عجب زمانه ای ! دلها نه برای ایران است
توچه میگویی که ایران خسته و نالان است ؟
همه میترسیم مثل دست خیس به برق
راه که میرویم نکند پشت سرکسی پنهان است ؟!
جلو را نگو دیگر ! هر آدمی که می گذرد شکی ست
مثل اینست که شب است و آتش در نهان است
خوشحالیم که در غیب کسی کاری کند
آب بریزی درخت میوه می دهد فرمان است
خورشید تیرش را رها کرد در پی شب
راهی باز نشد که جوش صبح به سیاه کاران است
سوزنی در شهر پیداست همه در ترس !!
از چه می ترسی ؟ آخرین گل را چیدند بیابان است
دست نگه دار ! پروندهء ایران را مگذار در بایگانی !
آنچه از تاریخ آید ره می جوید تازه راه درمان است
تو ای ملت ترسو ای ترسو شده از تاریخ !
جهان می رود و تو نمی مانی و ایران بی جان است
وقتی باد برگها را ریزاند جز یکی
تو آن یکی باش ! چونکه توفان است .
2020 08 1960
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد