نغمهی امید
شاید
من آخرین باز مانده ی میدان ام
نمیدانم،
اما میدانم
با ساز گیتار لورکا
در آن میدان خونین
بس
آوازها خواندم،
نمی دانی تو
اما
من
برای تن زخمی خواهر ها و برادرهایم
در پای دیوارهای شهر
با گیتار لورکا و تار لطفی
شعر بامداد و سیمین را خواندم
نمی دانی تو
میدانم من این را
که با آوای سیاوش
سرای امید را
با نغمه های سایه
برای میهنم
هزاران بار خواندم.
16/03/2020
*******
قلب آئینه
قلب آئینه بی تاب
و
شب از ستاره خالی
صبحگاهان را نگاهی نبود
از خنده ی آفتاب
و
نرگسی ها نمی رقصیدند
با آواز قناری ها،
دختران شهر
چهره در نقاب داشتند
از وحشت مرگ
و
کوچه ها
در ضجه ی بی پناهی،
سبز خواهد شد
آیا
دوباره
نوروز بهاری با بوسه های عشق
بر گونه های شرم؟
این قصه را در آخرین روز زمستان
مادر بزرگم خواند
کنار گرمای کرسی چهارشنبه سوری.
15/03/2020
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد