پدید آمدن و برقراری دمکراسی دریک جامعه ، می تواند نتیجه تاثیر دوعامل اصلی باشد: ۱- فرهنگ دمکراسی ۲- مدیران و قوانین دمکرات . منظور ازفرهنگ دمکراسی ، رعایت داوطلبانه و از روی عادت برخی اصول و رفتارها درخانواده ها است . مانند تصمیم گیری و عمل براساس توافق وتفاهم مشترک و برابر حقوق زن وشوهر ، حق اظهار نظر ، تحمل نظرمخالف ، تبعیض قائل نشدن میان فرزندان دخترو پسر ، تحمیل نکردن نظرخود به آنان ، رعایت حقوق و آسایش همسایگان ، دخالت نکردن در زندگی خصوصی دیگران ، احترام به نظرجمعی واستفاده از گفتکو برای حل اختلاف ها ، خودداری از خشونت و ……
فرهنگ دمکراسی هرجامعه ، آن دسته ازآموزه های رسمی و غیر رسمی به دست آمده دراین زمینه از راه دین ، مدرسه ، افکارصاحب نظران و متفکران ، رفتاررهبران و مدیران ، ارتباطات ، تجربه و …… است که درعمل و زندگی روزانه به کارگرفته و تکرارشوند و رفته رفته جزء عادت درآیند .
تاثیرفرهنگ دمکراسی و رهبری هرجامعه بریکدیگر ، متقابل وهمیشگی است و رابطه آن ها درهرمرحله ازرشد و پذیرش دمکراسی ، گرایش به تعادل و همسانی دارد . هنگامی که رهبران عقب تراز خواست و ظرفیت جامعه باشند ، کشاکش و اصطکاک پدیدارمی شود و ادامه می یابد تا جایی که رهبران حتی با مقاومت سرسختانه و دیرپا ، خود را با فرهنگ موجود هماهنگ کنند . در صورت جلوتر بودن رهبران نیز آنان می کوشند با تغییرقوانین و سیاست ها و آموزش ها ، جامعه را به مرحله جلوتری رهنمون شوند .
حرکت در زمینه شکل گیری فرهنگ دمکراسی درغرب اروپا از صدها سال پیش به آهستگی آغاز شد و ادامه یافت
. به دنبال و گاهی تقریبا همزمان با آن ، شاهد تغییرات تدریجی متناسب با آن در مدیریت جامعه بوده ایم . البته درخیلی موارد هم توام با تنش ها و ایستادگی بالایی ها . تا اینکه سرانجام ، واقعیت موجود درجامعه یعنی محدودیت قدرت حکومت ، پاسخگو بودن آن و آزادی های اجتماعی ، دربالاترین سطح تصمیم گیری ها به صورت قانون متبلور شد و به اجرا درآمد . مقاومت قابل توجهی هم بعد از آن در برابر اجرا ، دیده نشد.
در دوره زمانی مشابه و تا پیش از انقلاب مشروطه درایران ، نه شاهد چنین روندی در زمینه شکل گیری فرهنگ دمکراسی بودیم و نه در زمینه محدودشدن قدرت شاه . درحالی که درغرب اروپا معمولا شورا یا مجلسی از اشراف وفئودال ها درکنارشاه ، فعال بودند و در دوره های مختلف ، به درجاتی درتصمیم گیری سهیم می شدند ، در ایران معروف بود که جان و مال همه به شاه تعلق دارد . قدرت مطلق وفردی وی تا حدی بود که بدون ذره ای پاسخگویی ، شخصا تصمیم به نابودی شمار زیادی ازمردم یا کور کردن آنان می گرفت . یا به قتل و کورکردن برادران وپسران خود دست می زد . یا اینکه دستورکشتن نفراول دستگاه اداری واجرایی ( صدراعظم ) را می داد .
بدون رعایت حقوق نیمی از اعضای جامعه یعنی زنان ، بنا کردن دمکراسی غیرممکن است . طی صدها سال گذشته درغرب ، چندزنی تقریبا رایج نبود . تنها همسرشاه به عنوان ملکه هرچند نمادین ، جایگاه خود را داشت . در رویدادهای رسمی ، درکنارشاه قرار می گرفت و مورد احترام مردم و مقامات بود . دربرابرش تعظیم می کردند و دستش را می بوسیدند . درهمان دوره درایران ، چند زنی امری رایج بود وبرخی شاهان ، حرمسرا داشتند . هیچ کدام از آن زنان همچون کل زنان جامعه ، حق ظاهرشدن دربرابرمردان و شرکت درهیچ جلسه ای را نداشتند . حتی بردن نامشان ممنوع بود
درچنین وضعیتی که تنها معدود تحصیلکردگان ایرانی دغدغه آزادی های اجتماعی داشتند وباخبر از تحولات غرب بودند ، به یک باره و به دلایلی انقلاب مشروطه آغاز شد و درسال 1285 خورشیدی به پیروزی رسید و قانون اساسی تقریبا مشابه کشورهای غرب اروپا به کارگرفته شد . یعنی روندی برعکس غرب . اکثریت قاطع مردم اطلاعی ازمفاد آن نداشتند و دقیقا نمی دانستند چه کسی باید به چه چیزی عمل کند . درنتیجه ، وقتی کمتر از دو دهه پس ازانقلاب مشروطه ، رضاشاه قانون اساسی را بی اثر کرد و دستاوردهای انقلاب را در زمینه مردم سالاری یک به یک ازمیان برداشت ، با اعتراض جدی روبه رو نشد . زیرا از نظر اکثریت مردم ، این دستاوردها درمقایسه با اقدام های وی در زمینه آبادانی وتامین امنیت کشور ، از اولویت کمتری برخورداربودند.
