۱.
یک سیب برای درک هستی کافی است
آن هستهی در دلش به رازی وافی است
آن هسته که پیوسته دو نیمهی وجود
آن راز که جان و بدنش را شافی است
۲.
دیروز شکوفه بود و حالا سیب است
زین سرِّ طبیعت است از روز الست
سرّی که به هر نفس، به هر پلک زدن
بودی که نبود را به هستی پیوست
۳.
بر قلهی اندام بلندِ آبشاری
چون شرهی گیسوی دلانگیز نگاری
راهی است برافراشته تا قلعهی خورشید
گیسوش زرافشان و رُخ افروخته یاری
۴.
در زمزمه و به گفتگوند نیوش
از چهچهه جنگل و از رود بنوش
بر راز و نیازشان دل و گوش سپار
آن راز و نیازی که برد از سر هوش
۵.
این بوته که گل بود و کنون غرق تمشک است
این بوتهی پر خونِ پر از آب وَ سرمست
خونی که در آن است از خار چکیده است
این خار که نگذاشت به گل کس ببرد دست
۶.
از حنجرهی حق به جهان میریزد
از جنبش جمله زندهگان میخیزد
این صوت که موج آب یا برگ درخت
در لرزش سنجاقکِ باد انگیزد
/
نیلوفر شیدمهر
nilofarshidmehr.com تارنما:
در همه شهرهای دنیا زنی هست لینک به مجموعه اشعار
دو زن در میانه پل لینک به مجموعه داستان
(از شما دعوت میشود مشترک شوید / دکمه سابسکرایب را بفشارید)
کانالِ شعرخوانی در یوتیوب