logo





کانت: نقدِ خردِ محض

پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۳ اوت ۲۰۲۰

امید همائی

new/kant.jpg
کتابِ "نقدِ خردِ محض"(1) شاید مهمترین و همچنین مشکل ترین اثرفلسفی در روزگار نوین است.
اوّلین مسئلهٔ مطرح شده هنگامِ خواندنِ اینست: کانت در این کتاب به چه پاسخ میگوید؟
وی در مقدّمهٔ چاپِ اوّل مینویسد:
در این پژوهش من به هدف خودرسیده ام و خطر گفتن اینکه در متافیزیک مسئله ای نیست که نگشوده یا کلیدی برایِ آن نداده باشم را می پذیرم.
اگرچه این آرزویِ کانت است چه بدان رسیده باشد یا نه، ولی وی انگیزهٔ دیگری هم دارد. اگر به پیشینهٔ تاریخی بحث هایِ او باز گردیم میتوانیم از جدلهایِ فلسفیِ اثر گذار بر او، چندی را برجسته کنیم. مهمترین آنها مسئلهء شناختِ عینی(2) (شناختِ جهانِ خارج از ما آنطور که میباشد) است همانگونه که توسطِ دکارت نیز مطرح شده بود. فرد میتواند چیزهایِ بسیاری در بارۀ خودش بداند واین دانستن غالباً دانشی قطعی است. بنا بر نظر دکارت به وجودِ خود شک کردن بی معنی است. شک کردن در وجود تائیدِ وجود است. اگر شک میکنم پس وجود دارم. فکر(شک) میکنم پس هستم. پس دستِ کم دراین مورد دانش من عینی است. این واقعیـّت که من وجود دارم واقعیّتی عینی است در بارۀ جهان و نه یک دریافتِ فردی. در دنیا هرچیزی وجود داشته باشد یک متفکّر نیز وجود دارد که من باشم. لیشتنبرگ(3) معاصرِ کانت بر این باور است که دکارت نباید از استدلالِ خود چنین نتیجه ای میگرفت. فکر کردن، وجود فکر را گواهی میدهد و نه وجودِ خارجیِ منی را که فکر میکند. کانت نیز با استدلالِ دکارت و اثبات وجودِ روح از طریقِ آن توافقی ندارد. این درست است که هرچقدر به وجودِ دنیاِی خارج از خود مشکوک باشم نمیتوانم به دنیایِ ذهنی خود شک کنم. پس میتوانم بی واسطه به حالتِ ذهنیِ(4) خودم یقین داشته باشم. امّا نمیتوانم بی واسطه به آنچه که هستم یا منی که این حالتِ ذهنی به او تعلّق دارد یقین کنم. اثبات وجودِ من در دنیایِ خارج و مستقل از حالتِ ذهنیم گواه و استدلالِ دیگری لازم دارد.
آگاهیِ بیواسطۀ من به حالتِ ذهنیم چه خصوصیّتی دارد؟
وجه متمایزِ این آگاهی آنست که چنان مینماید که هست و چنان هست که مینماید. در دنیایِ ذهنی، بودن و نمودن بر یکدیگر منطبقند. در دنیایِ خارج از ذهن، بود و نمود ازهم دورمیشوند. دنیایِ خارج از من عینی است چرا که میتواند با آنچه در نظرِ من مینماید متفاوت باشد.
از اینرو پرسشِ دربارهء آگاهیِ عینی اینست: چگونه میتوانم جهان را آنچنان که هست بشناسم؟
من میتوانم جهان را آنچنان که مینماید بشناسم. شناختی مبتنی بر دریافت اکنونی، خاطرات، افکار و احساساتم. امّا آیا میتوانم از جهان، شناختی که صرفاً نمودِ آن در لحظه نباشد داشته باشم؟
پرسش را به گونه ای دیگر مطرح کنیم: میتوانم از جهان تصویری داشته باشم که تنها نقطه نظرِ من نباشد؟ علوم، عقلِ سالم، الهیات و زندگیِ فردی ما داشتن شناخت و آگاهی عینی از جهان را ممکن میشمارند. اگر این فرض موجّه نباشد تقریباً تمامی باورهایِ ما نیز بی پایه خواهند بود.
ازمیانِ پیشینیانِ کانت دو نفر پاسخهائی به پرسشِ امکانِ شناختِ عینیِ جهان داده اند که توجهِ متفکّران را جلب کرده است. اینان لایب نیتز و هیوم هستند. فرد نخست مدّعی است که ما میتوانیم شناختی عینی از جهان، پیراسته از نقطه نظرِ فردِ شناسنده داشته باشیم. دوّمی، هیوم بر آنست که نمیتوانیم از چیزی آگاهیِ عینی داشته باشیم.
لایب نیتز بنیان گذارِمکتبِ فلسفیِ پروس(5) است. افکارش باقی مانده در پاره هائی کوتاه توسط کریستیان ون ولف(6) صورتی نظام مند به خود گرفت و توسطِ بوم گارتن(7) شاگردِ ولف گسترده شد.
اندیشهء لایب نیتز در زمان جوانیِ کانت دچارِ سانسورِ رسمی بود چرا که مدّعیاتِ او دربارهء استدلالِ خردمندانه، مذهب را که مبتنی بر اعتقاد بود تهدید میکرد. ولف برایِ مدّتی از تدریس محروم شد. امّا در دورانِ فردریکِ کبیر اندیشهء لایب نیتزی موردِ توجه قرار گرفت و فلسفهء رسمی دورانِ روشنگریِ آلمان شد. کانت این فلسفهء رسمی را محترم شمرد و در روزهایِ پایانی عمر از آثارِ بوم گارتن به عنوان متون درسی برایِ تدریس استفاده کرد.
شک گرائی (8) هیوم بر کانت تأثیر ژرفی نهاد و پرسشهایِ جدیدی را مطرح کرد که از نظرِ او پاسخ به آنها تنها با کنار گذاردنِ نظریاتِ لایب نیتز ممکن بود. این سئوالات که به مسئلهء علّیت(9) و دانش پیشینی(10) (دانشی که مبتنی بر تجربه نیست ) بر میگشت همراه با مسئلهء شناختِ عینی، موضوعِ کتابِ اوّلِ کانت، نقدِ خرد محض، گردید.
لایب نیتز به مکتبی که امروزه آن را خردگرائی(11) میخوانیم و هیوم به مکتبِ تجربه گرائی(12) تعلّق دارد. این دو مکتب به نوعی با یکدیگر درتضادند.
این تقسیم به خرد گرائی و تجربه گرائی در واقع توسط کانت صورت گرفته است. وی با اعتقاد به اینکه هردو فیلسوف در نتیجه گیریِ خود برخطا هستند بر آن شد که روشی فلسفی ارائه دهد که به نتیجه ای درست منتهی شود و از اشتباهات هردو مکتب دوری جوید.
خرد گرائی حقیقت را از تکاپویِ خرد بیرون میکشد و مدّعی است که تصویرِی مطلق و پیراسته از نقطه نظرِ هر ناظری، از جهان ارائه میدهد. این تلاشی است برایِ ارائهٔ همان تصویری که خدا از جهان دارد.
تجربه گرائی آگاهی را تنها نتیجۀ تجربه میداند پس بهیچوجه نمیتوان آن را از شرائط و محدودیتهایِ فرد تجربه کننده پیراست.
کانت بر آنست که به آنگونه آگاهی دست یابد که نه چون آگاهیِ لایب نیتزی مطلق باشد و نه چون آگاهیِ تجربیِ هیوم آمیخته به ذهنیّتِ فردِ تجربه کننده.
بهترین راه برایِ قابلِ فهم کردنِ موضعِ کانت، شرحِ خلاصه ای از نگرشِ لایب نیتز و هیوم که وی سعی بر رّدِ آنها دارد در اینجاست.
لایب نیتز بر آنست که دریافتنِ جهان، دربردارندۀ اصولی سرشتی(13) است که وی آنهارا راست میپندارد. براساس آنها قوانینی میسازد و توصیف کاملی از جهان مبتنی بر این قوانین بدست میدهد. این اصول، برایِ لایب نیتز، ضرورتاً درستند و برایِ معتبر بودن به تجربه نیازی ندارند. پس جهان را چنان که هست تصویر میکنند و نه چنان که در تجربه یا در نگرش فرد تجربه کننده مینماید. درهمان حال نگرشها و دریافتهایِ فردی که خاصِّ افرادِ تجربه کننده هستند میتوانند برآن تصویر تطابق کنند. لایب نیتز بینِ حامل(14) و محمول(15) تفاوتی قائل میشود. در جملۀ: "پرویز فکر میکند" پرویز حامل و فکر کردن محمول است. وی بر آنست که این تفاوت بر تفاوتِ بینِ جوهر و ویژگی مطابقت دارد. جهان بر وجودهاِیِ عینیِ یا جوهرها که باید مستقل و قائم به خود باشند بنا شده است. برخلافِ ویژگیها که وجودشان بسته به جوهراست. جوهرمیتواند بدون توانائیِ فکر کردن برقرار باشد حال آنکه وجودِ ویژگیِ فکرکردن منوط به وجودِ جوهر است. جوهر هم مستقل و هم همیشگی است و نابود نمیشود. لایب نیتز جوهر را موناد(16) مینامد که به صورتِ ارواح فردی تحقق مییابند. جوهرهائی متفکّر همانگونه که دکارت توصیف میکند. از این اندیشه تصویرِ نامحدودِ جهان فارغ از نگرشهایِ فردی حاصل میشود. این تأمل بر دو اصل مبتنی است: اصلِ تناقض (یک گزاره و نقیضِ آن هردو با هم نمیتوانند همزمان درست باشند) و اصلِ دلیلِ کافی (گزاره ای حقیقت نیست مگر آنکه اثبات شود).
با بکار گیریِ گواهیِ بکر و موشکافانه و کمترین مفروضاتِ ممکن لایب نیتز به نتایجِ زیر میرسد.
جهان مرکّب از بیشمار مونادهایِ فردیست که در زمان و مکان محدود نیستند بلکه همیشه و همه جا وجود دارند. هر مونادی از لحاظی با مونادِ دیگر متفاوت است. بدون این فرض وجودهای عینی و اشیاء و خصوصیّاتِشان فردیّت نمییابد. از همین رونقاطِ نگرشِ فردی برایِ جداسازیِ ویژگیهایِ فردی مونادها ضرورت پیدا میکند. باور لایب نیتز اینست که میتوان طبیعتِ واقعیِ جهان را پیراسته از نگرشها و دیدگاههایِ(17) متفاوتِ افراد بدست داد. دیدگاهِ هر مونادی راهی برایِ نمایشِ ساختاردرونیِ اوست و جهان را چنان که هست نمایان نمیکند. هر مونادی کائنات را از دیدگاهِ خویش باز میتابد ولی با هیچ مونادِ دیگری رابطۀ علّی و سببی و غیروندارد. زمان و مکان نیز انگاره هائی هستند که به یاری آنها تجربه ها برایِ ما محسوس میشوند ولی از آنِ جهانِ واقعی نیستند.
بین نمودها نظامی(پیش هماهنگیِ بنیادین) برقرار است که در آن صحبت از علّیّت، زمان و مکان، وجودهایِ گذرا، مشاهدات و تأثیر گذاری معنا میدهد و تصوّر میکنیم پدیده ای علّت پدیده ای دیگر است. اعتبارِ این مفاهیم و قوانینِ فیزیکی بر آمده از آن مدیون همان پیش هماهنگیِ(18) بنیادین است. آنها ما را از جهانِ واقعی آگاه نمیسازند مگر به صورتی استثنائی و با این فرض که نمودِ چیزها نشان از بودشان دارد. بحث لایب نیتز اینست که تصویری که عقلِ سالم از جهان دارد و در زمان و مکان جای گرفته واز اصلِ علّیّت پیروی میکند چیزی جز نمود و پدیدار نیست. این تصویر در نظرِ لایب نیتز توهّم نه بلکه نتیجۀ لازم و سامان یافتۀ احکامِ خرد است.
جوهر(19) که شرح و شناختش محدود به زمان و مکان نیست نمود و پدیدار ندارد. واقعیّت تنها دردسترسِ خرد است چرا که تنها خرد است که از دیدگاه هایِ فردی فرا تر رفته و به ضروتِ غائی که از آنِ خداست دست مییابد. خرد باید مفاهیمِ غریزی را که در بالا از آن صحبت کردیم بکار گیرد. این مفاهیم از طریقِ تجربه آموخته نمیشوند و در اندیشۀ هرمتفکری موجود است. محتوایِ این مفاهیم نه ناشی از تجربه بلکه بر آمدِ شهودِ خرد است. جوهر یکی از این مفاهیم است که تمامی اصولِ اندیشۀ لایب نیتزازآن جاری میشود.
نگرشِ هیوم به لحاظی در مقابل نگرشِ لایب نیتز است. هیوم امکانِ شناخت از طریقِ خرد را رد میکند چرا که خرد نمیتواند بی واسطۀ ایده ها کنشی داشته باشد و ایده ها از محسوسات (تجربه) بدست می آیند. محتوی هر فکری بایستی در تحلیلِ نهائی به صورتِ تجاربی که گواهِ آن است بیان گردد. راستیِ هیچ باوری پایه ور و مسجّل نیست مگر با رجوع به محسوساتی که آن را گواهی میکنند. این فرضِ مبنایِ تجربه گرائی است. ولی تنها تجربه ای که میتواند باورمرا تأئید کند تجربۀ خود من است. اعتبارِ گواهی دیگران، اسناد و مدارکِ قانونی یا فرضها، خاطرات و القائات همه منوط به تجربه است. هیوم به این ترتیب دانشِ من از جهان را به یک تجربۀ شخصی تقلیل میدهد وبنابراین ادّعایِ شناختِ عینی از جانبِ من نادرست و توهّم مینماید. اگر مدّعی شناختِ اشیاء یا موجوداتی شوم که خارج از دریافت من وجود دارند منظور من تنها بدین معنی است که دریافت من گونه ای از پایداری و همگرائی بین پدیده ها را نشان میدهد که توهّمی بیش نیست. وقتی از علّیت صحبت میکنم منظورم تجاربیست که در ذهن من یکی از پی دیگری میا ید و تصوری از امکانِ پیش بینی را ایجاد میکند. اینجا نیز مثلِ موردِ خرد میتوان از ارتباط بین ایده ها در ذهن صحبت کرد. برایِ نمونه میتوان گفت که ایدۀ مکان در ایدۀ شکل نهفته یا معنیِ مجرّد با ازدواج نکرده یکیست. ولی اینها نمیتوانند از خود ایده ای فرا آورند یا در بارۀ کار برد یک ایده نظر بدهند. نوعی آگاهی هستند مبتنی بر معانیِ کلمات و هر گز نمیتوانند به شناختِ واقعیات منجر شوند. هیوم شک وتردید را تا حدّ وجودِ خودِ شناسنده (واحدی که لایب نیتز موناد را براساسِ آن شکل داده بود) پیش برد وگفت چیز قابل مشاهده ای به نامِ شناسنده وجود ندارد و تصورش ازهیچ تجربه ای نشأت نمیگیرد.
یک چنین شک گرائی که بازگشتی به نقطۀ آغازین خود است پذیرفتنی نیست و تعجّبی ندارد که کانت همانگونه که میگوید توسطِ هیوم از خواب جزم گرائی برخیزد. آنچه در فلسفۀ هیوم بیش از همه کانت رابر می آشفت مفهومِ علّیت بود. هیوم میگفت هیچ مبنائی برایِ پذیرشِ ضروریات در طبیعت وجود ندارد: ضرورت مسئله ای عقلانی است و صرفاً رابطۀ بین تصوّرات را منعکس میسازد. کانت متوجه بود که علومِ طبیعی بر این باورند که ضرورت، امری واقعی و نه یک تصوّر است و شک گرائی هیوم ورایِ یک بحثِ دانشگاهی، پایه هایِ تفکّر علمی را تهدید میکند. کانت با لایب نیتز و نظامِ فکریش در جدل بود. واین اندیشه که مسئلۀ عینیّت و علّیت در نهایت به یکدیگر پیوند میخورند اورا به نوشتنِ "نقدِ خردِ محض" واداشت. وی در تلاشش برایِ نشان دادن اشتباهِ هیوم به نقصان اندیشۀ لایب نیتز پی برد واندیشۀ زیر را ارائه کرد:
نه تجربه و نه خرد هیچیک به تنهائی قادر به شناختِ واقعیّت نیستند. تجربه محتوائی بی شکل به دست میدهد و خرد شکلی بی محتوی. فقط با ترکیبِ ایندوست که شناخت ممکن میگردد. شناختی نیست که نشان هم از خرد و هم از تجربه نداشته باشد. یک چنین شناختی واقعی وعینی است. فراترازدیدگاه شناسنده است و ادِعایِ موجهِ شناختی مستقل را داراست.
با این وجود شناختِ خود جهان آنچنان که هست و مستقل از چشم اندازها ممکن نیست چرا که چنین شناخت مطلقی از نظرِ کانت بی معناست. این شناخت را فقط با مفاهیمی عاری از معنا ( شاید مجرّد و نا محسوس) میتوان ارائه کرد. با آنکه جهانِ پدیدارها(20) را میتوانم مستقل از دیدگاهم بشناسم ،شناختِ من نقشِ دیدگاهِ مرا با خود خواهد داشت. وجودِ اشیاء وابسته به مشاهدۀ من نیست امّا طبیعتِ آنها چنین است که قابل مشاهده باشند.
اشیاء نه مونادهایِ لایب نیتز هستند که فقط با خردِ محض خارج از زمان و مکان قابلِ شناخت باشند و نه صرفاً محسوسات انسانی محدود به تجربه. آنها واقعیِتی عینی هستند ولی خصوصیاتشان از دیدگاهی که مشاهده میشوند (تجربه) قابلِ دریافت است. این نگاهی است که به "تجربۀ ممکن" (21) معروف است. کانت از این راه میخواهد نشان دهد که ایدۀ اقدام به تجربه فرضِ عینیّت موضوع یا شئ موردِ تجربه را در خود دارد. عینیّتی که هیوم رد میکند. تجربه ویژگیهایِ زمان، مکان و اصلِ علیّت را در خود دارد پس من در شرحِ تجربۀ خود به چشم اندازِ ویژه ای از جهانی مستقل (ازمن) اشاره دارم.
کانت برایِ پرداختن به این برداشتِ نو از عینیّت که آن را ایده آلیسمِ متعالی (22) مینامد از آگاهیِ پیشین آغاز میکند. در میانِ گزاره هایِ درست پاره ای مستقل از تجربه بوده و در هر تجربه ای درست هستند. این گزاره ها حقایقِ پیشن اند. درست بودن گزاره هایِ دیگر به تجربه بستگی دارد و درستی آنها میتواند با آن یا این آزمون تغییر کند. این گزاره هارا میتوان پسین(23) نامید چرا که راستی شان از پس تجربه آشکار میشود. کانت در ادامه میگوید حقایقِ پیشین بر دو نوعند: تحلیلی(24)، ترکیبی(25).
گزارۀ پیشینِ ترکیبی مثل:
هر مجرّدی بی همسر است.
صحّتِ این گزاره ناشی از معناِی آن است که با تحلیلِ معنیِ واژه هایِ گزاره آشکار میشود.
گزارۀ پیشینِ ترکیبی مثل:
همۀ مجرّدها ناراضیند.
که با فرضِ درستیِ آن چیزی را به افرادِ مجرّد نسبت میدهد که در ذات آنان نیست. این جمله بر خلافِ جملۀ قبلی دو واژۀ مجرّد و بی همسر را که مترادف هستند به هم مربوط نمیکند بلکه خصوصیّت عدم رضایت را با مجرِد بودن ترکیب میکند. تمایزِ تحلیل و ترکیب، استفاده از اصطلاحات جدیدی را ایجاب میکند هرچند فیلسوفان پیشین نیز آن را بکار میبرده اند. آکویناس(26) به الهام از بوئسیوس(27) از گزاره هائی صحبت میکند که خود بخود روشنند و در آن مُسند (بی همسری) در مُسند الیه (مجرّد) نهفته است. همین اندیشه نیز در آثار لایب نیتز یافت میشود. بدعت کانت پافشاری او براین دو تمایز( بینِ پیشین وپسین و بین گزارۀ تحلیلی و ترکیبی) که طبیعتی متفاوت دارند میباشد. اصرارِ تجربه گرایان بر عدم تمایز نوعی جزم گرائیست(28). برایِ تجربه گرایان آگاهیِ پیشینِ ترکیبی ممکن نیست چرا که آگاهی ترکیبی از تجربه حاصل میشود ار اینرو پسین است.
موضعِ تجربه گرایان این روزها توسطِ انجمنِ پوزیتیویست هایِ منطقیِ(29) وین اقتباس شده است. اینان میگویند هر واقعیّت پیشینه ای فقط تحلیلی است و نتیجه میگیرند که گزارۀ متافیزیکی بی معناست چرا که نه تحلیلی است و نه پسین. بر کانت روشن بود که تجربه گرائی امکانِ متافیزیک را رد میکند. اگر میخواهیم برایِ شناختِ عینی شالوده ای تدارک ببینیم متافیزیک ضروریست و بی آن شک گرائی هیوم را نمیتوان مسدود کرد.
پس نخستین پرسش در فلسفه این خواهد شد که: چگونه شناختِ ترکیبیِ پیشین ممکن است؟
یا،
چگونه میتوانم جهان را صرفاً از راه اندیشه کردن و بی هیچ تجربه ای بشناسم؟
کانت دریافت که شناختِ پیشینی از واقعیّتِ عینی که پیراسته از زاویۀ دید شناسنده باشد پذیرفتنی و قابلِ توضیح نیست. از این رو کانت هر ادّعائی مبنی بر اینکه بتوانیم دانشِ پیشینی از واقعیّتی بی زمان و مکان داشته باشیم را، به چشمِ تردید مینگریست. چرا که چنین شناختی یعنی شناختِ واقعیّت عینی بدونِ ارجاع به تجربۀ ممکن که از جانب یک تجربه گر صورت گرفته باشد. شناخت پیشین تکیه گاهی برای آگاهی فراهم میکند امّا محتویِ خودرا از تجربه میگیرد. "نقدِ خردِ محض" بر اینکه خرد به تنهائی بتواند محتوائی برایِ شناخت بی یاریِ تجربه فراهم کند خرده میگیرد.
حقایقِ پیشینی هم ضرور و هم همیشه و همه جا معتبرند. این دو، نشانی هستند برایِ تشخیصِ آنها در میانِ گزاره هائی که مدّعی آن هستیم. گزاره هائی که درهر جای و گاهی درست هستند حقایقی پیشینی هستند. تجربه هرگز نمیتواند ضرورت ِ همیشگی و همه جائی و همه مکانی بودن ِ یک گزاره را گواهی کند. هر تجربه به گونه ای اختصاصی است و ضرورتاً محدود به زمان و مکانِ خاصی است پس یک گزارۀ سراسری که مواردِ صدقِ بیشمار دارد نمیتواند با تعدادی محدود تجربه اثبات شود. کسی نباید در وجودِ شناختِ پیشینِ ترکیبی شک کند. کانت ریاضیات را به عنوان آشکار ترین مثال از آن ارائه میکند که همانطور که میدانیم شناخت آن با استدلالِ محض (ترکیب) صورت میگیرد و نه با معنا گشائی (تحلیل) از واژه ها. بایستی توضیحی فلسفی برایِ طبیعتِ پیشینیِ ریاضیات وجودداشته باشد و کانت میکوشد این توضیح را در بخشِ آغازینِ کتاب نقدِ خردِ محض ارائه کند. همچنین توجه ما را به مثالهایِ دیگری میخواند. برایِ نمونه گزاره های زیر پیشینی و درست هستند:
-هر رویدادی سببی دارد.
-جهان مرکّب از اشیائی است که مستقل از من وجود دارند.
-هر شئ قابل شناختی در زمان و مکانِ جای دارد.
این گزاره ها نمیتوانند منتج از تجربه باشند چرا که برایِ آغاز هر تجربه ای باید این گزاره ها را باور داشت. علاوه بر آن درستی هریک نه دراین یا آن مورد بلکه همیشه و همه جا مفروض است. وبالاخره گزاره هائی از این دست برایِ اثبات عینیّتِ شناخت ضرورند. پس عینیّت و شناختِ پیشینِ ترکیبی در نهایت با یکدیگرپیوند دارند. فزون از این، نقش حیاتیِ گزاره هایِ بالا در توضیحاتِ علمی، کانت را متقاعد کرد که نظریه ای برایِ عینیّت، توضیحی هم برای اصلِ ضرورت در طبیعت خواهد بود. یک چنین نظریه ای پاسخِ کاملی بر شک گرائی هیوم است.
کانت چه هدفهای دیگری را درکتابِ "نقدِ خردِ محض" دنبال میکند؟
نخست اینکه درردّ نظریۀ هیوم نشان دهد که شناختِ پیشینِ ترکیبی ممکن است و نمونه هائی از آن را ارائۀ دهد.
دوّم در ردّ لایب نیتز نشان دهد که پویشِ خردِ محض به تنهائی و خارج از حدودِی که تجربه بر آن تحمیل میکند تنها به توهّم می انجامد پس شناختِ پیشینی از ذاتِ اشیاء وجود ندارد.
تقسیمِ کتابِ "نقدِ خردِ محض" به دو بخش، اوّل تحلیلی و دوّم جدلی(30) بر حسب موضوعاتِ مطرح شده کاری معمول است هرچند با تقسیم بندی فصول آن از جانب کانت تطابق ندارد.
واژه هایِ "تحلیلی" و "جدلی" توسطِ کانت بکار گرفته شده اند.


از دریافتِ نظراتِ شما خوشحال خواهم شد.
homaeeomid@yahoo.fr

1-Critique of Pure Reason
2-Objective Knowledge
3-Lichtenberg
4-Mental state
5-Prussian academic philosophy
6-Christian von Wolff
7-A.G.Baumgarten
8-Scepticism
9-Causality
10-A priori Knowledge
11-Rationalism
12-Empiricism
13-Innate
14-Subject
15-Predicate
16-Monad
17-point of view
18-pre-Established Harmony
19-Substance
20-Appearance
21-Possible experience
22-Transcendental Idealism
23-A posteriori knowledge
24-Analytic
25-Synthetic
26-Aquinas
27-Boethius
28-Dogmatism
29-Logical Positivist
30-Dialectic

مأخذ:
KANT
A Very Short Introduction
Roger Scruton


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد