|
با شولای خفاش و سیمای مفیستوفل
دراکولا این بار بر زادگاه من سایه گسترد. گفته بودند در دانشگاه فرود میآید بر تختگاه گورستان نشست. و چون نفس تازه کرد با فریاد مرگ جنگ را «برکت» و صلح را «جام زهر» خواند. در چشم برهم زدنی اجساد کشتگان برخاک ریخت و خون زیر پای او فواره زد. زنده ماندگان تا به خود آمدند دانشگاه مصّلا بود و ایران گورستان و انقلاب ضد انقلاب. باقر مومنی ١٨/٧/١٣٧٢ ***** انفجار سبز هر روز از باریکه راهی آسفالته میگذرم. یک ماه پیش آسفالت در چند جا آماس کرده بود؛ با اینهمه نه آفتاب آنقدر تند و گرم بود و نه آسفالت آنچنان خُلوار و نرم. ... و آماسها هر روز برجستهتر میشدند. یک هفته پیش چند تا از آماسها شکاف برداشتند؛ با اینهمه نه باران باریده بود و نه ارّابهای از آن راه گذشته بود، و دیروز... از میان هر شکاف ساقهای با چند برگ سبز سر بیرون کرده بود. ۱۲ تیر ۱۳۷۰ نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|