در نتیجه ما برخلاف نظر خیلی ها، معتقدیم که مبارزه با بوروکراسی را نمی شود از مبارزه ی انقلابی برای انجام انقلاب سوسیالیستی جدا کرد. بخشی از برنامه ی انقلابی باید دربر گیرنده ی مبارزه با بوروکراسی بوده تا بتوان دموکراسی سوسیالیستی را میان نیروهای انقلابی تشکیلاتی به کار برد. درصد میزان علاقه ی هر کادر سیاسی به مبارزه با بوروکراسی، برابر است با درصد میزان دوری او از آلودگی به فرهنگ حاکم بورژوایی و درصد نزدیکی اش به معیارهای انقلابی سوسیالیستی. | |
گفته می شود که بوروکراسی تنها زمانی شکل می گیرد که تشکیلاتی بزرگ در کار باشد، مانند ادارات بورژوایی یا احزاب و تشکیلات کارگری!
و نیز گفته می شود که بوروکراسی را نمی توان از بین برد و تنها راه حل برای از بین بردنش در فاز اول کمونیزم زمانی که جامعه به طرف کمونیزم کامل پیش می رود و طبقات و دولت در جامعه برچیده می شود، میسر می گردد!
بوروکراسی که در مفهوم فارسی دیوانسالاریتعریف می شود، به زبان ساده یعنی تقسیم کار با امتیازات ویژه. از آنجایی که در جوامع مالکیت خصوصی، ستم طبقاتی امری است ذاتی و لایتغیر، طبقه ی حاکم همیشه مجبور بوده برای حفظ سلطه ی خود از ابزار مختلف استفاده کند. یکی از این ابزارها اداره امورات جامعه از طریق رتبه بندی هرمی است. به این ترتیب که افراد بر اساس شغلی که در جامعه دارند، به اصطلاح مقام کسب می کنند و هر کس برحسب شغلش در مقامی قرار می گیرد که باید نسبت به بالادست خود قدرشناس بوده و فرهنگ چاپلوسی و چاکرمنشی را در پیش بگیرد، در حالی که نسبت به مقام زیردست، می تواند با تحقیر، توهین آمیز و... برخورد کند.
در جامعه ی سرمایه داری که امروز جامعه ای است که ما در آن زندگی می کنیم. این رتبه بندیِ موقعیت و مقام، نقش اساسی در حفظ طبقه ی بورژوای حاکم از نظر ذهنی بازی می کند. به این صورت که بورژوازی عموماً برای انجام امور جامعه و بهره کشی از اقشار مختلف کارگری، قشری را به خدمت می گیرد تا با آن ها این رتبه بندی هرمی را بسازد و خودش در گذشته در قله ی این هرم نشسته بود و امروزه حتی خارج این هرم نشسته است و با پولش از این قشر آدم استخدام می کند و به هر رتبه، به نسبت شغلش آنقدر پول و مقام و قدرت می دهد تا آن رتبه تشویق به کنترل رتبه های زیرین گردد و کل این هرم، بقیه جامعه یعنی طبقات تحت ستم، را کنترل می کند.
شاید این مثال موضوع را بیش تر باز کند: یک شرکت بزرگ معمولا یک مدیرکل دارد و سپس مدیران چندی زیردست او کار می کنند. هر یک از این مدیران، معاون، حسابدار، منشی ها، سرکارگرهای خود را دارند که در بخش های مختلف شرکت یا کارخانه کار می کنند. در بخش تحتانی هم کارگران هستند که باید از همه فرمان ببرند. البته این مثال ساده-سازی شکل این هرم است، زیرا در جامعه امروز تنها روابط حاکم بر کارخانه ها نیست که در این هرم قرار می گیرد. شما این هرم را در تمام امور اجتماعی می بینید، از جمله در بخش های مختلف نظامی، در آموزش و پرورش به ویژه در تحصیلات عالی و حتی خانواده. مثلاً چرا پدر و مادرها دوست دارند که بچه هایشان دکتر و مهندس شوند؟! زیرا که در ایران (و سایر کشورهای جهان) این شغل ها دارای رتبه درآمد و موقعیت اجتماعی بالایی است: یعنی چه؟ یعنی اینگونه افراد در مقامی قرار دارند که رتبه های زیادی زیردست آنان کار می کنند و از آن ها فرمانبری می کنند. این چه فایده ای دارد؟! در ذات خود نباید مهم باشد. یعنی انسان ها باید بتوانند در زمینه های مورد علاقه خود کار کنند و از زحمت خود زندگی کنند و همه باید برای کاری که می کنند و میزان نقشی که در تولید اجتماعی دارند، از حقوق انسانی مساوی برخوردار بوده و کسی بر کسی دیگر برتری نداشته باشد؛ علم و دانش انسان ها می باید وظایف آن ها را در قبال جامعه پهناورتر و سنگین تر کند، نه آن ها را در قالب هایی جدا بافته از جامعه قرار دهد. مثلاً یک دکتر در جامعه باید مورد علاقه و احترام قلبی مردم باشد به خاطر خدمت و از خودگذشتگی هایش، نه اینکه مورد تعظیم و تکریم قرار گیرد و خود را مافوق بقیه ی مردم فرض کند. اما در جامعه ی طبقاتی ای که به شکل هرمی اداره می شود، این علاقه فرد به شغلش نیست که اهمیت دارد و این بازدهی او به جامعه نیست که ارزشمند است، بلکه این موقعیت اجتماعی اوست که تقدیر می شود و کیش شخصیت ایجاد می کند. این ارزش غیرواقعی در جامعه، فرهنگ و ذهنیتی را ایجاد می کند که از طرف بورژوازی حمایت گشته و توسط این قشر میانی (قشری که کل این رتبه ها را دربر می گیرد) به بقیه ی مردم تحمیل می شود و نهایتاً تأثیر خود را حتی بر فرهنگ طبقه ی کارگر هم می گذارد. به نحوی که از سلام کردن بچه به بزرگ تر شروع شده و به دست بوسی حضرات می کشد.
این قشر که به خرده بورژوازی معروف است، لایه های بسیار دارد و هر چه جامعه ی سرمایه داری عقب افتاده تر باشد، این ارزش های خرده بورژوایی در آن قوی تر است. هر چه وجود این ارزش ها قوی تر باشد، این ابزارِ سرکوبِ فرهنگیِ بورژوازی هم قوی تر می شود، زیرا مردم جامعه با اعتقاد به این فرهنگ، خود باعث تحمیق خود می شوند و حماقت و نادانی کمک بزرگی به حفظ شرایط موجود و در نتیجه ابقای نظام و ستم طبقاتی می کند.
این فرهنگ که در نتیجه ی رتبه بندی مشاغل در جامعه ایجاد می شود، بوروکراسی یا دیوانسالاری نام دارد. بوروکراسی آن بخش از فرهنگ جامعه است که مغز انسان ها را از درک حقایق باز می دارد و اجازه مستقل فکر کردن نمی دهد. چشم ها می بینند اما مغزها درک نمی کنند، زیرا عادت به فکر کردن ندارند و هر فکر مخالفی را با دید منفی برداشت می کنند و بدون دلیل نظر مخالف خود را محکوم و سرکوب می کنند. ریشه ی این همه حماقت و نادانی در این فرهنگ در نوع کار و اهمیت رتبه آن که بورژوازی تعیین می کند، نهفته است. بوروکراسی از انسان یک موجود دوپای به شدت متعصب و خشک مغز می سازد، حتی اگر فرد بهترین مدارک تحصیلی را هم داشته باشد و حتی اگر این مدرک در رشته ی فلسفه باشد. در حقیقت، در فرهنگ بوروکراتیک فرد تحصیلکرده به اِزای میزان دانش اش، افتاده تر و متواضع تر و بردبارتر نمی شود، بلکه از خود و جامعه خود دیدی مذهبی دارد و تصور می کند که هرگز نباید مورد سئوال یا انتقاد قرار گیرد و در نتیجه تنها تا زمانی از علم خود استفاده می کند که نظراتش مورد سئوال واقع نشود و یا از او انتقاد منفی نشده باشد. اما به محض مورد سئوال قرار گرفتن موضع او و یا انتقاد منفی از او، این فرد به سرعت رنگ عوض کرده و تبدیل به یک لومپن می شود و هر گونه توهین، تهمت، افترا، دشنام و... را می دهد، ولی حتی برای لحظه ای حاضر نیست که به سئوال یا انتقاد دقت کرده و پاسخ بدهد و یا بحث کند تا یا طرف مقابل را مجاب کند و یا خود قانع شده و موضع خود را اصلاح کند.
ما در این کمیسیون در گذشته از این گونه افراد نام برده ایم و ماهیت طبقاتی آنان را که همانا خرده بورژوازی فرصت طلب است، یاد کرده ایم. اما در اینجا لازم است تا باری دیگر به ماهیت عناصر خرده بورژوایِ بوروکراتِ فرصت طلبی اشاره کنیم که امروز درون تشکیلات یا منفرد در حال گسترش مطالبی به اصطلاح چپی هستند که امروزه در ذات خود بی اساس و حتی ضدانقلابی است. اینگونه عناصر حتی اگر هم کارگر باشند، جز یک کارگر عقب افتاده چیزی بیش نیستند. کارگری که آغشته به فرهنگ بوروکراتیک جامعه ی سرمایه داری است و از نظر طبقاتی به خرده بورژوازی تهیدست نزدیک تر است (مثل همان سرکارگر نامبرده در بالا).
این قشر مورد نظر ما در این بحث، چه از نظر اقتصادی مرفه و چه غیرمرفه، خرده بورژواهایی به معنای کامل هستند، زیرا از صفات برجسته آن ها یکی بوروکرات بودن است و دیگری فرصت طلبی شدید و هدفشان هم کیش شخصیت است و بس، خواه در تشکیلاتی مشغول باشند، خواه نه! مواضع سیاسی این قشر فراتر از مواضع حزب توده/اکثریت/حزب چپ و استالینیست های تروتسکیست-نما نمی رود که در تئوری های خود همیشه نیمی از حقیقت را بیان کرده و نیمه دیگر را برحسب منافع خود تغییر می دهند و حتی با یکدیگر هم بر پایه ی منافع به اصطلاح رفیق اند و هر آنی بر سر هر مسئله یا اختلاف نظری تبدیل به دشمن می شوند.
این عناصر و جریانات وابسته اشان وقتی برای پیشروی کارگری و نیروهای انقلابی خطرناک می شوند که مواضع ضد رژیم جمهوری اسلامی می گیرند و با شعارهایی مانند «مرگ بر جمهوری اسلامی، زنده باد انقلاب، زنده باد سوسیالیزم» به خود چهره ای به اصطلاح انقلابی می بخشند. از دید سوسیالیست ها/کمونیست های انقلابی، کسانی که اینگونه شعار می دهند عموماً دو دسته اند: یکی افراد منفرد که اساساً از تعلیمات مارکسیستی حقیقی بدور بوده اند و دیگری آن دسته از افراد و جریاناتی که با آگاهی کامل در جهت گمراه کردن اقشار کارگری و زحمتکش -که در حال حاضر نیاز به سازماندهی و مبارزه انقلابی برای برچیدن کل نظام سرمایه داری داشته و می باید خواهان انجام انقلاب سوسیالیستی و برقراری حاکمیت طبقه ی کارگر (دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا) باشند- به صحنه می آیند. آنان تفاوت میان شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی و زنده باد انقلاب» را با شعار «مرگ بر رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی و زنده باد انقلاب سوسیالیستی» به خوبی می دانند، اما شعار انقلابی «مرگ بر رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی و زنده باد انقلاب سوسیالیستی» می گیرند و با حذف پاره از کلمات، شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی و زنده باد انقلاب» می سازند، به این امید که بتوانند اهداف انقلابی را به گمراهی کشیده تا طبقه ی کارگر و انسانیت از شر ستم طبقاتی رهایی نیابد و بورژوازی از قدرت ساقط نشود، بلکه تنها یک رژیم برود و یکی دیگر جای آن را بگیرد، مثل زمانی که شاه رفت و جایش خمینی آمد، تا شاید در این آب گل آلود ماهی ای نصیب این بوروکرات های فرصت طلب شود.
از اینرو است که در هر یک از صفحات فیسبوکی آن ها یا هر نوع گردهمایی هایشان، به محض اینکه از موضع سیاسی آن ها انتقاد می شود، به انتقادکننده حمله ور شده و پس از تهمت و افترا و توهین و... او را حذف کرده و در را به رویش می بندند. جالب اینجاست که در تجربه اخیر یکی از رفقای ما در صفحه فیسبوکی عزیز عارفی نامی وارد و بحث و انتقاد شد و این شخص اول رفیق ما را از صفحه بیرون انداخته و بعد در غیابش شروع به توهین و افترا زدن کردن. از این جالب تر اینکه در این مرحله علیرضا بیانی، اکثریتی ای که با مازیار رازی در رهبری جریانی کار می کند هم وارد اطاق شده و شروع به خالی کردن دق و دلی اش می کند. هر کس هم که در این صفحه به کار آن ها اعتراض می کند و می گوید که شما نمی توانید در غیاب فرد این طور در باره اش دروغپردازی کنید، از این صفحه اخراج شده و در به رویش بسته می شود. دموکراسی از نظر استالینیست ها یعنی «هر کسی که با ما نیست بر ماست».
این ماهیت خطرناک بوروکراسی است که بعضی ها معتقدند فعلاً در باره اش نمی توان کاری کرد. اما ما معتقدیم که پیشروی کارگری ضمن آگاهی به وجود این بوروکراسی، با استفاده از دموکراسی طبقاتی خود که ریشه در نقش او در تولید اجتماعی دارد، می تواند با این بوروکراسی مبارزه کند. طبقه ی کارگری می تواند از همان ابتدا تشکیلات سراسری خود را از وجود عناصر بوروکرات تا حد زیادی پاک کند. شاید سئوال شود که چطوری! جواب بسیار ساده است: ضمن اجرای دموکراسی سوسیالیستی، مثل رعایت حق آزادی بیان (حق ابزار مخالف نظری با رهبری و حق حفظ استقلال نظر)، رهبری به طور اخص متوجه موقعیت خود در جامعه ی سرمایه داری بوده و با فرهنگ بوروکراتیک درون خود که مانع اتحاد این رهبری با سایر کارگران می شود مبارزه نماید و برعکسِ تشکیلات بورژوایی که در آن نقش رهبری نقش برتر و جدا از پایه هاست، رهبری خود را همسطح و برابر با بقیه کارگران دانسته و مقام رهبری را تنها برای داشتن مسئولیت های بیش تر و سنگین تری از طبقه جدا کند. چرا؟ زیرا که در ماهیت طبقه ی کارگر هیچ خصلت فردگرایی و بوروکراتیک نمی تواند وجود داشته باشد و پیشروی کارگر و نیروهای انقلابی منافع خود را در منافع جمع می توانند بیابند و برعکسِ نظام سرمایه داری که برای حفظ خود، نیاز به رتبه بندی و سرکوب دارد، طبقه ی کارگر برای سرنگونی این نظام و برقراری حاکمیت خود، درست عکس این را نیاز دارد: یعنی اتحاد و همبستگی و برابری، به طوری که بین رهبری و بقیه اعضا فرقی نباشد و از حقوق برابر برخوردار نباشد. این نوع دموکراسی آن روی سکه بوروکراسی حاکم بر جامعه امروز است و با رعایت این دموکراسی افراد بوروکرات یا جذب نمی شوند و یا اگر وارد تشکیلات انقلابی کارگری بشوند، به آسانی شناخته شده و هرگز به مرحله ی رهبری نباید راه یابند و در بهترین حالت تنها می توانند به عنوان یک عضو ساده به تشکیلات انقلابی یاری رساند، زیرا وجود این افراد در رده های بالاتر تشکیلات انقلابی بسیار خطرناک است و آن ها در هر فرصتی برای انحراف جنبش کارگری استفاده خواهند کرد. باید به خاطر سپرد که این بوروکراسی دستگاه دولتی در انقلاب کارگری بود که نهایتاً نه تنها در روسیه بلکه در کل جهان تا کنون بیش از یک قرن انقلابات سوسیالیستی را به عقب راند. این بوروکراسی دولتی در روسیه بعد از مرگ لنین به طور ناگهانی ظهور نکرد، بلکه درون حزب کمونیست شوروی و بلشویک ها افرادی مثل استالین و سوسیال دموکرات های منشویک بودند و در اولین فرصت مناسب قدرت از دست نیروهای انقلابی بدر آوردند. فرهنگ و اخلاق انقلابی طبقه ی کارگر تنها وسیله ای است برای مبارزه با بوروکراسی ارتجاعیِ خرده بورژوایی در جامعه ی سرمایه داری!
از این رو است که ما معتقدیم اگر همه ی نیروهای انقلابی نیاز به مبارزه با بوروکراسی را از ابتدا جدی نگیرند و فرهنگ تازه ی انقلابی را پایگذاری نکنند ساختن تشکیلات انقلابی که بتواند انقلاب سوسیالیستی را به ثمر رسانیده و در دوران گذار همواره انقلابی باقی مانده و بتواند مانع بازگشت سرمایه داری جهانی گردد، هرگز ممکن نخواهد شد. زیرا قبل از اینکه تشکیلات انقلابی شکل گیرد، فرهنگ حاکم بر جامعه ی سرمایه داری پیشاپیش سلاح نابودی آن را فراهم کرده است.
تروتسکی برخلاف مارکس، لنین و... از آنجایی که بوروکراسی استالینیستی را با تمام وجود تجربه کرده بود، روی مسأله ی اخلاق و رفتار نیروهای انقلابی احزاب (حتی بین الملل چهارم) به ویژه در رابطه ی با مبارزه با بوروکراسی تکیه کرده و کتاب ها و مقالاتی زیادی در این مورد نگاشته است. هر چند به خاطر ترور شدن اش و اعدام، سربه نیست و زندانی شدن یارانش ادامه راهش سد گردید.
در اینجا ضروریست که درباره ی نقش «کا. گ. ب.» در متلاشی کردن تروتسکیزم هم اشاره ی کوتاهی بکنیم. کشتار تروتسکیست های انقلابی و ترور شخص تروتسکی از یک طرف، از طرف دیگر پیروزی استالینیزم در جنگ و الحاق اروپای شرقی و در نتیجه ی آن شکست انقلابات سوسیالیستی در کشورهایی مانند یونان، اسپانیا، فرانسه و... باعث سرخوردگی احزاب تروتسکیستی در سطح بین المللی گردید و زمینه ی نفوذ عناصر استالینیست به درون احزاب تروتسکیستی را فراهم آورد. با افزایش تعداد عناصر استالینیست در رهبری این احزاب کم کم اهمیت مبارزه ی انقلابی به طور کلی از بین رفت چه رسد به مبارزه با بوروکراسی! این نقشه ی براندازی تروتسکیزم به دست «کا. گ. ب.»ی استالینیزم بزرگ ترین خدمت را به سرمایه داری و بزرگ ترین ضربه را به انقلابات کارگری در سطح بین المللی زد که تا به امروز جبران ناپذیر بوده است. به این ترتیب، این احزاب در عمل استالینیست بوده و در نام "تروتسکیزم" را تنها به یدک می کشند(مانند بین الملل چهارم فعلی و یا در ایران مانند بابک زهرائی) که در برنامه با جریان هایی مانند حزب توده و غیره فرق اساسی ندارند.
در نتیجه ما برخلاف نظر خیلی ها، معتقدیم که مبارزه با بوروکراسی را نمی شود از مبارزه ی انقلابی برای انجام انقلاب سوسیالیستی جدا کرد. بخشی از برنامه ی انقلابی باید دربر گیرنده ی مبارزه با بوروکراسی بوده تا بتوان دموکراسی سوسیالیستی را میان نیروهای انقلابی تشکیلاتی به کار برد. درصد میزان علاقه ی هر کادر سیاسی به مبارزه با بوروکراسی، برابر است با درصد میزان دوری او از آلودگی به فرهنگ حاکم بورژوایی و درصد نزدیکی اش به معیارهای انقلابی سوسیالیستی.
18 آوریل 2020
30 فروردین 1399
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد