در بیش از ربع قرن جامعه ایرانی مقیم خارج را در چند کشور اروپایی از نزدیک مانیتور کردم (۱) که آخرین آن ماه مارس ۲۰۱۴ میلادی بود. در سالهای نخست، انسانهای شریف بسیار بودند؛ که هر چه جلوتر آمدیم، شرافتها به هرز رفت و انسانهای شریف به محاق.
در فعالیتهای رو به جامعه انسان ایرانی؛ در سمینارها و گردهماییها آن چه برای من در درجه اول اهمیت قرار داشت، نقب زدن به شخصیت واقعی اکتورهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی( خصوصاً رهبران سیاسی ) بود تا اینکه بخواهم بدانم آنها چه میگویند، چه مینویسند و یا چه ادعایی میکنند. در تجربه از این جامعه به جرأت میگویم که کمتر از یک درصد از کنشگران سیاسی و اجتماعی ایرانی پایبندی عملی به گفتهها، ادعاها و نوشتههای خود داشتهاند.
با هزاره جدید میلادی، که «ايدئولوژی»ها در بین بخش بزرگی از کنشگران سیاسی آرام آرام رنگ باخته است، سازمانهای سیاسی نیز از اهداف تعیین شده خود سالهای نوری فاصله میگیرند. انشعاب در پی انشعاب، آن هم با عناوین پرطمطراقی نظیر اختلافات سیاسی و نظری – که اصلاً خرده حسابهای خصوصی و شخصی آدمهای درگیر بوده است- در این دوران میدان داری میکند. از این زمان، کیش شخصیت و منیّتهای انسان ایرانیست که حرف اول را در بخشهای بزرگی از جامعه ایرانی مقیم خارج میزند. از جلوداران این سرشت پلشت، از جمله، طیفی از زندانیان سیاسی سابقاند که در دهها مصاحبه در همان دوران دستی بر سر و روی ایشان کشیدهام. از هزاره جدید میلادی در بسیاری از گردهماییهایی که به نام زندان و زندانی سیاسی در کشورهای اروپایی برگزار میشود، طیفی از زندانیان سیاسی سابق به سان سوپراستارهای سریالهای تلویزیونی عامهپسند در گردهماییها ظاهر میشوند و دروغهایی نیست که به خورد خلقالله می دهند. اینان به نام زندان و زندانی سیاسی نهالی را در شورهزار جامعه تبعیدی ایرانی میکارند که یکی از محصولات تلخ و متعفن آن «خودشیفتگی» و انسانهای «خودشیفته» است.
هنوز مو بر اندامام راست میشود، وقتی به یاد میآورم، یکی از عقلباختههای خودشیفته عنوان مینمود که «کتاب او را در دانشگاههای ایران تدریس میکنند»!! دامچالهای بود که دخالتگری اطرافیان میتوانست گودال کیش شخصیتِ این انسانِ عقل باخته را پر کند، اما آنان با سکوت خود، وی را به یک انسان خودشیفتهٔ پارانویا تقلیل دادند(۲).
* * *
خودشیفتگی چیست و انسان خودشیفته کیست؛ چه مشخصاتی دارد و عوارض اجتماعی آن بر جامعه کدام است؟
مسعود افتخاری، پزشکِ رفتارشناس مقیم سوئد به پرسشهای من در پیوند با طرح بالا پاسخ میدهد. این گفتوگوی تلفنی بر روی نوار ضبط شده است.
* مسعود افتخاری خوش آمدید به این گفتوگو!
- ممنونام از فرصتی که به من دادید.
* بعد از شانزده سال و چهار ماه، در اواسط سال ۲۰۱۴ میلادی مجبور شدم کارِ مصاحبه را کنار بگذارم؛ شرایط جسمی به من اجازه این کار را نمیداد. با این حال ظرف سالهای گذشته، موضوعها و مسائلی در جامعه ایرانی مقیم خارج نمود بیرونی داشته که مرا سخت آزار داده است. مقولاتی که به گمان من راه به رسانههای ایرانی پیدا نخواهند کرد. یکی از این مقولات «خودشیفتگی» یا « انسان خودشیفته» است.
برای شروع یک بیان کلی از مفهوم «خودشیفتگی» از شما میشنوم، تا بعد در خلال گفتوگو ابعاد آن را با هم باز کنیم.
- اختلال شخصیتِ خودشیفته یکی از مرکزیترین مشکلات در حرفه روانپزشکی و روانشناسی ست؛ یکی از پیچیدهترین و چندسویهترین اختلالات شخصیت است. ریشه کلمه «نارسیسیم» برگرفته از آن جوان زیبا روی یونانی به نام «نارسیسوس»است، که وقتی او در آب به چهره خود نگاه کرد، عاشق و شیفته خودش شد. نارسیسوس در نهایت سرنوشت غمانگیزی پیدا کرد؛ او وقتی تصویر خودش را در آب دید، دچار اندوهی ژرف شد و در کنار آن برکه از شدت غم جان سپرد.
* بگذارید هنوز در حاشیه باشیم: گفته میشود که خودشیفتگی به درجات پایین در بسیاری از آدمها وجود دارد، اما وقتی این ویژگی از انطباق با دیگر شخصیتهای انسان خارج شود و به اختلال شخصیتی تبدیل شود، ما با یک انسان خودشیفته روبرو هستیم. لطفاً نظرتان را در این باره به طور خلاصه بگویید.
- تصویر درستیست. «نارسیسیم» یا به زبان سادهتر توجه به خود تا اندازهای پیشبرنده است و منجر به رشد انسان میشود؛ یعنی انسان میخواهد که جزو افراد موفق باشد. ما از «نارسیسیم مثبت» در روانشناسی حرف میزنیم. اما وقتی این خصوصیت به حد بیمارگونه و اغراقآمیز میرسد، به اختلال شخصیت تبدیل میشود که هم برای فرد، هم برای خانواده و هم برای جامعه موجب مشکلات فراوانی میشود. از نظر اقتصاد اجتماعی، یکی از پرهزینهترین اختلالات شخصیت در روانشناسی، اختلال شخصیت نارسیسیم است که در اوج پاتالوژیک و آسیب شناسانهاش به اختلال شخصیت ضداجتماعی یا سایکوپاتی تبدیل میشود که اساساً ویران ساز است.
* انسان خودشیفته، خصوصیتهای متفاوتی دارد که تلاش میکنم در طول مصاحبه روی آنها تمرکز کنم. یکی از این ویژگیها، تحقیر کردن مداوم دیگران از سوی انسان خودشیفته است. آیا این خصوصیت تلاشیست برای سرپوش گذاشتنِ حقارتهای درونی انسان خودشیفته، یا عوامل دیگری در این رویکرد دخالت دارد؟
- اساساً این که انسان خودشیفته چرا دیگران را تحقیر میکند، برمیگردد به قدرتطلبی افراطی او؛ برای اعمال قدرت، دیگران را تخریب میکند تا برتری خود را اعمال کند. انسان خودشیفته به شدت انحصارطلب است؛ اقتدارگراست؛ تابع زور است و تنها زبان زور را میفهمد. او به شدت پرخاشگر است و برای رسیدن به هدف از هر وسیلهای استفاده میکند، و برای تحقیر دیگران از هیچ چیزی فروگذار نمیکند. برای انسان خودشیفته هیچ مرزی برای تحقیر دیگران وجود ندارد. تحقیر دیگران، برای کسب موقعیت برتر است؛ مکانیسم دفاعی انسان خودشیفته است که آن هم ناشی از خودکم بینی مفرطِ اوست.
* از شما سوأل کرده بودم، آیا تحقیر کردن دیگران از سوی انسان خودشیفته تلاشیست برای سرپوش گذاشتن بر حقارتهای درونیاش؟
- دقیقاً چنین است. انسان خودشیفته، گم شده و خلاء عظیمی دارد. یادمان باشد، پشت دیوار بلندِ خودشیفتگی (که خیلی جاها کاریزماتیک و زیبا هم می تواند باشد) موجودی بسیار آسیب پذیر، تنها؛ یک کودکِ سرگردان و بیپناه است که در درون و ناخوآگاهاش به حال خود گریه میکند. دقیقاً این تلقی شما درست است. تمام این فرافکنیها و فرارِ به جلوها، مکانیسم دفاعیای است برای پنهان کردنِ نداشتنها و کمبودهای انسان خودشیفته.
* همین اظهار نظرتان را پی میگیرم، برای تعمق بیشتر در این مورد معین: انسان خودشیفته همه گاه خودش را قدرتمند و آسیب ناپذیر جلوه میدهد، در صورتی که اغلب رفتارشناسان معتقدند که آنها عناصری آسیبپذیر، شکننده و فاقد قدرت هستند. آیا درست است بگوییم، این خصلت تلاشیست برای پوشاندن سرخوردگیها و شرمهای درونی انسان خودشیفته؟
- قطعاً چنین است. من پرانتزی باز کنم، البته با اجازه شما...
* حتماُ!
- «یونگ»، بحثِ «شخصیت سایه» را خیلی زیبا مطرح میکند، به این معنی که در شخصیتِ سایهٔ ما، جنبههای شیطانی بسیاری وجود دارد. این شخصیت سایه در انسان خودشیفته مجموعهای از عوامل تحقیر و سرکوب را در خودش دارد. یعنی همانطور که میگویید، وقتی انسان خودشیفته دیگران را تحقیر میکند، عملاً تلاش میکند، بر عقدههای روانی، آمال و آرزوهای دست نیافتنی و کمپلکسهای خودش سرپوش بگذارد. بزرگنمایی از خود؛ بزرگنمایی از تأثیر، نفوذ و موقعیت خود در خیلی موارد میتواند مماس با «اسکیزوفرنی» شود.
* انسان خودشیفته، زمانی اطرافیاناش را دوست دارد که آنها مطیع و منقاد باشند؛ در تسلیم کامل. به زبان دیگر اگر از او تعریف کنید و او را انسان خارقالعادهای بدانید، او هرگز به شما پرخاش نمیکند. اما یک پرسش ساده از انسان خودشیفته میتواند او را به موجودی عصبی، هتاک و پرخاشگر تبدیل کند. به نظرتان چه مکانیسمی در این خصلت انسان خودشیفته عمل میکند؟
- انسان خودشیفته اساساً اهل سازگاری نیست. او همه گاه بین «صفر» و «صد» در نوسان است؛ همه چیز را سیاه یا سفید میبیند. تمامی انسانهای پیرامون انسان خودشیفته به دو دسته تقسیم میشوند: آنهایی که با او هستند؛ تأییدش میکنند، بنابراین خوب هستند. و کسانی که پرسشها یا انتقادهایی دارند، که آنها پلید هستند و در مقابل او قرار دارند. انسانها در نگاه انسان خودشیفته یا «فرشته» هستند یا «شیطان»، و چیزی بین این دو وجود ندارد که در این زمینه یک مرز طولانی و مشترک با اختلال شخصیت «مرزی»، یا شخصیت ناپایدار پیدا میکند. بد نیست بدانید، انسان خودشیفته به شدت کلاهبردار است و رفتاری به غایت فریبکارانه دارد. همانطور که به درستی گفتید، انسانها ابزار و پلکان رشد او هستند. او به راحتی بر گردن و گرده انسانها سوار میشود و در این راه هیچ مرزی نمیشناسد. او به شدت نسبت به پرسش و انتقاد آزار میبیند؛ به هیچ ترتیبی نباید زیر سوأل برود، چون او هرگز اشتباه نمیکند.
* آیا درست فهمیدم منظورتان را: انتظار احترام و تحسین کردن انسان خودشیفته از سوی دیگران؛ یعنی به او گفته شود، آدم مشهور و منحصر به فردی ست، او را خوشحال و شادمان میکند؟
- بله، کاملاً درست است. نیاز به تحسین شدن؛ نیاز به تأیید شدن به شکلی بسیار افراطی در انسان خودشیفته وجود دارد. و این برمیگردد به مرکزی ترین مسئله انسان خودشیفته، که همانا نداشتن عشق است. و این خصلت در تقابل با «شخصیت مرزی»ست. انسان وقتی از عشق تهی باشد، سرشار از نفرت میشود. انسان خودشیفته، انسان سیّال و پاکدلی نیست و پر از نفرت و آلودگیهاست، که نمونههای تاریخی آن را در دیکتاتورهایی نظیر هیتلر دیدهایم. که وقتی آن نفرت به بیرون جهت داده میشود، میبینیم که چه ویران سازیهای عظیمی را میتواند موجب شود.
* کنترل دائمی دیگران، از دیگر ویژگیهای انسان خودشیفته است. ظاهراً او چون از ناامنی عمیق درونی رنج میبرد، باید همه چیز را در کنترل خودش داشته باشد. نظرتان را میشنوم.
- چنین است. نوعی پارانویای بسیار بارز و ملموس در انسان خودشیفته است، که باعث میشود که او به کسی اعتماد نکند. او چون احساس ناامنی میکند، به شدت همه چیز را باید کنترل کند. انسان خودشیفته میخواهد از هر چیزی سر در بیاورد و هر تاریکی موجب وحشتاش میشود. او در هر عرصه و میدانی، بیآنکه ضرورتی داشته باشد، میخواهد حضور داشته باشد. دانستههای انسان خودشیفته زیاد اما بسیار بسیار سطحی است. او در هیچ زمینهای تخصص ندارد، اما در هر زمینهای اظهارنظر میکند.
* روابط انسان خودشیفته بسیار سست و شکننده است؛ چون تمام رابطههای او یک طرفه و ابزاریست. دوست امروز او در چشم برهم زدنی میتواند به دشمن قسم خورده انسان خودشیفته بدل شود... چرا؟
- انسان خودشیفته دیگران را نه دوست، بلکه ابزار خود میداند. از انسان خودشیفته نمیتوان انتظار همدردی و همدلی داشت؛ یا از او خواست که شما را درک کند؟ اطرافیان برای او پلکانهایی هستند برای نیل به اهدافِ او. انسان خودشیفته به سختی میتواند رابطه عاطفی پایدار برقرار کند. او در روابط اش بسیار متزلزل است، چرا که دائماً در حال تخریب آن است. افراد تا زمانی میتوانند همراه او باشند که تأیید و تحسیناش کنند...
* یعنی در تسلیم کامل باشند!
- کاملاً پیرو اش باشند و در تسلیم کامل. اساساً سکوت اطرافیان هم باعث آزار و خشم انسان خودشیفته میشود. برای همین دوستان و اطرافیان او تاریخ مصرف محدودی دارند. پرخاشگری انسان خودشیفته (که میتواند تمام نُرمهای اخلاقی را هم زیر پا بگذارد) ناشی از استیصال اوست؛ سرخوردگی اوست از اینکه در زندگی به اهدافاش نرسیده است.
* قبل از اینکه پوشه دوم این مصاحبه را باز کنم، مایلام تجربه منحصر به فردی را با شما در میان بگذارم: در بیش از ربع قرن بخشهای فعال و نیمه فعال جامعه ایرانی مقیم خارج را در چند کشور اروپایی از نزدیک مانیتور کردم. در بسیاری از گردهماییها و سمینارها، شناختن شخصیت و کاراکتر واقعی انسانها برای من در درجه اول اهمیت قرار داشت، تا اینکه بخواهم بدانم آنها چه میگویند یا چه ادعاهایی میکنند.
این نکتهٔ کلیدی من است: ظرف این سالها سه انسان خودشیفته دیدم که آنها از اینکه دیگران بهشان توهین و بیاحترامی کنند، عمیقاً به وجد میآمدند. بی محلی به این سه نفر آنها را عمیقاً دچار بحران و افسردگی میکرد.
این سه نفر اما: اولی، مسئول اول یک سازمان سیاسی طیف چپ بود که تشکیلاتاش را به پای حکومت اسلامی قربانی کرد. دومی، روزنامهنگاری ست که تا همین اواخر، هر شب از خلوت «آقا» داستان سراییها میکرد. و آخری، آدمیست که به خاطر هواداری از یک سازمان سیاسی چند سالی را در زندان گذرانده.
مسعود گرامی، تجزیه تحلیل این خصلت انسان خودشیفته هرگز برای من ساده نبوده، چون در تقابل است با خصلت های دیگر انسان خودشیفته، از جمله تحمل نکردن انتقاد.
- تردیدی نیست که انسان خودشیفته از خصلت مازوخیستی هم رنج میبرد. به هر حال این همه ویرانسازی در رویکردِ به دیگران بازتاب درونی هم دارد. در مصاحبهای در ده سال پیش از تهران، از سوی ژورنالیستی فرهیخته از من سوأل شد که آیا یک انسان دارای شخصیت ضد اجتماعی (سایکوپات) میتواند عشق بورزد، که جواب من مثبت بود. آنجا میخواستم بگویم که انسان را هرگز نمیشود از عشق و از وجدان تخلیه کرد. انسان مجموعهای ست که همه چیز دارد؛ مجموعهای ست از تضادها و تناقضها.
به هر حال، انسان خودشیفته با همهٔ رویکرد ویران سازش نسبت به بیرون، از یک خودآزاری هم رنج میبرد که گاهی این خودآزاری همراه با لذتِ سرشاری برای اوست. که این لذت عین لذت مواد مخدر موقتیست. یعنی انتقاد و یا توهین دیگران به او، خنده رنجآوری بر لباناش مینشاند...
* (با خنده) تجربهٔ من هم همین را میگوید!
- این خودآزاری بخشی از رویکرد جنون آمیز انسان خودشیفته است، از جمله افرادی که مدّ نظر شما هستند.
* دلام میخواست ابعاد این موضوع را بیشتر باز کنیم، اما زمان مصاحبه محدود است. پوشهٔ دوم این گفتوگو را باز میکنم: در دعوت کتبیای که برای انجام این مصاحبه از شما کردم، لینک شبه مصاحبهای را ضمیمه کردم و از شما خواستم آن را به عنوان یک رفتارشناس با دقت نگاه کنید. آیا این کار را کردید؟
- بله، دو بار آن را نگاه کردم!
* پیش از طرح پرسشهایم، نظر خلاصه و فشردهتان را راجع به این شبه مصاحبه میشنوم، با این توضیح که شما کماکان به عنوان یک رفتارشناس به پرسشهای من جواب میدهید و من هم به دلیل رعایت چارچوبهای کاری در مصاحبهها اسمی از افراد نمیبرم.
- عرض کنم، مورد مصرف در آن مصاحبه از مصادیق بالینی و روشن خودشیفتگی ست. مضموناً آن مصاحبه فاقد هرگونه ارزش اخلاقیست؛ فاقد هر گونه نُرم و اصل حاکم بر یک گفتوگوی تلویزیونی ست. ما نمیتوانیم انسانهایی که امکان دفاع از خود را ندارند، هر طور که میخواهیم، با هر لحن و واژهای آنها را تحقیر کنیم و مورد توهین قرار دهیم. حتا اگر آنها جرم و رفتاری مرتکب شدهاند، ما باید با نزاکت، رعایت احترام و رعایت کادر اخلاقی با آنها برخورد کنیم. آن مصاحبه سمبل یک لمپنیسم سیاسی بود، که البته برای من چیز جدیدی نبود. به همین دلیل من در صدد هستم در آینده مقالهای بنویسم که چقدر این رویکرد آسیب میرساند به کلِ جنبش آزادیخواهی ایران، و چقدر میتواند موجب خوشحالی دشمنان آزادی شود. چون اگر نخبگان جامعه روشنفکری ایران با هر درجه از صلاحیت علمی و توان ذهنی نتوانند یک دیالوگ محترمانه، خلاق و همطراز مدرنیته و جامعه مدرن برقرار کنند، عنصر اجتماعی هرگز به چنین جنبشی اعتماد نخواهد کرد. این مصاحبه بسیار جای تأسف داشت.
* بسیار خوب! زمانِ شبه مصاحبهای که برایتان فرستادم، ۴ ساعت و ۵۳ دقیقه و ۴۸ ثانیه است. «مصاحبه» ای که میتوانست حداکثر ۳۰ دقیقه باشد. در طول این شبه مصاحبه بارها و بارها برمیخوریم به عباراتی نظیر «این من بودم»، «تنها من بودم»، «هیچکس جز من نمیداند»، «هیچکس جز من نبود و نیست» و عباراتی از این دست. حتا در تجربهای که سالها قبل هزاران نفر در آن شرکت داشتهاند، کاراکتر ما عنوان میکند که « تنها او بوده که آن تجربه را از سر گذرانده و زنده مانده است»!!
تمام این ادعاها با قطعیت و قاطعیتی است که هی تکرار و بازتکرار میشود. نظرتان را میشنوم.
- یک رویکرد بسیار ارزان به ماجرا؛ یعنی این گونه خود را فروختن و عرضه کردن، اغلب موجب خنده مخاطب میشود. موردِ مخاطب من و شما فکر میکرد که همهٔ حقیقت در کیف اوست،که هیچ، در تمام مکانها و زمانها تنها شاهد قابل اعتماد است... شگفتانگیز است، بینظیر است! شاید من ده هزار مریض بالینی دیدهام؛ شاید بیش از سه هزار مریض اسکیزوفرن را درمان کردهام، اما من هرگز این درجه از نارسیسیم حتا در سایکوپات ها ندیدهام. من با «کانیبال» ها یا آدم خوارها در سوئد مواجه بودهام. این آدمها وقتی حرف میزدند، حداقل کادر یا ترازویی را رعایت میکردند. این مصاحبه نمونه بالینی اختلال شخصیتِ نارسیسیم در اوج خودش است که به نظر من به مرز سایکوپاتی میرسد.
* اما مقولهٔ دروغ. در آن کلیپ طولانی، کاراکتر ما بارها دروغهایی میگوید که انسان شاخ درمیآورد. با عنوان کردن یکی از آنها از طرحام دفاع میکنم: ادعای کاراکتر ما مبنی بر اینکه وب سایت شخص دیگری را طراحی کرده.
اولاً وب سایت خودِ من، وب سایت آن فرد و وب سایت کاراکتر ما را آدم بیادعایی طراحی کرده که از صمیمیترین دوستان من است.
دوماً، تا همین اواخر مطالب او را دو نفر دیگر در وب سایت او میگذاشتند، چون او قادر به انجام این کار ساده نیست.
نکتهٔ من: قسمتهایی که کاراکتر ما در آن کلیپ طولانی دروغ میگوید (از جمله همین بخش آخر) را بارها نگاه کردم هر بار به صورت او خیره شدم، اما اثری از تغییر چهره و یا شرم در چهرهٔ او ندیدم.
پرسشام: «دروغ» و «لاف زنی» چه جایگاهی در شخصیت انسان خودشیفته دارد و چرا او دروغ میگوید؟
- انسان خودشیفته، خودفریب هم هست. او اخلاق کلاهبردارانه دارد که همانا دروغگویی ست؛ آن هم برای فریب دیگران. یکی دیگر از ویژگیهای شخصیت خودشیفته (که در این مورد معین بیمارگونه است) این است که او اساساً نه ترحم و دلسوزی دارد، و نه با کسی میتواند احساس همدردی داشته باشد. برای همین است که عوارض و پیامدهای گفتار او نسبت به دیگران را به شکل پرخاشگریهای افراطی، توهین های غیراخلاقی و دروغهای بزرگ مشاهده میکنیم. در پیوند با نکته ای که گفتید: زمانی در خطوط چهرهٔ شما، در «میمیک» و الگوی چهرهٔ شما تغییری ایجاد میشود که دنیای احساسی شما به غلیان در آمده باشد (که ما آن را به شکل لبخندهای مهربانانه، یا حزن و اندوه در چهره ها مشاهده میکنیم). اما کاراکتر ما فاقد این دنیای احساسی است و به همین دلیل وقتی دروغ میگوید، ما تغییر چهره را در صورت او نمیبینیم.
از طرفی، یک گفتار باید سه ویژگی داشته باشد: باید دلسوزانه باشد، روشنگرانه باشد و حقیقت جویانه باشد. اما وقتی هدف از گفتار برجسته کردن نقش خود است؛ بازاریست برای برجسته کردن و فروش ایدههای خود، تراژدی ای میشود که ما در سرتاسر این کلیپ طولانی شاهدش هستیم. مثلاً این فرد به موضوعی اشاره میکند، که خودِ من در آن تجربه حضور داشتم و حداقل من میدانم که چنان نبوده که او میگوید. فردِ مورد نظر ما از نظر تشکیلاتی در حد یک هوادار ساده بود و در جریان خیلی از وقایع نبود و نمیتوانست باشد. انسان وقتی در حاشیهٔ یک سازمان به عنوان یک هوادار بوده باشد، و بعد میخواهد یک نقش مرکزی به خودش بدهد، این اقدام نوعی سر به سندان کوبیدن است؛ تلاشی بیهوده است.
کلیپی که شما برای من فرستادید، بسیار ملال آور، تکراری، فاقد ارزش اخلاقی و فاقد هرگونه آموزش مثبت بود. من در این کلیپ ذرهای حقیقت جویی ندیدم. مهمتر از همه در این کلیپ، من نزاکت و عفت کلام را ندیدم. من یک مثقال وزن برای این شبه مصاحبهٔ طولانی قائل نمیشوم. این مصاحبه غیر از اظهار تأسف چیزی در من ایجاد نکرد؛ من واقعاً دلام سوخت برای یک انسانِ بیدفاعِ آسیب پذیر که پشتِ یک کاریزمای نداشته پنهان شده بود. اگر فرصت میکردم، میخواستم «من» های این شبه مصاحبه را بشمارم... واقعاُ تأسف انگیز بود!
* یک بخش استثنایی دیگر در این کلیپ طولانی هست که برای عنوانِ مصاحبه بسیار اهمیت دارد: کاراکتر ما به زعم خودش انسان دیگری را سکهٔ یک پول میکند. این فرد همانیست که کاراکتر ما به دروغ مدعی میشود که وب سایت او را درست کرده. در این قسمت، مجری برنامه برخی از صفات مثبتِ فردِ مزبور را برمیشمرد. در اینجا کاراکتر ما چنان بیتاب و بیقرار میشود؛ چنان عصبی و هیجانزده میشود که انگار دنیای او ویران شده؛ انگار دنیا را بر سر او خراب کردهاند. نظرتان را در این رابطه میشنوم.
- به عقیده من، مجری برنامه احساس کرده بود که اوضاع دیگر خیلی خراب شده؛ برنامه، سراسر فحش و ناسزا شده (البته باید بگویم که به ویژه در اروپا، این برنامه محتوایی داشت که از نظر حقوقی میشود از آن شکایت کرد) آب از سقف بالا رفته و باید کاری کند. و شاید با مراجعه به وجداناش برخی از ویژگیهای مثبت فردی که مورد حمله قرار گرفته بود را مطرح میکند. که به یکباره ایشان پیچ و تاب میخورد و نمیتواند آن را تحمل کند. و تنها این نیست. وقتی ایمیلهایی میآید (که آنها میتوانند کاذب هم باشند) و کوچکترین انتقادی میکند؛ یا ملاحظهای دارد، به شدت نشان میدهد که تحمل ناپذیر است؛ عصبانی میشود و حرف گوینده را قطع میکند. حداقل پنج بار حرف مجری برنامهای که اصولاً در بحث دخالت نمیکند را قطع میکند...
* او که یک نقش حاشیهای در این شبه مصاحبه دارد و به عنوان یک گفتوگوگر اصلاً نقشی ندارد.
- اصلاً نقشی ندارد. ایشان بعد از طرح یک پرسش بسیار کلی، غیب میشود؛ انگار میرود در جایی غذا بخورد! پنج ساعت که نمیشود در جایی نشست و سکوت کرد. با این حال وقتی این مجری اظهارنظر کوتاهی میکند، او را قطع میکند؛ که مبادا وقت این شخصیت گرفته شود. یا جایی دیگر نگرانیاش این است که چرا در فلان برنامهٔ تلویزیونی، او را دعوت نکردهاند! اشتهای سیری ناپذیر حرف زدن و دیده شدن از سوی او واقعاً حیرت انگیز است.
* متأسفانه وقت مصاحبه رو به پایان است و من باید آرام آرام این پوشه را جمع کنم؛ با این پرسش کلی: اگر قسمتهای دیگری از این کلیپ طولانی توجه شما را به خودش جلب کرده را تیتروار برایام بگویید؟
- منام زدنهای مداوم ایشان؛ که انگار عنصر اجتماعی همراه اوست؛ دیگران او را دوست دارند و طرفدار اش هستند. و اگر فرمان صادر شود، جهان به حرکت درمیآید. روح حاکم بر جامعه را این چنین کوبیدن، واقعاً من تا به الان ندیده بودم؛ آن هم از طرف یک عنصر بسیار کوچک از یک مجموعهٔ بسیار بزرگ.
* پرسش مهمی که مطرح میشود، این است که در ساخته شدن شخصیت انسان خودشیفته چه عواملی دخالت دارند؟ لطفاً در اظهارنظرتان به عوامل درونی تمرکز کنید، تا عوامل بیرونی. چون هر چقدر شعاع دایرهمان را کوچکتر کنیم، اظهارنظرها و احتمالاً راه حلها میتوانند مابه ازا داشته باشند.
- قبل از هر چیز فقدان عشق؛ موردِ توجه قرار نگرفتن از طرف خانواده، از طرف دوستان، آن هم به دلایل فراوان. خصلتهای انسان خودشیفته، مکانیسم دفاعی اوست که در تمام عمر آن را با خود حمل میکند. همین طور دست نیافتن به آرزوها، نداشتن موقعیت اجتماعی و علمی، آرزوهایی که متحقق نشدهاند. یعنی مجموعهای از کمبودها و عقدههای درونی...
* راجع به سکوت جامعه پیرامونی؛ خانواده و اشخاص نزدیک چی فکر میکنید؛ این سکوت چه اثراتی روی انسان خودشیفته دارد؟
- قطعاً سکوت و یا تحسین غیراخلاقی یا فریبکارانه از این افراد، اختلالات آنها را تشدید میکند. اتفاقاً اختلالات شخصیت انسان خودشیفته خیلی لذت میبرد از آدمهای مطیع و تحسین کننده؛ آدمهایی که تهِ خط هستند. از طرف دیگر باید به شما بگویم، زمانی که شما به عنوان درمانگر او را زیر میگیرید، این انسان خوشحال میشود که بالاخره کسی پیدا شده که او را زمین زده؛ کسی که دارد به دادِ او میرسد تا دیوار او فرو بریزد. که این را من صدها بار در کارِ بالینی خودم دیدهام.
سکوت اطرافیان جاده صاف کن یک شخصیت ویرانساز است که نهایتاً خودِ فرد را به زمین میزند. و من میترسم که این عاملی برای خودکشی او باشد. و یا اینکه چنین فردی میتواند موجب سیه روزی هزاران نفر باشد؛ اگر نقشی کلیدی در جامعه داشته باشد. به نظر من، خانواده و اطرافیان در شاخ و برگ دادن و تقویت جنبههای منفی و بیمارگونهٔ این شخصیت نقش زیادی دارند؛ و یا بهتر گفته باشم، مسئولیت دارند. باید در مقابل این شخصیت افسارگسیخته ایستاد؛ قاطعانه هم باید ایستاد.
* نقش رسانههای ایرانی را در شکلگیری و تکوین شخصیتهای خودشیفته چقدر میدانید؟
- متأسفانه رسانههای ایرانی، فوکوس میکنند روی هر چه حراف تر بودن آدمها. این رسانهها قدری ساده طلب هم هستند و میروند چنین آدمهایی را پیدا میکنند. به نظر من رسانههای ایرانی باید معیاری داشته باشند؛ اینکه میهمان آنها حاوی کدام اطلاعات علمی است و فیالواقع چه حرفی برای گفتن دارد. طرف را روی آنتن میبرند و او هم توهم برایاش ایجاد میشود. از آنجایی که متأسفانه در مجموع و تاریخاً دچار قحط الرجال هستیم، پای این عده به رسانههای ایرانی باز میشود.
من انسانهای توانمندی را میشناسم که صدای آنها هرگز شنیده نمیشود یا اصولاً نمیخواهند در این رسانهها حضور پیدا کنند. همانطور که گفتم، به جای آنها راه برای کسانی باز شده که اصولاً چیزی در خورجین ندارند. اگر از این ضعف فرهنگی ایرانی که به شدت تابع «شخصیت کاریزماتیک» است فاصله بگیریم، چیزهای بهتری برای عرضه خواهیم داشت. در جواب به شما؛ بله، رسانههای ایرانی به این موضوع خیلی دامن میزنند...
* اصولاً مقوله «کارشناس» در رسانههای ایرانی، مقولهای بسیار رقّت انگیز است. رسانههای موجود پرسشهای کلانی را با میهمانان خود در میان میگذارند که ناخودآگاه آنها در جایگاهی قرار میگیرند که به هیچ وجه مستحق آن نیستند. تکرار و بازتکرار این رویکرد و عملکرد به شکلگیری خودشیفتگی و انسانهای خودشیفته در جامعه ایرانی منجر شده است.
- دقیقاً چنین است. به نظر من مصاحبههایی که میشود (ولو تلویزیونهای جا افتادهتر و با امکانات و پوشش بیشتر)، و یا رسانههای محدود اینترنتی، اساساً کارشان فنی و تخصصی نیست. ببینید، من پزشک هستم، خلبان نیستم. از من در این رابطه سوأل کنند، سکوت خواهم کرد. در رسانههای ایرانی باید این سوأل مطرح شود که چه کسی باید دعوت شود و در ضمن سوألها باید دقیق و محدود باشد. سوألها بسیار کلی هستند و طرف هم به خودش اجازه میدهد، هر طور دلاش میخواهد، اظهارنظر کند. با اجازه شما من پرانتز کوچکی باز کنم؛ برای اینکه کلیپ تلویزیونی که برای من فرستادید را با یک برنامه صدای آمریکا مقایسه کنم: این رسانه یک بار به درستی به یک شخصیت سیاسی که به معمر قذافی گفته بود دیوانه است، اخطار کرد؛ چون آن فرد امکان دفاع از خودش را در آن برنامه نداشت. و این به عنوان یک نمونه مثبت در عملکرد رسانههای ایرانی بود. در این کلیپی که من دیدم، واقعاً شگفت زده شدم که چرا مجری برنامه به میهماناش تذکر نمیدهد که چرا او از افراد با صفتهای قالتاق، مزدور و واژگانی که از تکرار آنها خجالت میکشم، یاد میکند. این کلیپ سراسر فحاشی بود.
* به انتهای مصاحبه رسیدهایم، با این پرسش نهایی: اغلب رفتارشناسان معتقدند که اختلال شخصیت انسان خودشیفته، اختلالی مزمن، صعب الاعلاج و در بسیاری موارد غیرقابل علاج است. آیا شما برای درمان انسان خودشیفته «گروه درمانی» را پیشنهاد میکنید یا «دارو درمانی» را؟
- به عقیده من قطعاً نمیشود یک بیماری مزمن را یک روزه درمان کرد. گروه درمانی، مزیتاش این است که افراد ناچار میشوند خودشان را با دیگران تطبیق دهند...
* یعنی با دیگران مشارکت جمعی داشته باشند.
- بله، مشارکت جمعی داشته باشند؛ خودشان را با دیگران مقایسه کنند و بگویند: همه مثل من هستند و من هم مثل همه. که همانجا شما کمک اش میکنی که «روی زمین بیاید». در رویکرد و درمان فردی، درمانگر باید به شدت قدرتمند باشد تا بتواند بیمار را مجاب کند، که البته این روش درمانی سختتر است. بنابراین من گروهدرمانی را در این مورد مفیدتر میدانم. البته ابتدا باید پیش ساختهایی بشود؛ کارهایی انجام شود تا بیمار حاضر به شرکت در گروه باشد؛ چون فرد خودشیفته «شاهکار خلقت و مرکز عالم است».
* در یک اظهار نظر خیلی کوتاه: آیا شما به عنوان یک پزشک کاراکتر ما را قابل درمان میبینید؟
- (مکث... باخنده)، خیر، یا به سختی. اما حداقل میشود به او کمک کرد تا نگاهی به درون بیندازد و از این رویکرد بسیار تأسف انگیز (که هم میشود به آن خندید و هم به آن گریه کرد) دست بردارد. به عقیدهٔ من در مورد او میشود مربیگری کرد، اما درمان نه!
* مسعود افتخاری، سپاسگزارم از شرکتتان در این گفتوگو.
- من هم سپاسگزارم از فرصتی که به من دادید.
* * *
تاریخ انجام مصاحبه: ۲۵ ژوئن ۲۰۲۰ میلادی
تاریخ انتشار مصاحبه: ۳۰ ژوئن ۲۰۲۰ میلادی
(۱)- در پنجمین ماه سال ۲۰۱۴ شرایط جسمی طوری عرصه را بر من تنگ کرد که با تلخی مجبور به ترک فعالیت رسانهای شدم. تنها نقطه قوت در دوران جدید ملاقات نکردن انسانها و محیطهای اجتماعیای بود که وظیفه کاری حکم میکرد، آنها را هفت روز هفته مانیتور کنم. در این دوره اجازه داشتم تا ارتباطهای شخصی و اجتماعی خود را انتخاب و تنظیم نمایم. و این بزرگترین موهبتی بود که سالها از آن غافل مانده بودم. ملاقات نکردن بخش بسیار بزرگی از جامعه ایرانی مقیم خارج برای من بسیار فرحبخش بوده است.
اما، باید بگویم که من به فعالیت رسانهای مداوم و کارِ مصاحبه باز نخواهم گشت، چرا که نزدیک به شش سال در کفِ جامعه ایرانی حضور نداشتهام. با این حال ظرف سالهای گذشته از دور و نزدیک شاهد موضوعها، ناهنجاریها و پلشتیهایی در این جامعه بودهام که بعید میدانم آن عناوین به رسانههای ایرانی راه پیدا کنند. با رسانهای کردن و به پرسش گرفتن آنها، وبسایت «گفتوگو» را چندی بعد برای همیشه بسته خواهم بست.
(۲)- در همان دوران مجموعهای از مکاتبات ایمیلی کاراکتر ما با عناصر اطلاعاتی رژیم اسلامی برای من پست میشود. در جریان بودم، که ایمیل آدرس وی چندی پیش هک شده است. محتوای ایمیلها شرمآور اند؛ نشان از سقوط اخلاقی انسانی دارد که برای کسب شهرت مرز و محدودهای نمیشناسد. خواندن ایمیلها پس از گذشت سالها هنوز برای من آسان نیست.
وقتی از درستی و واقعی بودن آن مجموعه مطمئن میشوم، در تماسی تلفنی مراتب را به اطلاع یکی از صمیمی ترین دوستانام در سوئد میرسانم. این دوست به دلیل خصلتهای مثبت شخصییاش عنقریب منقلب میشود و من نیز برای رعایت حال وی، ماجرا را درز میگیرم، با تأکید بر یک پیام مهم: او عامل نیست، در دام و چنبرهٔ از ما بهتران است. انسانی که برای مطرح کردن خود مدام به دیگران گیر میدهد و وانمود میکند از داخل ایران «خبرهای دست اول» دارد، سرنوشت «روزنامه نگار خانهٔ پدری» را پیدا خواهد کرد. به آن نازنین، به نزدیکترین فرد در زندگی کاراکترمان و به آدم باصفایی از خطهٔ لرستان و... صمیمانه تأکید کردم: تنها شما هستید که میتوانید این انسان خودشیفته را از پرتگاهی که در آن قرار دارد، نجات دهید. اگر او را دوست دارید، مداخله کنید. او انسانیست که توانایی های مثبت و معینی دارد، نگذارید او و تواناییهای معیناش هرز برود. اما آنان به هر دلیل، با سکوت خود مهر تأیید بر فرهنگ و کارکردی زدند، که نتیجهٔ آن ظهور شخصیتی خودشیفته، پارانویا و خطرناک به حال خود و تمام اطرافیاناش است. شخصیتی که طبق گفتوگویی که خواهید خواند، نیاز فوری به کمکهای حرفهای و طولانی مدت رفتارشناسان باتجربه دارد و برای درمان وی نیز تضمینی در کار نیست.
در این پیوند، آش آن قدر شور میشود که چند سال بعد، کاراکتر خودشیفته و پارانویای ما در اقدامی فرار به جلو، در مقالهای اعتراف میکند که با عناصر اطلاعاتی رژیم اسلامی ارتباطات و مکاتباتی داشته، منتهی آن ارتباطات جهتِ فریب آنان بوده است!!
www.goftogoo.net
majidkhoshdel.info@gmail.com