جامعه ایران تا پیش از انقلاب مشروطه ، تازه درآغاز مسیرشکل گیری فرهنگ دمکراسی به سرمی برد . تصور روشنفکران و فعالان سیاسی علاقمند به مردم سالاری ما چه درآن زمان و چه پس از آن ، معمولا این بوده که درصورت داشتن رهبران و قوانین دمکرات ، می توان برعکس غرب ، ازبالا بر روی جامعه تاثیرگذاشت و شکل گیری فرهنگ دمکراسی را سرعت بخشید ، یعنی راه میانبر. ولی رهبران جامعه پس از مشروطه تا سال 1357 بجز مواردی معدود ، چندان علاقه ای به بازشدن این راه ، ازخود نشان ندادند و نه در عرصه عمل و نه درآموزش جامعه ، همت و تلاش جدی و قابل توجه از آنان دیده نشد . محمد رضاشاه درپایان نخستین دهه حکومت خود موفق شد فضای نسبتا آزاد سیاسی ایجاد شده خارج از اراده اش را برچیند وجهت فعالیت را بر توسعه اقتصادی ومدرن گرایی صرف و آمرانه متمرکز کند .
اصولا تغییرات فرهنگی جامعه ، زمان برهستند . گاهی مقاومت سنت ها ، خواستاران تغییر را نا امید می کند وبرای تسریع آن ، رو به دخالت می آورند . این کارهنگامی که بدون بسترسازی و آمادگی جامعه صورت می گیرد ، ممکن است نتیجه عکس بدهد وتغییرات را به تعویق بیندازد . نمونه آن ، کشف حجاب اجباری سال 1303 درافغانستان و سال 1314 در ایران بود . چند دهه بعد ، هردو کشور شاهدبرقراری حجاب اجباری بودند
هنگامی که درسده بیستم درکشورهای اروپایی یکی پس از دیگری ، حق رای و انتخاب شدن زنان به تصویب می رسد ، چالش مهمی به دنبال آن به وجود نمی آید . زیرا حق رای درمرحله نخست درون خانواده به دست آمده ، مدت ها تمرین شده ، به عادت تبدیل گشته و جزء فرهنگ در آمده است . درسطح کل جامعه هم بحث ها و روشنگری ها ومبارزات ، پیشتر انجام شده وپذیرش همگانی ، دست کم به طورنسبی وجود دارد . درسال 1341 بدون آموزش و روشنگری کافی و بدون هیچ گونه تمرینی در سطوح پایین تر ، قانون حق رای و انتخاب شدن زنان در ایران به تصویب می رسد . در نتیجه ، با اعتراض خونین سنت گرایان رو به رو می شود و هنوز هم اجرای واقعی آن ، مورد مناقشه است .
درسال 1357 هم مسلما هنوزفرهنگ دمکراسی درجامعه ایران به صورتی جدی پا نگرفته بود . در نتیجه ، رهبران و فعالانی که خواهان دمکراسی به سبک غرب بودند ، مخاطب چندانی پیدا نکردند و عملا درحاشیه قرارگرفتند . اکثریت قاطع مردم به دنبال کسانی رفتند که شعارهای دیگری می دادند و به قانون اساسی جدیدی رای دادند که درآن ، تمرکز قدرت بیشتری نسبت به قبل درنظر گرفته شده بود .
طی 41 سال گذشته اراده ای برای گسترش آزادی ها ، گردش آزادانه اطلاعات و آموزش مردم وجود نداشته و حتی سعی شده مواد همان قانون اساسی دراین زمینه ، بی اثرو تشریفاتی گردد . اما علیرغم این روند وخارج از پیش بینی حکومت ، برخی اقدام ها ، برنامه ها و پدیده ها ، نقش مثبت وکمکی در راه آگاهی و تمرین زندگی اجتماعی به سبک مردم سالاری به عهده داشته اند . مانند گسترش دانشگاه ها و افزایش سریع دانشجویان ، اینترنت وفضای مجازی ، میلیون ها مهاجر ایرانی درخارج ازکشور ، انتخابات پرشمار ( که فارغ ازمحتوای آن ها ، می توانند وسیله ای برای تمرین مشارکت مردم و حرکت های اجتماعی باشند ) ، گسترش آپارتمان نشینی و …..
حال، وقت آن است که این پرسش ها مطرح گردند : آیا درحال حاضرفرهنگ دمکراسی دراکثریت خانواده ها ریشه دوانده است ؟ آیا تحصیلکردگان دانشگاهی پرشمارما دمکرات هستند ؟ چند درصد طرفداران تغییر ، خواهان ارزش های دمکراتیک درزندگی اجتماعی هستند ؟ چند درصد آن ها معتقدند روش های خشونت آمیز ، دمکراسی نمی آورد ؟ چند درصد آنان پایبندی اعتقادی و عملی به این شعار دارند " آزادی یعنی آزادی مخالف من برای فعالیت ، اظهارنظرو برخورداری ازهمه حقوق اجتماعی"؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد