انسان ها در محاورات اجتماعی خویش، عموما از بارزه های هویتی و اصالتی خاص بهره می گیرند که یا از جایگاه و پایگاه خاص اجتماعی طبقاتی سخن می گویند و یا با تاثیرات فکری و فرهنگی کاذب قدرت مسلط به گفتمان و مجادله می نشینند.بر این اساس به ورطه مغالطه، مبالغه و روندهای کاذب و دروغین در غلطیده و با مقایسه های مع الفارق، عمق ناآگاهی و کینه توزی خویش را نسبت به اندیشه وباورهای علمی و انسانی بیان می دارند.این واکنش های فاقد اصالت و منطق گفتمان واقع و اصولی، اصولا از تحجر و واپسگرایی ایده ای بر خاسته؛ ویا در پس روایت و حکایت های دوران گذشته تاریخی، از بار واقع رویکردهای محیطی فاصله گرفته است.براین اساس همچون واعظان و موعظه گران متحجر دینی به تخریب و تضعیف اندیشه رهایی بخش و دورانساز با درک ناواقع از علل شکست و ناکامی های گذشته پرداخته و برای روندهای بیمارگون و آلترناتیو آن مفری می جویند.
اغراض شخصی یا گروهی اصولا از ندانستن و یا از مصالح و منافع خاصی پیروی می کنند که آموزه های دروغین و کاذب محیطی را که انعکاسی از بارزه های شاخص و رذیلانه ثروت و قدرت و همچنین خرافه ها و گزافه های دینی می باشند؛پژواک می دهند. اصولا کسی که نداند؛ قطعا تاویل و تعبیر هایش از موضوعات به ویژه علمی در پس بدفهمی ها و کج فهمی ها بسوی مباحث پنداری و اختلاط و امتزاج مفاهیم و مضامینی سوق می یابند که بدترین عارضه بیمارگون مناسبات اجتماعی را در خود می پرورانند.این فرایند مرضی، حاصل تحریک مداوم و مزمن ایستارهای گذشته است که استمرار و تداوم آن به عادت های مرضی خاصی مبدل شده که امکان مهار روندهای ناواقع و مخرب و همچنین جایگزینی های نوین و مورد لزوم را با موانع جدی روبرو ساخته است. زیرا توقف در سازه های فکری گذشته و الگوپذیری و الگوگیری از آن ها برای انطباق و اتصال با فراز و فرودهای کنونی جامعه های انسانی، تفکر و اندیشه ورزی را در تحجر و ناهمسانی نظر و عمل تحلیل برده و محتوا و مضامین را فدای فرم و شکل ساخته است.براین اساس است که برخی ها با توقف در بارزه های فکری شکلی و فرمی، سازوکارهای فکری علمی را با پندارهای خرافه گون در هم می ریزند؛ و به نتیجه فاجعه باری می رسند که بر تباهی و روندهای رذیلانه حاکم کنونی سایه افکنده است. کسی یا کسانی که با یک مقایسه کوته بینانه و بی هویت خویش بین مذهب تشیع و کمونیسم با نگاهی فرمالیستی در تلاشی بی فرجام و پندار گون تشابهاتی را جستجو کرده؛ تا در اهتمامی آگاهانه یا ناآگاهانه تداوم حیات متحجر و دگماتیسم دینی را ممکن سازند.این نوعی غایت گرایی دینی است که تمامی غایت های ممکن و ناممکن را در یک قالب متحجرانه و به نفع خود رقم می زند.1 فاجعه بار است که انسان قدرت برون رفت از کوته فکری های باریک و تاریک را نداشته باشد.
افول فکری با پندارها و توهمات خرافه گون پیوند دارد. چرا که اصولا و عموما با القائات و اکتسابات فکری گذشته اقناع می شود و رضامندی خویش را در بارزه های فکری اعصار کهن تاریخی جستجو می کند.کسانی که تلاش می ورزند روندهای مرضی کنونی را با انطباق و الهام از اشعار و آثار ادبی اعصار کهن تاریخی درمان نمایند؛ مسلما قادر به پیوند مبتذلانه و غرض ورزانه و کینه توزانه بین مذهب تشیع و کمونیسم خواهند بود.زیرا توقف در سازه های فکری گذشته نگاه عامیانه و عوامانه به گذر حیات را مروج است؛ و از روند تحول و تکامل جامعه و انسان فاصله می گیرد.فاجعه های کنونی جامعه استبداد زده دینی در ایران محصول چنین اندیشه و اندیشیدن است که رضامندی دگم اندیشان و خرافه زده های فکری را با خود دارد. غایت گرایی در مذهب تشیع یک غایت گرایی پنداری و خرافی است که بر دروغ و فریب و برای گذر از تنگناهای ایده ای و ناتوانی های درونی و ذاتی مذهب تشیع بنا شده و با خشونت و قساوت موهن و بیرحمانه دینی پیوند دارد. در حالی که کمونیسم نه به عنوان غایت و پایان یک اندیشه و یا باور انسانی که تکمیل و کمال یک فورماسیون نوین اقتصادی اجتماعی است که زایده های فکری و نهادی فورماسیون نظام سلطه سرمایه را زدوده و با یک همزیستی مسالمت آمیز و درک عمیق و تعمیم یافته متقابل انسانی برای یک زیستی متعادل و متکامل انسانی شکل می گیرد. ایده انسانی که نه بر دروغ و ریا و فریب استوار است و نه خرافه ها و بدعت های فاجعه بار مذهبی را در خود جای داده است. بلکه بر آگاهی و دانایی انسانها بنا شده و تمامی مراحل اداره امور اجتماعی در درک و فهم به واقع انسانی از حشو و زواید کنونی اکتسابات رذیلانه به دور می باشند. بنابراین، چنین اندیشه رهایی بخش را پایانی نیست و غایتی برای آن نمی توان متصور بود؛ چونکه همواره در حال شدن و گشتن برای بهتر و انسانی تر شدن زیست عمومی می باشد. حال برای برخی این ایده آل زیست انسانی در مخیله بیمار و کم ظرفیت شان نمی گنجد و قابل هضم نیست؛ برمی گردد به اندیشه نهادین بیمارگونی که آن ها را در خود فرو بلعیده است.
هر سرانجامی غایت نیست و هر غایتی را نتیجه و پایانی رقم نمی زند. کمونیسم سرانجامی نیست که غایت یک باور و ایده انسانی را با خود داشته باشد. بلکه از بطن درک و فهم انسان ها و زدایش آگاهی های کاذب محصول پلشتی ها و پلیدی های اکتساب و امتیاز کنونی بر می خیزد و راهنمای عمل انسان ها برای یک زیست به واقع انسانی می شود. و اما تا رسیدن به کمونیسم فرسنگ ها فاصله است و زمان طولانی را با خود دارد. مسلما هر چه قدر زدایش آگاهی های کاذب که عمال سرمایه و مروجین و مبلغین دینی برای فریب و توهم توده ها جهت تداوم حیات متعدی شان به زیست اجتماعی آن را بکار می گیرند؛ برای نهادینه شدن آگاهی های واقعی بیشتر و گسترده تر باشد؛ مسلما دستیابی به آرمان های انسانی همچون کمونیسم سهل تر و زودتر خواهد بود. بشریت هنوز در بن بست های دهشت و وحشت حاکمیت زر و زور محصول واپس گرایی و تحجر اندیشه و عمل گرفتار آمده؛ و انسان ها نیز تحت القائات کاذب و دروغین آن به تمکین و تسلیم سر فرود آورده اند. اگر چه این روند را که مرگ و نیستی را در بطن خود می پروراند؛ دوامی چندان نیست؛ ولی شکل گیری بسترهای نوین متعادل و متکامل نیازمند بصیرت و شور و شعور خاصی است که متاسفانه اکنون در کجراهه های زیست عمومی از درک واقع و حقیقی بازمانده است.
همواره در بزنگاه رشد و صعود ارزش های چپ در میان توده ها و جامعه های انسانی، به دلیل ضعف و نقصان بنیادین سازه های مسلط برای پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه های انسانی، بسیج همه جانبه ای از میان جریان های متکاثر فکری و کنشگران مغفول اجتماعی برای تضعیف و تخریب چهره انسانی آن آغاز می شود. زیرا راهنمای فکری شان، القائات کاذبی است که سازه های مسلط فکری و معیشتی حاکم بر آنها تاکید می ورزند؛ نه خردورزی و پویش های خودی برای درک و فهم علل و عواملی که در رویکردهای محیطی وجود دارند. اندیشه بی ریشه، چپ را بی ریشه می پندارد؛ چرا که با ریشه های فاسد و تبه کارانه حاکم ارضاء و اقناع می شود. کنشگر بی ریشه نیز از همه چیز و همه کس نفرت داشته و از ریشه رو به تعمیق و گسترش چپ نیز هراسان است و با بی ریشه قلمداد کردن آن ، برای خود آرامش و آسایش می جوید. ولی انسان اندیشه ورز و آگاهی های روزافزون حاصل تحول و تکامل دانش و تکنیک، بر تمامی این لفاظی ها و بیهوده گویی ها خط بطلان کشیده و راهی به روشنایی می گشاید. روندی که آغاز شده و تا استقرار بنیان های سازه ای انسانی تر و مطلوب تر از پای نخواهد نشست.
تشابهات فرمالیستی اصولا با معلول ها و ضعف و خلجان هایشان دست به گریبانند و از علتها و چرایی و چگونگی آن که نیازمند اندیشه ورزی پیرامون رویکردهای محیطی است؛ به دلیل جایگاه منفعتی و پایگاه اجتماعی و همچنین عادات و سنن نهادین می گریزند. چرا که بیان معلول ها از یک طرف به عنوان یک محرک احساسی و عاطفی یک مقبولیت کاذب عامه را با خود حمل می کند و از طرف دیگر، چون عوامل بنیادین و اصلی مغفول واقع شده و مشخص نیست؛ مسئولیت گریزی فرد را توجیه و سطحی نگری و بی کنشی را مشوق است. براین اساس فرد با رویدادهای روزمره گذر حیات همراه می شود و دورنمای مطمئن و امید بخش را در نمی یابد. مخدوش بودن مرزبندی بین کهنه و نو که همواره مورد نزاع کنشگران اجتماعی می باشند؛ ریشه در بیان معلول ها و ناتوان از درک علّی رویدادهای محیطی دارند. قیاس های مع الفارق نیز حول محور معلول ها شکل می گیرند؛ و علت ها را از درک و فهم عامه دور می سازند. ضمن اینکه معلول ها با تجرید و انتزاع پدیده ها همراه بوده و با جدل دیالکتیکی برای فهم و شناخت درونی و مضمونی رویدادهای محیطی بیگانه می باشند.
قلمرو اندیشه و پویش های فکری با قیاس های مع الفارق و درک معلولی رخدادهای محیطی، بسوی پندار و توهم و رشد بیمارگون الگوهای ذهنی و دینی هدایت می شوند. چرا که اصولا معلول ها از گذشته تغذیه می شوند و با واپس گرایی به تبیین و تحلیل های روندهای حال می نشینند. بنابراین هر چه قدر جامعه در تشبیهات ایده ای نامتجانس و فرمالیستی فرو خسبد؛ دین و پندارهای ایده ای از جایگاه غنی و مقاومی برخوردار می باشند. خرافه های دینی، فقر فرهنگی و حیات مادی ناپایدار و بی ثبات، از بی ثباتی و بی هویتی ایده و عملی حکایت دارند که تحت تاثیر القائات کاذب سلطه و استبداد با اتکا به ره آوردهای دانش و تکنیک، بسوی قالب های فکری خاصی هدایت شده اند که با توقف در سطح و رویه از درک علّی روندهای نامتعارف و مخرب پدیده های محیطی فاصله گرفته اند. عدم درک علّی، مبارزات را نیز در چرخه بسته و محدود و تکراری معلولیت فکری و نظری ،از تاثیر موثر و پیشبرد اهداف و آرمان های مبارزاتی دور ساخته است. این چنین است که بیهوده گویی و بلاهت گویی عرصه تاخت و تاز عناصر بدفهم و کج فهمی گردیده که با اقدام و عمل نابخردانه خویش، پراکندگی و تفرقه و تضاد را در مبارزه با استبداد و دیکتاتوری سیاست و سرمایه در صفوف مبارزین موجد شده اند.
و اما این تنها پندار گرایان و یا نگاه عوامانه نیست که معلول ها را به جای علت ها می نشانند و از واقع گرایی و حقیقت پژوهی فاصله می گیرند. بلکه نیروهای مترقی و بویژه چپ ها نیز در بزنگاه های خاص مبارزاتی با قیاس های مع الفارق دچار خطاهای استراتژیک و مهلکی شده اند که اکنون به ابزار تبلیغاتی فرصت طلبان و ناآگاهان و جوسازان وابسته به حاکمیت ثروت و قدرت مبدل شده است. نیروهایی که نه نقدی اساسی و اصولی از عملکرد گذشته خود برای تنویر افکار توده ها داشته اند و نه بطور واقع و قاطع به اصلاح و تغییر مشی مبارزاتی خویش با یک مرزبندی دقیق و عمیق طبقاتی با واپسگرایان و خرافه های دینی اقدام نموده اند. با نگاه فرمالیستی به تشابهات اهداف مبارزاتی چون مبارزه ضد امپریالیستی با تحجر و استبداد دینی همراه شدن، از بارزه های انحراف و بواقع انصراف از نگاه علمی و عینی و درغلتیدن در دام تبه کاری های دینی و آلودن ایده علمی و رهایی بخش به ریب و ریا و تخریب و ترهیب حاکمیت دینی، می باشد.حاکمیت دینی با اتکای به قواعد و قوانین عهد عتیق و باورهای فرتوت و فرسوده فقهی و شریعتی هرگز قادر به مبارزه اصولی و الزامی با بنیان های ستم سرمایه نبوده و نخواهد بود. این قیاس های بی اساس و تشابهات بی پایه امروز مبارزات نیروهای چپ را با موانع جدی روبرو ساخته و بی اعتمادی بخش بزرگی از نیروهای مردمی را در برداشته است. چرا که پذیرش هژمونی حاکمیت دینی تحت هر شرایطی یعنی زیرپا نهادن هر گونه عقلانیت و خردمندی که لازمه تعامل و تکامل جامعه و انسان می باشند.
نتیجه اینکه: بارزه های فکری و اندیشه ورزی انسان ها، بیان تاثیرات محیطی و جایگاه و پایگاه اجتماعی است که در محاورات و مجادلات زیست متعامل تجلی می یابند. بدفهمی و کج فهمی و همچنین ندانستن علل رویکردهای محیطی، روند بیمارگونی را در مناسبات اجتماعی شکل داده که جامعه را از واقع بینی و حقیقت پژوهی دور می سازد. قیاس های مع الفارق و تشابهات ذهنی و پنداری از روند های مرضی است که بسیاری را در کجراهه های دریافت های محیطی، از بهسازی و بهیابی مناسبات اجتماعی باز داشته است.فرایندی که در پیوند با واپسگرایی ایده ای، بسوی احیای مناسبات عامیانه و عوامانه، مضمون و محتوا را فدای شکل و فرم ساخته است. این نگاه فرمالیستی با توقف در سطح و رویه، ناتوان از درک علّی پدیده ها در سطح معلول ها متوقف شده؛ و با تهییج و تحریک احساسی و عاطفی، سطحی نگری و گذر روزمرگی زیست اجتماعی را موجب شده که مسئولیت گریزی و بی تفاوتی در برابر رویدادهای محیطی را اشاعه داده است. این قیاس های بیمار گون است که برخی ها را به تشابهات ذهنی و پنداری کمونیسم با مذهب تشیع هدایت کرده و مبارزین چپ را با یک قیاس فرتوت نظری ایده ای یعنی مبارزه ضدامپریالیستی، به همکاری با حاکمیت تحجر و استبداد دینی تشجیع نموده است. یکی چون قدرت درک و هضم تکامل اجتماعی و انسانی را ندارد؛ آگاهانه یا ناآگاهانه، غرض ورزانه و یا کینه توزانه ایده متعالی کمونیسم را با ترازوی ریب و ریا و سبعیت و دهشت مذهب تشیع وزن می کند و دیگری در تب و تاب مبارزات ضد کاپیتالیستی خویش ، خرد و تعقل را در پس تحجر و تفکر عهد جاهلیت دینی وا می نهد. در حقیقت هر دو آب به آسیاب دشمن ریخته و توده ها را مایوس و ناامید و بی پشتوانه در کوران مبارزات رها ساخته اند. نبود آلترناتیو غنی و قوی محصول این روند نامتعارف و نامتعادل است که بی اعتمادی توده ها را نسبت به موضع گیری ها و تاکتیک های مبارزاتی فراهم نموده است. مسلما این روند مرضی با نقد صادق از گذشته و اتخاذ مشی مبارزاتی اصولی و مطلوب قادر است اعتماد توده ها را برای یک مبارزه سرنوشت ساز جلب نماید.
اسماعیل رضایی
پاریس
18/08/2020
_____________________________________
1 اخیرا آقای مزدک بامدادان در یک بحث سطحی، بی رمق و فرمالیستی، به مقایسه مذهب تشیع و کمونیسم مبادرت کرده که اوج ابتذال فکری و نظری را به نمایش گذاشته است.به زعم آقای بامدادان غایت مذهب تشیع یعنی ظهور امام زمان برای گسترش به اصطلاح عدل و داد در سراسر گیتی، با کمونیسم به عنوان سرانجام ایده چپ و مروج عدالت و برابری شباهت دارد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد