شهر های عریان
شهر های بریان
شهر های ذغال
دنبال تکه های کتاب حکمت می گردند
(با چنین خاکستری در چشم؟)
لابلای اجاق های سرد
اجاق هائی که باد می روبد
و می نشاند به نگاه غلیظ شب
دیگر چیزی به این استخوانهای سرپا
طول طراوت را نخواهد چشاند
زمزمۀ زمین را بسته اند در این لوله ها
و صدائی که می شنوی
ولولۀ حباب ها نیست
ترکیدن هوای مانده است
هوای مانده با لبهای قاچ قاچ
که کلامی جزرسوب، جز ته نشست
به زبان نخواهد راند
اگررسم گفتگو می آمد در میان
هر پرنده
که در این سفال جا مانده بود
یا پروانه وحشره ای
رخت سفر بسته است
چمدان خالی را تکانده اند
نگاه کنید
زمین پر از ظروف شکسته است
آنهمه سبو، پیاله،
دسته دسته، همگی...
بوسه زده اند به زمین وقت خداحافظی
زنی نشسته با سوزن سیمین
در چارچوب پنجره سفید
تار های نور رفو می بافد
به وفور رَخت انبوه لک لک ها
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد