همه به میدان جنگ رفته اند
یکی ژنده پوش
دیگری دشنه در دست
یکی تازه آمده از پیش ِآرایشگر
بوی تند موادی شده
که بر او خوابانده اند
ضربه، گیجی، سرنگونی
انگار در این مرکز خرید
کاشی ها را تک به تک، تله گذاشته اند
دگمه، تیله، خودکار، کوپن
کور مال کورمال لابلای پرده ها و صحنه ها
تور، کرباس، فلزی، کتان
از اینجا که نگاه میکنی
انگار همه را به گدائی فرستاده اند
عصر که شد
اتوبوسها سر می رسند
از روی نیمکت های چُرت
آنها را جمع میکنند
پای پله ها
جیبشان را خالی
و پاکتها را معطل نمیکنند
یک مشت کلاه، دستکش، کُت
آوار شده بر صندلی های سوراخ سوراخ
گوئی از راهروی باریک ، موش شکار میکنند
و مأموریتشان در همین روال بوده است
من لب مرز نشسته ام
در انتظار پرنده ای که قرار بود بیآید
و اولین نطق رسمی این محوطه را ایراد کند
بشقاب شعر هایم را
با قاشکی که زنگ را به صدا در خواهد آورد
از واژه های مانده پاک میکنم
و باد ها که از دل درختان توپ شلیک میکنند
مأموران حفاظتند
امنیت این ناحیه را حفظ میکنند
پشت سنگ آسیا
سبزه های عید را بر دایره ی گَردان مُهر زده
به آنطرف مرز ترخیص میکنم
و کشور داری ِمن همین قدر بوده است
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد