logo





دیدار معنوی مثنوی
یگانگی جان در گفتار پیر خرقان (۲)

يکشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ - ۲۱ ژوين ۲۰۲۰

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر، جانش فزون ... (مولوی)

واژۀ "جان" را گروهی از اندیشمندان برابر با روان یا روح و گروهی دیگرجدای از آن دانسته اند . مثلا ابن سینا جان را روح حیوانی و روان را نفس ناطقه میداند: " و مردم را از سه چیز آفرید یکی تن که به تازی آن را بدن و جسد خوانند و دیگری ) جان، که او را روح خوانند و سیوم روان که او را نفس خوانند" (نک،فرهنگ دهخدا در ادبیات کهن پارسی، اغلب نویسندگان و شعرا جان و روان یا روح و نفس را بدون موشکافی های فلسفی به جای یکدیگر به کار برده اند و منظورشان همین روح در تن آدمی ست که نشانی ست از زندگی و آگاهی، چنانکه بیت بالا نشان می دهد. در بخش نخست این نوشتار از اتحاد جان میان عارفان وارسته و کامل با حضرت حق سخن به میان آمد . البته در جهانبینی اسلامی چنین اتحادی کفر تلقی می شود و عارفان مسلمان آن را به فناء فی الله تعبیر می کنند. اختلاف نظر و بحث و مناقشه در این زمینه فراوان است . شریعت زدگان همین فنا را هم نمی پذیرند ،چرا که گناه سقوط تکلیف و اباحه بر عارف واصل پیش می آید و بسی بحث های بی نتیجۀ دیگرپیش می آید که در حوصلۀ این نوشته نیست . آنچه اعتقاد صوفیه و عارفان اهل دل را از سایر اصناف در
جهان اسلام متمایز می سازد همین یگانگی جان عاشقان با یکدیگراست که در جوار و حق به فنا در او خواهد انجامید با نظر ِ

ای رهیده جان تو از ما و من!
ای لطیفۀ روح اندر مرد و زن!

مرد و زن چون یک شود، آن یک توی
چون که یک ها محو شد، آنک توی

این من و ما، بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد ِ خدمت باختی

تا من و تو ها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق ِ جانان شوند .... (دفتر نخست مثنوی)

پیش تر آوردیم که این نکته دقیق اندشۀ مولانا را می توان در سخنان منسوب به بایزید و عطار و خرقانی و همدلان آنان هم دید:

" اگر بر بساط محبتم بداری، در آن مست گردم در دوستی تو و اگر بر بساط هیبتم بداری ، دیوانه گردم در سلطنت تو چون نور گستاخی سر بر زند، هر دو خود من باشم و منی ِ من، تویی (1)

پیر،روی سخن با حضرت حق دارد، می گوید اگر با من محبت بورزی از جام دوستی تو سر مست خواهم شد و اگر مرا با صفات جلالی خود فرو گیری از ترس جلال تو دیوانه می شوم. اما وقتی آن روشن نگری و بی پروایی من برخیزد، ــ که از عشق به تو مایه و نیرو دارد ــ [باید بگویم که :] من، هم آن صفات جمالی تو را دارم و هم صفات جلالی تو را.و تویی که ذات منی . [زیرا من اصل و ذاتی جدا از تو ندارم] یعنی وقتی عارف را شراب وصل می دهند، چیزی مستقل از خدایش نمی فهمد زیرا آن واصل دیگر وجود عاریتی ندارد و تنها خدا باقی ست. از او پرسیدند:

" نشان بندگی چیست ؟ " پاسخ شنیدند
" آنجا که منم، نشان خداوندی ست، هیچ نشان بندگی نیست " (2)

مولانا از این مرحله با عبارت "معیت با حق" یاد می کند:

این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلیّ ِ مه است این ابر نیست

نظر به معیت قیومی حضرت حق با نظام هستی دارد . خدا قیوم است یعنی بر خود از ازل تا به ابد قائم و پایدارست و سبب اصلی پایندگی و مرگ موجودات . اشاره دارد به بخشی از آیۀ چهارسورۀ حدید:(...و هوَ معَکُم اَینَما کُنتُم.) (او با شماست ، هر جا که باشید.) هنگامی که سالک در جوار او قرار گیرد،چیزی از شعور و آگاهی در وی نمی ماند . هر چه کند ، فاعل خداست و بس. در جوار حضرت حق قرار گرفتن عارف کیفیتی غیر قابل فهم برای عقل بشری دارد،چرا که او نه در درون آدمی و نه در برون از انسان است . اتصال خدا و عارف غیر قابل توصیف و بیان بشری ست :

اتصالی بی تکیُّف، بی قیاس
هست ربُّ النّاس را با جان ناس

لیک گفتم ناس من ، نسناس نی
ناس، غیر ِ جان ِ جان اشناس نی .... (مثنوی
(منظور از نسناس انسان نمایان حیوان صفتند )

این موضوع با مقولۀ حلول و اتحاد ازبن متفاوت است ،هر چند ظاهرا چنین نمی نماید در حلول، توهم ِ رسوخ خدا در بشر دیده می شود،در اتحاد،همکاری و همامیزی دو نهاد مستقل از یکدیگر . در هر دو صورت، وجود حق در افزونی و کمی می افتد:

حق ز ایحاد جهان ، افزون نشد
آنچه اول آن نبود، اکنون نشد

هست افزونیّ ِ هر ذاتی دلیل،
کو بوَد حادث، به علت ها علیل ...(مثنوی)

(ادامه دارد )

http://zibarooz.blogfa.com/post/267

زیر نویس ها

1 : احوال و اقوال شیخ ابوالحسن خرقانی، به کوشش استاد مجتبی مینوی،ص61
2 : همان، ص 93


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد