شعر نو به "مثابه يک نظام زيبا شناختي و به عنوان يک پديده تاريخي رشد يابنده و يک سبک، با جنبش مشروطه پيدا شده است و آغاز گران آن ابوالقاسم لاهوتي، تقي رفعت، خانم شمس کسمايي و جعفر خامنه اي"( تاريخ تحليلي شعر نو؛ شمس لنکرودي، ج 1، چ اول 1370، نشر مرکز، صفحه 52) بوده اند.
نيما يوشيج در سال 1299 اولين کتاب شعرخود را بنام "قصه هاي رنگ پريده، خون سرد" منتشر نمود و در سال 1301 شعر "افسانه" را سرود و در مجله قرن بيستم مير زاده عشقي به چاپ رساند:
"افسانه"
در شب تیره ، دیوانه ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ی گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور
در میان بس آشفته مانده
قصه ی دانه اش هست و دامی
وز همه گفته ناگفته مانده
از دلی رفته دارد پیامی
داستان از خیالی پریشان
ای دل من ، دل من ، دل من
بینوا ، مضطرا ، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چه دیدی
که ره رستگاری بریدی ؟
مرغ هرزه درایی ، که بر هر
شاخی و شاخساری پریدی
تا بماندی زبون و فتاده ؟
می توانستی ای دل ، رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه
تا تو ای مست ! با من ستیزی
تا به سرمستی و غمگساری
با فسانه کنی دوستاری
عالمی دایم از وی گریزد
با تو او را بود سازگاری
مبتلایی نیابد به از تو
افسانه : مبتلایی که ماننده ی او
کس در این راه لغزان ندیده
آه! دیری است کاین قصه گویند
از بر شاخه مرغی پریده
(شعر نو از آغاز تا امروز؛ محمد حقوقي ص 65)
شعر افسانه اولين پایه شعر نو نيمايي بود که تاثيرات شگرفي بر روي جامعهء ادبي ايران به جا گذاشت و نيما به نام شاعر"افسانه" شهرت يافت.
انتشار"افسانه" واکنش هاي متفاوتي بر انگيخت،اما نتوانست موفقيت چنداني بدست آورد زيرا از يک سو مخالفين نيما نیروهای پر قدرتي بودند و از سوي ديگر ذهن وانديشه جامعه در آن زمان با قالب کلاسيک عادت کرده بودند. شکستن عادت، و ايجاد يک بدعت، کار سهل و آساني به نظر نمي رسيد. از اينرو تنها نيما و تعداد محدود ديگري در مقابل حملات مخالفان مقاومت کردند که به مرور زمان اين مقاومت ها نيز کم و کمتر شد تا اينکه در سال 1305 نيما مجموعه ديگري بنام "خانواده سرباز" را منتشر کرد که خود،تلاشی ديگر در راه دريافت هاي تازه نیما از شعر به شمار مي رفت.
نيما در کنار خلق و چاپ آثار شعري خويش، به تبيين شناخت خود از جهان پرداخت. او بر خلاف شاعران کلاسيک، جهان را از منظر اجزا مي نگريست و معتقد بود که هر کلي نتيجهء جزء است و جهان از يک تشکل دروني برخوردار می باشد.او با طرح این نگرش، به نتيجه ديگري مي رسيد که شعر نيز داراي وحدت و نظام دروني است که هر مصراع آن نقش يک عضو را در بدنه مستقل بازي مي کند. بريدن هر مصراع مي تواند آن بدنه را ناقص نمايد.
تمام ابتکارات و انقلاب نيما در زبان، ناشي از همين انديشه و نگاه هستي شناسانه او به شعر صورت مي گرفت. او بر اين نظر بود که زبان، شکل خود را از محتوا مي گيرد و چون محتوا بي اندازه متنوع است، زبان نيز مي تواند اشکال غير محدودي داشته باشد.بنا براین نظر نیما، وزن هم پديده اي است که از محتوا شکل می یابد و به تناسب تغيير محتوا، تغيير مي يابد.
اين نگاه"نو" نيما به شعر،موج هاي ديگري در شعر به وجود آورد. با پيدايش نشريات نو گرا مثل بهار، نو بهار، دانشکده، آينده، مجله موسيقي و مجله سخن و ترجمه اشعار فرنگي که توسط جوانان روشنفکر و تحصيل کرده اروپا انجام مي يافت، شعر در يک چرخش ديگر به سمت نثر کشانده شد و نوشته ها با نثر شاعرانه در اغلب نشريات راه باز نمود. چنانچه ملک الشعراء بهار در اين باره مي نويسد: "نثر شاعرانه يا شعر منثور، تازه معمول شده است و از فرنگي ها تقليد کرده ايم، به ندرت از صدي دو تا که قابل درج است در ميان آنها يافت مي شود. ولي متاسفانه در غالب جرائد از اين اشعار منثوره به چشم مي خورد" (تاريخ تحليلي…، شمس لنگرودی )برای نمونه شعري از سعيد نفيسي در همين زمان به چاپ مي رسد:
جلگه در وداع آفتاب تابستان
چادر نيلگون خود را به سر کشيد
و ماه شب چهاردهم
از کران افق،
از پشت کوه.....
مرغ حق از گوشه مزرعه، از بالاي درختان برومند باغي
صداي حزين خود را
با آواز يک نواخت چرخ خرمند کوبي توام ساخت (تاريخ تحليلي…،شمس لنگرودی)
ازافرادی که کارشان در اين راستا بيشتر مورد توجه قرار گرفت دکتر محمد مقدم بود. او با انتشار "راز نيمه شب راهي چند بيرون از پرده" در سال 1313 توجه همگان رابه انقلاب ديگري که در شعر رخ مي داد جلب کرد. با آنکه وي اظهار مي دارد که قصد شعر گفتن را نداشته و آنچه خلق شده نه از سر آن بود ه تا چيز تازه اي به وجود آورد، لکن آثار او در اين مجموعه نگاه جديدي را در شعر مطرح مي سازد.
(اسپندار نيم سوخته)
اکنون نيمي زشب تيره گذشه
نيمي زتنم سوخته
نيم دگرش مانده به پاي
يا سوخته گردد يا نه
تا نيمه شب سوختم و اشکم
ريزان بر رويم
خاموش بدم
کس نشنيدم
خود سوختم از بهر خود و
کس نشنيدم
چون نيمه شب گشت يکي پروانه
از دور بيامد برم و روشنيم خواست
از روشنيم بال و پرش سوخت
سوزي زدرون من بر آورد
تا نيمه شب آرام بدم
آرامش سوزان
تا نيمه ديگر
چون سوزم و سوز آرم و خاموش شوم(تاريخ تحليلي…،شمس لنگرودی)
برخي معتقدند که "مقدم " با تاثير از اشعار سپيد والت ويتمن اشعار منثورش را سروده است.
بهر صورت، شعر سپيد با "راز نيمه شب" آغاز شده وبا شاهين هاي 1- 25 پرتو دکتر تندر- کيا ادامه يافت. ولي چون از يک ساختار مستحکم زيبايي شناسانه بهره مند نبود، به تدريج سیر نزولی یافت. در طبقه بندی شاعران نو(از نیما تا امروز)، اگر خود نیما و گروهی از رهروان معاصرش همچون شاملو ،اخوان ثالث،اسماعیل شاهرودی ،فریدون توللی و... را "نسل اول" شعر نو قرار دهیم،در ده های 40 و 50(تقریبا تا مقطع سال 1357) نوبت به شاعران "نسل دوم" از جمله فروغ فرخزاد،منوچهر آتشی ،م.آزاد،یدالله رویایی،فریدون مشیری و...می رسد.
در دهه ی چهل شاعران "نسل دوم" و گروهی از شاعران "نسل اول" برای دستیابی به
تجربیات تازه در شعر، را و روش ویژه ی خویش را برگزیدند.ازآن جمله می توان از شاملوی بزرگ یاد کرد که زبان و فرم خاص خویش را در پیش گرفت که به شعر" سپید" معروف گردید.
در این نوع شعر، شاعر انرژی و تلاش خود را صرف وزن و قافیه های تحمیلی نمی کند ، حتی از شعر نیما هم که وزن و قافیه های ویژه ی خود را دارد نیز عبور می کند و نمی گذارد که هیچ گونه قید وبندی ، شاعر رادر به وجود آوردن شعر ناب ، آزار دهد. گروهی باور داند شاملو از شعر نیمایی فاصله گرفت و تلاش او پایدار نماند.در حالی که شعر شاملو، شاخه ای از همان شعر نیمایی ست و شعر غیر نیمایی به حساب نمی آید تنها وزن از آن حذف می شود اما زیر بنا و ساختار و نوع نگاه و فلسفه ی درونی همان ست . شعر غیر نیمایی بیش تر از زمان چاپ کتاب" خطاب به پروانه ها"ی دکتر رضا براهنی که در آن مانیفست شعر پسا نیمایی را مطرح کرده بود و به صراحت پرسیده بود :
" چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم" نمود پیدا کرد و بعد با اشعار علی باباچاهی و نظریات او در غالب شعر در وضعیتی دیگر ادامه پیدا کرد و سپس توسط شاگردان مستقیم و غیر مستقیم براهنی و کسانی مانند علی عبدالرضایی و مهرداد فلاح به سمت و سویی دیگر کشیده شد که همه از شاعران غیر نیمایی به حساب می آیند.لازم است اشره شود که تمام اشعار شاملو هم شعر سپید نیست ، قسمت عمده ا ی از شعرهای او در همان قالب و اوزان نیمایی ست.در ارتباط با این مطلب که می گویند تلاش شاملو پایدار نماند،باور دارم که تلاش او یکی از پایدارترین و موثر ترین حرکت های شعر فارسی ا ست و به خوبی در شعر فارسی جا افتاده و تثبیت شده است. شاملو در خود کلمات و نوع آرایش و چینش کلمات ، آهنگ ویژه ای می بیند که دیگر نیازی به وزن تحمیل شعر کهنه ندارد. به قول فروغ فرخزاد ،"من جمله را به ساده ترین شکلی که در مغزم ساخته می شود به روی کاغذ می آورم و وزن مثل نخی است که از میان ای کلمات رد شده بی آن که دیده شود ، فقط آنها راحفظ می کند و نمی گذارد بیفتد". کتاب "آهنگ هاي فراموش شده" احمد شاملو در سال 1326 انتشار یافت.انتشار اين کتاب شاملو را به عنوان چهره جديد ادبي مطرح ساخت و شعر منثور را به مثابه يک روش در فرهنگ ادبي ايران احيا نمود. اما باز هم در وجه عمومی مورد پسند قرار نگرفت.چنانچه شمس لنگرودي مي نويسد:
"به هر ترتيب، شعر منثور، به رغم پيشينه نسبتا طولاني وانتشار هفت يا هشت کتاب مستقل، که سخت مورد تاييد بسياري از پيشتازان و نو آوران نيز قرار گرفته، هنوز بطور عام پذيرفته نمي شود. البته علتش معلوم است؛ در جامعه اي که شعر شکسته و نيمايي مورد قبول واقع نمي شود، انتظار پذيرش شعر بي وزن و بي قافيه بيهوده است" (تاريخ تحليلي…،شمس لنگرودی)
پس از آنکه مجموعه ديگري از شاملو به نام" قطعنامه" در سال 1330 انتشار يافت، شعر سپيد که تا آن زمان به شعر آزاد شهرت داشت ، خود را به عنوان يک قالب و سبک تثبيت نمود. تعداد زيادي از جوانان و روشنفکران به آن رو آوردند و مجموعه هاي فراوانی نیز منتشر گردید.
همانگونه که اشاره گردید شعر"سپيد"، همراه با آثار منتشره از احمد شاملو بعد از 1330 مطرح و به عنوان يک سبک ادبي مورد شناسائی قرار گرفت.اما ريشه ها وزمينه هايي که موجب پديد آمدن اين روش گرديد. به زمان مشروطه بر مي گردد. هنگاميکه جنبش مشروطه، سراسر ايران را فرا گرفته بود و اعتراضات متعددي آغاز شده بود، شاعران نيز در پي همراهي بااين جريان بر آمدند. تعدادي چون ملک الشعراء بهار، ايرج ميرزا، عارف قزويني و... از پیروان درباريان خارج شدند وبه جمع مردم پيوستند.آنها به سرودن اشعار اجتماعي و انقلابي روی آوردند و عده اي هم در دربار ماندند و به توصيف خال لب و گيسوي يار پرداختند.
اين تحولات که برخي از شاعران را نيز با خود همراه ساخته بود، سبب گرديد تا گروهي از شاعران،براي بيان مفاهيم انقلابي و اجتماعي شان در صدد ايجاد زبان تازه اي برآيند.آنان تنها مخاطب خويش را مردم مي دانستند و شعر را وسيله ای براي ترغيب مردم به انقلاب قرار دادند.به همین جهت لازم بود تا زباني را بر گزينند که با مردم آشنا باشد و برای اکثريت مردم قابل درک و فهم باشد. بدين لحاظ به زبان محاوره( کوچه بازاري) روي آوردند که نمونه آن را در شعر ايرج ميرزا مي بينيم:
تو که ماه بلند در هوايي
منم ستاره ميشم دورت مي گردم
تو که ستاره ميشي دورم رو مي گيري
منم بارون ميشم رو تو مي گيرم
توکه ابري مي شي رو مو مي گيري
منم بارون مشم تن تن مي بارم
تو که بارون مي شي تن تن مي باري
منم سبزه مي شم سر در مي يارم.
اين رويکرد به زبان مردم، کم کم به ايجاد سبک نويني در شعر انجاميد.
واژه هاي تازه و اصطلاحات عاميانه در آن راه يافت و شعر از حالت فرمايشي خارج گردید. صنايع بديع و رعايت قوانين بلاغي، رنگ و رونق خويش را از دست داد. برداشت تازه اي از تعريف شعر به وجود آمد که اين برداشت بيشتر متکي به دو امر بود:
1- تحولات سياسي که منجر به گرايش شاعران به سمت زبان مردم گرديد.
2- تغييراتي که اشعار ترکي با الهام از انقلاب ادبي فرانسه در خود پذيرا گشته بود.
اين دو امر، بيشتر از پيش، شاعران مشروطه را تشویق می نمود تا قالب سنتي را کنار نهاده به زبان جديدي رو ي آورند. تعداد بي شماري از شاعران از جمله ملک الشعراء بهار، ايرج ميرزا، عارف قزويني، عشقي، لاهوتي پرچم شعر مشروطيت را بلند کردند و پس از آن جمع ديگري با پیشقدم گردیدن تقي رفعت مخالفت شديد خويش را با قالب سنتي بيان داشتند و علنا با طرفداران سبک قديم به جنگ بر خاستند. این گروه حتی بهار و طرفدارانش را در حمايت از محافظه کاران مورد سرزنش و نکوهش قرار دادند. تقي رفعت که خود در ترکيه درس خوانده بود و زبان ترکي، فرانسوي و فارسي راخوب مي دانست، مشروطه خواهان را مرتجع قلمداد مي کرد و بر شاعران قديم خصوصا سعدي حمله مي برد و در روزنامه تجدد، که خود سردبير آن بود و بعد در مجله آزاديشان، به دفاع از نو گرايي اش پرداخت چنانچه در شماره 125 نشريه تجدد، ضمن خطاب به جوانان دانشکده نوشت:
" ... اگر اديب يا شاعر هستيد، بدانيد که شاعر يا "پيرو" نيست، "پيشوا" است... بر ضد جريان شنا کنيد... براي فردا بنويسيد ... تابوت سعدي گهواره شما را خفه مي کند، عصر هفتم بر عصر چهار دهم مسلط است ولي همان عصر کهن به شما خواهد گفت: هر که آمد عمارت نوساخت" شما در خيال مرمت کردن عمارت ديگران هستيد.." در زمان خودتان اقلا آن استقلال و تجدد را به خرج دهيد که سعدي ها در زمان خودشان به خرج دادند..."
(ص 47 تاريخ تحليلي...،شمس لنگرودی)
نزاع نو و کهنه ميان رفعت و بهار وطرفداران آنها از سال 1294شروع شد و سالها ادامه یافت.هر يک از اين دو گروه، در نشريات مختلف از انديشه هاي خود دفاع مي کردند. که گاه اين دفاعيات به مشاجرات تندي تبديل مي گشت. اختلافات این دو گروه را میشود بصورت زیر بیان نمود:
1- گروه نخست که تغيير در ساختار بنيادين زبان کلاسيک را مردود مي شمرد، خود از دو دسته تشکيل مي گردید:
الف:آنها که پيش از مشروطه می زيستند يا در هنگام مشروطه زندگي مي کردند و معتقد بودند که شعر فارسي داراي يک نظام ازلي است که هر گز قابل شکستن نمي باشد، ساختمان شعر از خيال، وزن، قافيه، استعاره، کنايه، تاثير و ديگر صنايع لفظي و معنوي تشکيل گرديده است. برداشتن هر يک از اين خشت ها از ساختمان شعر، موجب فروپاشي تمام بناي آن مي شود. از جانب ديگر اذهان جمعي در طي ادوار متعدد تاريخي با همين سبک و سياق خو کرده است. بهم ريختن این موارد اذهان عامه را فلج خواهد کرد و در نتيجه رابطه شعر و مخاطب را از بين خواهد برد.
ب: آنهايي که همگام با مشروطه در کنار مردم قرار گرفتند. اينان تحول در شعر و ادبيات را در پي دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي لازم مي شمردند و بر اين نظر بودند که زمان جديد، زبان جديد مي طلبد، هماهنگي با زمان و شرايط،، شرط اصلي موفقيت يک اثر است. منازعات ادبي و فنون بلاغي نمي تواند ما را در بند خود قرار دهد. ما بايد با امکانات جديد تري در تعاملات سهم بگيريم. شعر تنها براي خال لب و زلف عنبرين ساخته نشده بلکه مي تواند ابزار مهمي در جهت پيشبرد تصورانسانها واقع گردد. شعر،ظرفيت هر گونه تحول و پذيرش هرنوع پيام را دارد.انحصار و محدوديت در آن راه ندارد. بنا بر اين مي تواند براي نشر انقلاب بکار گرفته شود.
2- گروه ديگر که رفعت در راس آن قرار داشت با پشتيباني از انديشه هاي نو گرايانه ادبي جنبش جديدي رادر درون جريان مشروطه به وجود آوردند که بعدا به "مکتب رفعت" نام گذاري گرديد. رفعت در دفاع از تجدد گرايي اين گونه نگاشت:
" ادبيات قديمي ما از منابع اوليه خودش دور افتاده، در يک حوزه وسيع تراکم يافته و به حال رکود و سکون در آن رختخواب فراخ مستقر و متوقف شده است. يک سد سديد، که اختيار داريم آن را يک سد محافظه کاري بناميم، اين امواج متراکم ادبي رادر آن حوض وسيع محبوس داشته است. وقتي که ما مي گوئيم: "متصدي هستيم در اين زمينه جرياني به وجود بياوريم" طبعا معلوم مي گردد که مقصود ونقشه ما عبارت از رخنه انداختن در بنيان اين سد سديد استمرار و رکود است"
رفعت براي اثبات نظرياتش، به تغيير در ساختارشعر کلاسيک دست زد و تساوي طولي مصراع و مقام معين قوافي را در هم شکست. اين عمل او موجب شد تا تعدادي او را مورد حمله قرار دهند و تعداد ديگر به طرفداري و دفاع از اوبر خيزند. بدينگونه رفعت مکتب تازهء ادبي را بنياد نهاد و راه را براي ظهور "نيما" هموار نمود، و خود پس از اندک زماني، از يادها رفت و کساني چون ابوالقاسم لاهوتي، خانم شمس کسمايي، جعفر خامنه اي و بالاخره نيما يوشيج مکتب او را ادامه دادند.
با اين بيان روشن مي گردد که رفعت نخستين شاعر نظريه پردازي است که عليه قالب کلاسيک قيام نمود و راه و فرم تازه اي برگزيد و رستاخيز جديد ادبي را به وجود آورد. چنانچه شمس لنگرودي مي نويسد: "رفعت نخستين شاعر نو پردازي{نظريه پردازي} بود که اولين سنگ بناي شعر نو را گذاشت و رفعت فراموش شد" (تاريخ تحليلي…،شمس لنگرودی) يا در جاي ديگر مي گويد: " تقي رفعت، نخستين شاعر نو پرداز در شعر فارسي نبود، او نخستين تئوريسين و نخستين منادي شعر نو بود. نخستين شعر نو را در ايران، ابوالقاسم لاهوتي در سال 1288 يعني يک دهه پيش از تقي رفعت سروده بود"( تاريخ تحليلي…،شمس لنگرودی)
نخستين شعر نو سروده لاهوتي" وفاي به عهد" نام داشت:
وفاي به عهد
اردوي ستم خسته و عاجز شد و بر گشت
برگشت، نه با ميل خود، از حمله احرار
ره بازشد و گندم و آذوقه به خروار
هي وارد تبريز شد از هر در و هر و دشت
از خوردن اسپ و علف و برگ درختان
فارغ چو شد آن ملت با عزم و اراده
آزاده زني بر سر يک قبر ستاره
با ديده ئي از اشک پرو دامني از نان
لختي سر پا دوخته بر قبر همي چشم
بي جنبش و بي حرف، چو يک هيکل پولاد
بنهاد پس از دامن خود آن زن آزاد
نان را به سر قبر، چوشيري شد، در خشم:
در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان
تا ظن نبري آنکه وفا دار نبودم
فرزند! به جان تو، بسي سعي نمودم
روح تو گواه است که بوئي نبد از نان
مجروح و گرسنه، زجهان ديده ببستي
من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم
اول به سر قبر عزيز تو گذارم
برخيز که نان بخشمت و جان بسپارم
تشويش مکن، فتح نموديم، پسر جان!
اينک به تو هم مژده آزادي و هم نان
و آن شير حلالت که بخورديم زپستان
مزد تو، که جان دادي و پيمان نشکستي(تاريخ تحليلي…،شمس لنگرودی)
اما نخستين شعر شکسته نيمايي در سال 1299 توسط خانم شمس کسمايي سروده شد که در مجله آزادستان تبريز به چاپ رسيد:
زبسياري آتش لطف و مهر و نوازش
از اين گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فکرم
خراب و پريشان شد،افسوس
تاکید براين نکته لازم است که شعر سپيد به جهت ريشه و منشأ پيدايش با شعر نيمايي تفاوتي ندارد. همان عواملي که باعث پيدايش شعر نیمايي شد، شعر سپيد را نيز به وجود آورد. شعری كه در اروپا و آمریكا از قید وزن و قافیه رهاست شعر آزاد نام دارد. به علت ناشناخته بودن ساختمان این دو نوع شعر، اشتباهاً جا به جا و یا یكسان گرفته میشوند. (فلكی؛ 1385: 89) از اينرو، لازم است اول بدانيم چه چيزهايي سبب پيدايش شعر نيمايي گرديد؟
چنانچه قبلاً اشاره شد يکي از عللي که قالب نيمايي را به وجود آورد، تحولات سياسي- اجتماعي و فضاي باز فرهنگي بود. پس از آنکه انقلاب مشروطه شکل گرفت، تعدادي از نويسندگان با آن همراه شدند و از ادبيات به مثابه ابزار سياسي در جهت دفاع از حرکت هاي اجتماعي خويش سود جستند. طبيعت چنين امري ایجاب می نمود تا شعر از حالت فرمايشي بيرون آيد و در کوچه ها راه برود. بر اين اساس، شعر"بازگشت" به وجود آمد. در پي آن، تقي رفعت، شمس کسمايي، خامنه اي، لاهوتي و نيما در صدد شدند تا به شعر"بازگشت"، نيز تغييراتي به وجود آورند. زيرا اينان درک کرده بودند که جامعهء امروز با جامعهء چندين صد سال قبل تفاوت هاي عميقي پيدا کرده. مردم امروز غير از مردمان ديروز می باشند،ویژگی های شخصي شان از همديگر دور شده، آداب و رسوم شان در مقابل هم قرار گرفته، زندگي شان تغيير کرده،دستور زبان تغییر یافته و بينيش و ديد شان فرق کرده است. در گذشته اگر "لاله" را قلب عاشق تصور مي کردند، حال آن را نمادي از شهداي انقلاب به حساب مي آورند. اگر مردم ديروز با شمشير به جنگ مي رفتند، امروز با وسايل مدرن از قبيل تانک و هواپیما های جنگی و سلا ح هاي هسته اي استفاده می نمایند. اگر در گذشته از شمع براي روشنايي استفاده مي کردند، امروز وجود الکتریسته، خانه هاي مردم را روشن نموده است.
بنابراين، به وجود آمدن عناصر نوين و موضوعات جديد، شکل زندگاني اجتماعي و رفتارهاي جمعي افراد را نيز تغيير داده است. اين تغييرات در زندگي اشخاص، بر روابط دروني انسانها نيزاثر گذار بوده است. شناخت، انسان را از زندگي و اشياء پيرامون آن متحول ساخته است. پديده هاي جديد، به انسان شناخت و محتواي نو بخشيده است.
حرکت نيما در جهت تحول ساختار شعر کلاسيک نيز از همين شناخت جديد منشأ مي گرفت. نخستين کار نيما هم بوجود آوردن يک ديد نو و شناخت جديد در شعر کلاسيک بود. و تمام کار کرد هاي بعدي نيما بر پايه همين امر استوار مي گشت. نيما اول به شاعر نگاه نو بخشيد سپس به تغيير ساختار ظاهري و باطني شعر دست زد.
قيد تساوي طولي مصراع را شکست. چون اين قيد موجب مي شد تا کلمات و جملات زايد در مصراع جاي گيرد.براي جلوگيري از طولانی شدن ،لازم بود مصراع را کوتاه و بلند گرداند.
رابطهء قراردادي کلمات و مفاهيم ذهني را ملغی نمود، زيرا اين امر براي آزادي انديشه و تخيل واقعي شاعرانه يک مانع محسوب مي گرديد و شاعر را مجبور مي ساخت تا به تقليد و تکرار دچار گردد و هيچگونه خلاقيتي از خود نشان ندهد.
خيال، ابهام و ايجاز را به عنوان اصول سه گانه تفکیک ناپذیر وارد قلمرو شعرش ساخت. اینگونه بو که شعر با تعريف جديد به ميدان زندگي کشیده شد.
رابطهء دروني مصراع و کلمات و فضاي عمودي شعر را قوت بخشيد. ميان کلمات و اشياء با تصوير و مفاهيم، هماهنگي ايجاد نمود. البته اين نيز ناشي از ديد جزئي نگرانه نيما بود. نيما تغيير در يک تشکل را استخراج شده از تحول در اجزاي آن مي دانست.
به اين ترتيب، نيما راه تازه اي گشود. راهي که در مدت کوتاهي پیروان بیشماری يافت. اخوان ثالث و فروغ از پيشگامان اين رهروان بودند که توانستند قالب پيشنهادي نيما را در سطح عالي تري قرار دهند.
خلاصه تحولات سياسي- اجتماعي و فضاي باز فرهنگي، زمينه را براي تحولات ادبي آماده نمود. شاعران با استفاده از اين فرصت به يک ديد و جهان بيني تازه اي دست يافتند. اين جهان بيني سر آغاز فصل نو در شعر کلاسيک به حساب مي آمد. اين بود که شعر نيمايي ظهور نمود. توأم با آن، حرکت ديگري شکل گرفت.
در اوايل سال هاي 1300 عده اي باتکيه براشعار تر جمه شدهء فرنگي ، نوعي نثر شاعرانه را وارد قلمروادبيات نمودند . ملک الشعراء بهار در اين باره مي نويسد
نثر شاعرانه ياشعر منثور ، تازه معمول شده است واز فرنگي ها تقليد کرده ايم . به ندرت" ازصدي دو تاکه قابل درج است ، در ميان آنها يافت مي شود ، ولي متأسفانه در غالب جرايدازاين اشعار منثوره به چشم مي خورد ." (تاريخ تحليلي شعر نو ... ، ص186 )
"تندر کيا" از اولين کساني بودکه سعي مي کرد تا با ترکيب نظم ونثر چيزي بنام " نثم" به وجود آورد . زيرا اودرفرانسه تحصيل کرده بود وباتحولات ادبي آنجا آشنايي داشت. مي دانست که در ادبيات فرانسه چيزي به عنوان" نثرآهنگين" وجود دارد . ازاين جهت مي خواست باتقليد ازادبيات فرانسه ، چيزي شبيه " نثر آهنگين " در شعر فارسي ايجاد نمايد . اما چون کارايشان ازپختگي لازم برخوردار نبود،ازرونق افتاد ونتوانست جاي پاي مناسبي براي خود بدست آورد ، تااينکه شاملوآمد وبا درک عميق تر، جريان را به صورت ديگري مطرح ساخت.
شاملو از يکسو با ادبيات اروپايي آشنايي داشت وتحولات ادبي را که در آن نواحی واقع مي شد مي فهميد،ازسوي ديگر از رمز وراز جريان نو انديش کشورش کاملا مطلع بود ، براين اساس براي تکميل کارنيما ، وزن عروضي راازدايره معيار هاي شعريت به کلي خارج ساخت ومفهوم ديگري از وزن ارايه نمود که موردپذيرش عده اي قرار گرفت . همينطور رکني راحذف ورکن ديگري را جاي گزين آن نمود.عناصرو اصطلاحات رابا ميزان ومعيارهاي ديگري تعريف نمود وخود باارايهء نمونه هايي کوشيد تا برانديشه هايش عينيت ببخشد.
در هر صورت اصطلاح شعر سپید امروزه در محافل ادبی و كتب ادبیات پذیرفته شده است و این روزها در نزد نسل جوان طرفداران زیادی دارد. این قالب شعری فاقد وزن عروضی است و ظاهری نثرگونه دارد. سطرها مساوی نیستند و قافیه نیز اگر در آن به كار رود، جای مشخص ندارد؛ اما به دلیل برخورداری از منطق و مكانیسمهای شعری، نظیر بیان، تخیل، ادراك هنری، آهنگ و تناسبات درونی با نثر متفاوت است. (روزبه؛ 1381:ص 22) نمایندگان شعر سپید میگویند: شعر یعنی كلام مخیل. (محمدی؛ 1381؛ 16ص)
آغاز حضور این نوع شعر را در ادبیات فارسی باید حدود دهه سی دانست. در اواسط دهه سی تقریباً همه پیشروان شعر نو، شعر منثور را به عنوان شعر پذیرفته بودند و مجلات در سطح وسیعی محل طبع آزمایی شاعران مختلف برای سرودن شعر سپید شده بود. (شمس لنگرودی؛ 1377: 386ص)
شاملو،بانی شعر سپید است اما، پیش از او نیز كسانی در صدد سرودن شعر منثور برآمدند؛ محمد مقدم، تندر كیا، هوشنگ ایرانی، پرویز داریوش، منوچهر شیبانی، بیژن نجدی و علی پورشیرازی (شین. پرتو) از پیشگامان شعر سپیدند. به ویژه هوشنگ ایرانی تلاشهایی برای رسیدن به شعر منثور انجام داده اما، در نهایت موفق نبوده است؛ هر چند به گفته دكتر شفیعی كدكنی درك درستی از مفهوم منثور داشته است. (زرقانی؛ 1384:ص 322)
به نظر میرسد وی در حوزه زبان شعر دچار رفتار افراطی شده؛ علاوه بر آن، تجربه شعریاش را قبل از رسیدن مرحله پختگی رها کرده است؛ در حالی که شاملو شعر منثور را جدی گرفت و برای تكامل آن تلاش كرد و همچنین تئوری و زیبا شناسی تعریف شدهای برای شعر سپید داشت كه دیگران از آن محروم بودند. (همان: 321)
شاملو در شیوه خود از منابع مختلفی تاثیر پذیرفته است. یكی از این منابع، نثر آهنگین قرن چهارم و پنجم است. منبع دیگری كه شاملو برای شكل دادن به قالب شعرش از آن استفاده كرده، ترجمه عهد عتیق و عهد جدید (تورات) است؛ شاملو برخی اشعار خود را به شكل آیههای تورات نوشته است؛ اما فكر آزاد كردن یكسره شعر از قید و بند وزن را از غرب گرفته است. (براهنی؛ 1380: 906-904)
شاملو با شعر شاعران فرانسوی چون لوركا و دیگرانی كه شیوه كلاسیك را كنار گذاشته بودند آشنا میشود، خود او میگوید حركت نوین شعری او با "پل الوآر" شكل میگیرد. (فلكی؛ 1385: 90ص) شاملو با وجود بهرهگیری از منابع مختلف، زبانی مشخص و منحصر به خود دارد كه در میان شاعران دیگر قابل تشخیص است. البته این زبان خاص در ابتدا هنوز صیقل نخورده و بدون نقص نشده است اما بعدها خاصه بعد از «باغ آینه»، زبان شاملو پاك و یكدست میشود؛ گرچه همین دقت بیش از حد در كاربرد زبان، شعر او را گرفتار ابهام میكند و آن را به تفسیر محتاج میسازد. (زرین كوب، 1358:ص167)
شعر سپید برای پر کردن جای خالی وزن از شیوههای مختلفی بهره میگیرد از جمله: بکار بردن قافیه در پایان هر بند؛ ایجاد آهنگ درونی از طریق همآوایی مصوتها و صامتها؛ تکرار کلماتی خاص در یک بند یا شعر. (همان، ص17) همچنین یافتن محل مناسب گسستها و پیوستها و چگونگی پیهمنویسی یا جدانویسی در شعر سپید یكی از عوامل در آهنگین كردن شعر است. شاملو با تجربه طولانی در اشعار تكامل یافتهاش از این مهارت بهرهمند بود. (همان: 124) وی شعر سپید را چنین معرفی میكند: اگر دعوای مدعیان بر سر آن است كه شعر سپید نمیتواند نوعی شعر شمرده شود، حق با ایشان است، شعر سپید شاید رقصی است كه به موسیقی احساس نیاز نمیكند. (لنگرودی: 1377: ج 2:ص 583)
دكتر تقی پورنامداریان دلیل روی آوردن شاملو را به شعر سپید چنین بیان میكند:
"انتخاب شاملو ناشی از دید خاص او به شعر و توجه به شعر ناب است كه مطالعات وی در شعر نقد شعر غرب در این دید تاثیر و دخالت مستقیم دارد و دیگر عدم تجربه وسیع در وزن شعر فارسی كه خود ناشی از عدم مطالعه پیگیر و مستمر در شعر فارسی است.»"(پورنامداریان؛ 1381:ص 423) شاملو به هر دلیلی كه شعر منثور را انتخاب كرده باشد، در آن موفق شده است. به ویژه كه این قالب به سبب آسانی ظاهری طرفداران زیادی داشته و دارد، اما جز معدودی از انواع خوب آن قابل ذكر نیست. اصولاً تعداد شاعران موفق شعر منثور بسیار كمتر از شاعران موفق دیگر جریانهاست. (محمدی؛ 1381:ص 15) از كسانی كه بعد از شاملو و یا همزمان با او شعر منثور سرودند، میتوان سهراب سپهری، هوشنگ ابتهاج، اسماعیل شاهرودی، منوچهر آتشی و طاهره صفارزاده و...را نام برد.
این روزها شعر سپید میزان طبع آزمایی شاعران جوان و كسانی است كه میخواهند خود را در جرگه شاعران ثبت كنند. در زیر نمونهای از شعر سپید شاملو را میخوانیم:
نمی خواستم نام «چنگیز» را بدانم
نمیخواستم نام «نادر» را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ،
نام خفت دهندگان را نمیخواستم و
خفت چشندگان را.
میخواستم نام تو را بدانم
و تنها نامی را كه میخواستم
ندانستم
(احمد شاملو از دفتر «مدایح بی صله»)
"پایان"
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد