برخاستن بهتر از نشسته ماندن،
رفتن بهتر از برجا ماندن،
دویدن،
شتافتن،
بهتر از هردو…
.
یکی را میشناختم که به هیچ رو
اهل نشستن در راهبندان نبود
برای رسیدن به دریا
در یک پیکان دست دوم،
بدنبال یک هفته کار یکنواخت
در بخش بایگانی
کنار دستِ همسری ناسازگار
و دو سه بچهی لوسِ زیاده طلب
چون دیگر مسافرانِ بیشمار
که مرتب سر یکدیگر داد میزنند
و جلوی یکدیگر میپیچند
که چند قدم جلوتر بیافتند
.
یک روز تک و تنها،
بیخبر،
خودش با خودش،
با آذوقهیی ناچیز،
میانبُر زد از مسیر گردنههای سخت،
بلندیّهای کم رفت و آمد،
چشماندازهای دست نخورده،
و جنگلهای عمیق،
که پیشی بگیرد از سایرین
برسد به دریا
بدور از هیاهوها
بایستد خیره رو به دور دورها،
غرق در آرامشِ آبی،
سبزی جلبک،
و فریاد امواج
که سخنی را تکرار میکردند
.
صد افسوس،
از او خبری باز نیامد
و جستجوگران دست خالی بازگشتند همه
از بلندیّهای دور،
درّههای ناشناخته،
و رودهای فصلیِ خشکیده،
دریا که دیگر جای خود داشت،
او که اسرارش را هیچگاه برملا نخواهد ساخت
روزی که پرندهی ناشناس،
با رنگهای نامأنوس،
نشست بر شاخ چنار
و با آوای غریب خود ماهیان حوض را در تنش انداخت
مادر یقین کرد که آدمّها،
سنگها،
تک درختّها،
و بوتههای همین کوهّهای بظاهر بیگناه
فرزندش را در ربوده
و پیکرش را به چاهی افکندهاند
آهی کشید از دل،
که قاتلان او راست راست میچرخیدند برای خود
از لواسانات تا توپخانه،
از مجیدیه تا شهریار،
از درکه تا کهریزک...
.
پیوند میان زندگان و مردگان
از سنگ گوری امکان میپذیرد
با تاریخ تولّدی،
درگذشتی،
و یکی دو بیت از حافظ،
خیام،
یا یک شاعر ناشناس
ور نه، راه تخیل تا ابد باز میماند
و مادران تا واپسین روز در جستجو
میان کویرها،
جنگلها،
ابرها،
و کوچهها و میدانهای شهر از خود بیگانه
که سلّاخان کهنهکارِ آن،
صاف صاف میگردند در خیابانها
گستاخ،
بیشرم،
بستانکار،
و هنوز که هنوز است
لاف میزنند از کشتارهای خود
بی هیچ ندامتی…
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۳۱ آگوست ۲۰۱۹
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد