رعایت میکرده و همین طور ملزم به رعایت مقررات اداری موجود بوده. این از بخش اداری. بخش دیگری که با کانون وجود داشته و اُفت و خیز آن است که حایز اهمیت بوده، بخش داوطلبانهٔ کانون است. یعنی زندگیای که همان طور که خودت اشاره کردی، حسّ تعلق خاطر به کانون و اعضاء آن میدهد. اشاره کردم، آن چهرهٔ واقعی کانون که به نظر من روز به روز در حال ضعیف شدن است، حس تعلق خاطر کسانیست که یا در حال حاضر از سرویسهای کانون استفاده میکنند و یا قبلاً از آن بهره گرفتهاند. این موضوع دارد شامل مرور زمان میشود و ما نتوانستهایم مشوقی باشیم برای کسانی که میتوانستند یا میتوانند این پتانسیل را در کانون تقویت کنند. یعنی با آمدن و حضور آنها در کانون، و قرار گرفتن در کنار ما؛ برای تقویت بخشهای داوطلبانه.
* در همین توضیحات من فکر میکنم به نوعی اعتراف هست به یک سری کمبودها؛ و یا نبودِ مکانیسمهای درست در امر ارتباطگیری و حفظ نیروهای داوطلب.
- دقیقاً!
* لطفاً بگو در حال حاضر چه تعداد نیروی داوطلب به نحوی از انحاء با کانون همکاری میکنند؟
- هفت، هشت نفر؛ به طور سرانگشتی گفته باشم. منتهی در هر کمیتی، کیفیت هم قابل بررسیست. دوستانی هستند که دو ساعت از وقت خودشان را برای کانون میگذارند؛ دوستان و در واقع همکارانی هستند که در وقت نیاز حمایت خودشان را از ما دریغ نکردهاند.
* بنابراین در لندنِ به این بزرگی، تنها هشت نفر هستند که کانون را متعلق به خودشان میدانند؟!
- من منکر بسیاری از اشکالات و عملکردهای اشتباهِ این نهاد نیستم. اما باید توجه داشت که این قسمتی از ماجراست. قسمت دیگر تغییر کیفی و چرخش به راست نیروهای رادیکالِ دیروز است. کانون در معنی و مفهوم همان بوده که قرار بوده باشد؛ یعنی بیان متشکل تجربهٔ پناهندگان. اما نیروهای فعال و مدافع پناهندگان تغییر کردهاند. باز هم البته فاکتورهای بسیار قابل توجه دیگری هست که...
* اجازه بده به این موضوع در قسمت دیگری بپردازیم. راجع به همکاری نیروهای داوطلب، لطفاً صحبت را ادامه بده.
- این تعداد از داوطلبین افرادی هستند که از بود و نبودِ کانون، بودنِ آن را ترجیح میدهند. یا در حالت دیگر، اینها میخواهند پاسخگوی زحماتی باشند که کانون برایشان انجام داده. با این حال من فکر میکنم که آن کیفیت سابق از دست رفته است. منظور من این است که بود و نبودِ الهه و حسن و دیگران، مانع فعالیت این افراد نشود؛ چون کانون است که باید باشد. برای حفط این کانون باید تلاش کرد.
* اما چه بخواهیم و چه نخواهیم عملکردهای افراد معینی بوده که «مکانیسم» های کارِ داوطلبانه را در کانون تعیین کرده. یعنی اگر مکانیسمهای تعریف شدهای میبود، حرفی که میزنی، میتوانست درست باشد. به عبارتی اعمال اتوریته آدمها، و اصولاً بود و نبود آنها میتوانست آنقدرها مهم نباشد. در چنین حالتی بود که پناهندهٔ داوطلب؛ و متقاضیان کار داوطلبانه احساس امنیت خاطر میکردند برای کار داوطلبانه در کانون.
حالا که صحبت به اینجا رسیده، لطفاً بگو آیا اصولاً مکانیسمی وجود دارد که کانون با بدنهٔ داوطلب ارتباط بگیرد؟
- متأسفانه باز هم باید اشاره کنم که آن زندگی دوگانهٔ کانون دائماً در مباحث دیگر هم خودش را نشان میدهد. ما در کادر اداری کانون کارِ خودمان را میکنیم. ولی آن بدنهای که من به عنوان داوطلب کیفی از آن صحبت میکنم، ما فاقدش هستیم. و این یک پروسهٔ کاریست و مسئلهٔ قلم بر کاغذ گذاشتن نیست. و تا این روند وجود نداشته باشد، آدمها احساس تعلق و امنیت نمیکنند. نمیشود برای آنها نوشت که اینجا مال شماست؛ بیایید و در کنار ما باشید. باید کارهایی انجام داد که در کنار آن اشخاص حس کنند که نقاط مشترک زیادی با ما دارند؛ میتوانند در کنار ما قرار بگیرند. این بخش از کار هم چه بخواهیم و چه نخواهیم در واقع به عهدهٔ گردانندگان اصلی کانون؛ مسئولین کانون، یعنی هیئت مدیره است [مدیر داخلی به زعم خودش میخواهد توپ را به زمین ما بیاندازد]. [...].
* ما از کانونی صحبت میکنیم که شانزده سال از عمرش میگذرد. ما شاهد دوران شکوفایی کانون بودیم؛ چه همه نیروی داوطلب بودند که وقت و انرژی خودشان را صرف کارهای این نهاد میکردند؛ با جان و دل. این آدمها کجا هستند؛ کجا رفتند؟ برای این «غربت مضاعف» آیا همهٔ کاسه کوزهها را باید به سر آنها شکست؟ یا اینکه برعکس؛ قسمتی از اشتباهها در همین جا بوده؛ از داخل شکل گرفته؟ به نظرت اینطور نیست که برای شروع باید یک بازبینی همه جانبه کرد، و یا به قولی باید یک خانه تکانی از درون صورت بگیرد؛ به جمع بندیهایی رسید و بعد به خارج از کانون نگاه کرد؟
- به نظر من برای هر اقدامی، شناخت از امکانات، شناخت از الویتها و شناخت از محیط به هر حال یک ضرورت است. اگر این شناختها نباشد، راه حلی برای مشکلات نخواهیم داشت. [در اینجا] مسئلهٔ محکوم کردن دیگران نیست. بلکه مسئله، نگاه واقع بینانه به محیط و شرایط است. [اینکه] چرا آدمها کارهایی میکنند، من جوابی برای آنها ندارم. آدم میتواند سر این موضوعها بحث کند و زوایای آن را بررسی کند. ولی واقعیتیست که آدمها، بخصوص بعد از چند سالی که در اینجا میمانند، جذب جامعه میشوند؛ یعنی کمتر برمیگردند به آن ریشههای اصلیای که به آن دلایل به این مملکت آمدهاند. یعنی ما مثل یک قطار هستیم؛ آدمها بر آن سوار میشوند و بعد از پیاده شدن راه خودشان را میروند. در نتیجه مسئله کانون، مسئلهٔ کسانی میشود که سوار قطار هستند. از طرفی، خیلی هم سخت خواهد بود، دوباره سوار کردن کسانی که از قطار پیاده شدهاند و...
* شاید این برگردد به کیفیت سرویسی که در قطار به آنها داده شده!
- این هم میتواند یکی از دلایل باشد. به هر حال اگر قرار است ما راه حلی پیدا کنیم، در درجهٔ اول باید گوش کنیم. گوش کنیم به اشخاصی که میخواهند با ما کار کنند، [ببینیم] که چی میخواهند. ما نمیتوانیم از خودمان شروع کنیم و بگوییم که این نیازهای ماست و این هم راه حل ما؛ اگر دیگران به بساط ما نیامدند، پس دیگران محکومند. من فکر میکنم باید بتوانیم یک ارتباط ارگانیک با آنها ایجاد کنیم؛ با کسانی که فکر میکنیم میتوانند در کنار ما قرار بگیرند. آن وقت با هم خواهیم توانست برنامه ریزی کنیم. ما آن گوش شنوا را کمی از دست دادهایم. یعنی آن تواناییای که گوش کنیم و یک وقت خدای نکرده، این گوش دادن چیزی باشد که دوست نداریم.
* در صحبتات گفتی که تعداد انگشت شماری با کانون همکاری میکنند؛ اگر اشتباه نکنم به رقم هشت اشاره کردی. سوأل من این است که آیا مکانیسمی هست که لااقل همین افراد حفظ شوند؛ همکاری همینها قطع نشود؟
- همان طور که گفتم، بودن افراد در یک پروسه است؛ در انجام یک سری کارهاست. نه کارِ اداری، بلکه زندگی اجتماعی مشترک با هم داشتن. ما آن ظرفها را نداریم. ما آن ظرفهای زنده و خلاق را در کانون نداریم تا بتوانیم آدمها را بنا به علایقشان؛ بنا بر تصمیمهایی که به هر حال به طور جمعی به آن خواهند رسید، دور هم نگه داریم. ما آن ظرفها را نداریم. و اصولاً دوستانی که با ما صمیمانه همکاری میکنند، عمدتاً در بخش اداری دوام میآوزند. بخش داوطلبانهٔ کانون؛ مثلاً یک بخش کمیته زنان است که توانسته بعد از این همه سال حداقل حیات خودش را حفظ کند و شامل مرور زمان نشود. ولی نتوانسته رشد کند [چون] فراگیری جلب افراد را نداشته. کمیتهٔ پناهندگان است که در واقع یکی از ظرفهاییست که میتواند سخنگوی کانون در این زمینهها باشد (چون بخش اداری دستاش در این زمینه بسته است)، که این کمیته هم متأسفانه منفعل شده و اصلاً وجودی جز اسم ندارد. بخش کتابخانه کانون است که علیرغم زحمتهای زیادی که یکی دو نفر از همکاران ظرف چند سال گذشته کشیدهاند، نتوانستیم باروریای در آن ایجاد کنیم [یکی از مشکلات جدی جریانِ حذف (جریان مسلط) در کانون ایرانیان لندن تجمع تعداد زیادی از زنان و مردان جوان در کتابخانهٔ کانون در دورهای بود که مسئولیت کتابخانه را به عهده داشتم. بخش مسلط همیشه از دیدن چهرههای جدید به وحشت و واکنش میافتاد]. جمع بندی کنم، اینکه به نظر من این یک برنامهٔ استراتژیک درازمدت خواهد بود که باید از بدنهٔ متمرکز کانون - هیئت مدیره- و در مشاوره با دیگران به دست آید. یعنی به نظر من غیر ممکن است که به قضیهٔ زندگی کانون از زاویهٔ داوطلبین وصله پیتهای نگاه کرد. باید این قسمتها را کنار هم گذاشت تا به یک برنامهریزی دراز مدت رسید.
* به آن کسانی که خارج از کانون هستند؛ دل پری از کانون دارند؛ تجربههای نه چندان خوبی از اینجا داشتهاند، از زاویهٔ قبول یک سری کمبودها و اشتباهها (که به بعضی از آنها اشاره کردی) چه پیامی داری؟
- از یک طرف میخواهم شروع کنم که ما یک گوش شنوا نداشتیم. یعنی حداقل از این مقطع حرکت کنم که لازم است که ما به خودمان فکر کنیم. و این به نظر من قدم اول است. ولی از آن طرف، به عقیده و تجربهٔ من، جامعهٔ ما ایرانیها جامعهٔ حرف است. یعنی آدمها دوست دارند زیاد حرف بزنند و کمتر در عمل مایه بگذارند. اغلب کسانی که ما به آنها مراجعه میکنیم و از آنها نظرخواهی میکنیم، لیستی در مقابل ما میگذارند که پنجاه سال طول میکشد تا آن تغییرات ایجاد شود. و البته برای خودشان در عمل کردنِ گوشهای از آنها سهمی نمیبینند. اما کسانی که این قدر دل پری از کانون دارند، به هر حال باید سهمی هم در تغییر آن ایجاد کنند.
* پس معتقد هستی، اینهایی که از آنها صحبت میکنیم، هیچ سهمی در کانون نداشتهاند؟!
- نه این طور نیست. اغلب کسانی که حداقل من با آنها برخورد داشتهام، در حاشیه نمیخواهند دستشان را آلودهٔ کانون کنند. برای اینکه هر کجا یک دنیا مسئولیت پشتاش خوابیده. آنها میخواهند وقتی وارد این فضا میشوند همه چیز امن و امان، و درست باشد؛ تا مبادا برای آنها مشکلی ایجاد شود. من فکر میکنم کسانی که میخواهند درگیر کانون شوند، حداقل باید بخشی از مشکلات را به جان بخرند. چون برای تغییر هر چیزی - به خصوص کانون - باید با مشکل روبرو شد؛ ما این مجموعه را لازم داریم. یعنی من میفهمم این آدمهایی که از کانون شاکی هستند، ممکن است بحثی داشته باشند که باید ما گوش کنیم. ولی از آن طرف هم نکتهٔ من این است که به هر حال برای هر تغییر باید کمی آستینها را بالا زد و سردرد را هم باید تحمل کرد. برای درک مشترک از مشکلات، کانون باید بتواند با دوستان و نزدیکان و مراجعین ارتباط سالم و نزدیکی برقرار کند و حداقل دورهای را برای بحث پیرامون حیات و آیندهٔ کانون داشته باشد.
[ ... ]
* * *
تاریخ انجام مصاحبه: دسامبر ۱۹۹۸ میلادی
تاریخ انتشار مصاحبه: ژانویه ۱۹۹۹ میلادی
(۱)- در نظر دارم، در آینده در مجموعهٔ «پوشههای خاک خورده»، برخی از تجربههای کانون ایرانیان لندن را با استفاده از دفتر خاطراتام مستند کنم. این خاطرات، بخشی از تاریخ ایرانیان تبعیدی مقیم بریتانیا است که گمان نمیکنم هیچگاه مستند شوند.
(۲)- «انصار حزب الله-شاخه خارج کشور» اصطلاحی بود که از سال ۱۹۹۹ میلادی در پیوند با برخی از نیروهای سیاسی در مقدمه و یا در خلال گفتوگوهایم از آن استفاده میکردم.